شرح خطبه ی شقشقیه نهج البلاغه توسط حجت الاسلام موسوی مطلق - بخش دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح خطبه شقشقیه
بخش دوم
اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ....
وقتی امام معصوم قسم یاد میکند یا مطلب مهم است یا امام مظلوم واقع شده که برای سخن خود باید قسم یاد کند، در اینجا هر دو دلیل صدق می کند.
نام دیگر این خطبه مُقَمّصه است زیرا که امام علیه السّلام خلافت را به لباس تشبیه کرده است.
قمیص به معنای پیراهن و بلکه پیراهن بلند یا پیراهنی که تمام بدن را تقریباً بپوشد می گویند، تقمص یعنی لباس پوشید،پیراهن به تن کرد.
• چرا امام خلافت غصب شده را به پیراهن تشبیه کرده است.
اول:
ممکن است اعتراض امام علیه السّلام باشد به جهت اینکه پسر ابی قحافه خلافت را به عنوان پوشش برای عیوب خود استفاده نموده است و یا اینکه خلافت را مایه ی زینت خود دانسته است.
دوم:
امام با این تشبیه نگرش به خلافت را تصحیح فرمود یعنی اینکه: خلافت لباس نیست بلکه قطب من الرحی است.
• چرا امام خلیفه اول به نام پدر خواند؟
یکم :
یکی از ویژگی های انبیا و اوصیا حسب و نسب ممتاز آنان بوده است و این امر در اینجا صدق نمی کند مردم ابی قحافه را می شناختند و حسب و نسب او را می دانستند.
دوم:
شاید اشاره به داستان و گفتار و واکنش معروف و مشهور ابوقحافه است که وقتی پیک خبر خلافت پسر را اورد، که جریان از این قرار است:
زمانی که رسول خدا(صلى الله عليه و آله) رحلت کردند و برای ابوبکر بیعت گرفته شد ابو قحافه در طائف بود. خلیفه اول نامه ای با این عنوان برای او نوشت: «از خلیفهی رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به پدرم ابی قحافه؛ اما بعد: مردم به من راضی شدند و من امروز خلیفه خدا هستم حال اگر نزد ما بیایی باعث چشم روشنی تو است و من نيكویى بیشمار نسبت بتو اظهار نمايم. و السلام».
وقتی ابوقحافه نامه را خواند اين آيه را تلاوت کرد: « قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاء [آلعمران/26] بگو: بار خدايا، تويی دارنده ی ملک، به هر که بخواهی ملک میدهی و از هر که بخواهی ملک میستانی». سپس از روی خشم و عتاب به پیک گفت: چه چیزی مانع بیعت با علی(علیه السّلام) شد؟ در حالی که پيامبر(صلى الله عليه و آله) به امر خداوند متعال، علی(علیه السّلام) را به خلافت برگزيده بود. چرا ابوبکر و انصار و مهاجرين خلاف حکم پيامبر(صلى الله عليه و آله) عمل کردند؟ ابوبکر را با کدام امتياز برای این امر انتخاب کردند؟
پیک پاسخ داد: علی(علیه الّسلام) جوان و کم سن بود، همچنین عده ای از بزرگان قریش و دیگران را کشته بود و ابوبکر از او مسنتر بود؛ به همین جهت امت او را برای خلافت برگزيدند و علی(علیه السّلام) را کنار گذاشتند.
ابوقحافه گفت: «اگر چنانچه بزرگی سن، ملاک امر خلافت است، پس من نسبت به ابوبکر سزاوارترم، زیرا من از او مسن ترم. خدای بزرگ شاهد است که اين مردم به علی(علیه السّلام) وصی رسول خدا(صلى الله عليه و آله) ظلم کردند؛ در حالی که پيامبر(صلى الله عليه و آله) به حکم خداوند برای ولايت علی از مردم بيعت گرفته بود و به همه ما تأکيد نمود که از علی(علیه السّلام) اطاعت کنيم».
سپس برای ابو بکر نوشت: «نامه تو به دستم رسید و دیدم که نامهی یک نادان است که بعضی از نوشته جاتش نقیض بعضی دیگر است؛ یک بار میگویی من خلیفه خدایم و یک بار میگویی مردم به من رضایت دادند و این امر، بر تو مشتبه شده است. مواظب باش در مسئله ای وارد نشوی که فردا خارج شدن از آن برایت مشکل باشد و موجب دخول تو در آتش و پشیمانی و ملامت نفس لوّامه در هنگام حساب روز قیامت باشد؛ در حالی که تو میدانی چه کسی در این امر از تو سزاوارتر است. از خدا طوری پروا کن که گویی او را می بینی. پس كار خلافت را به صاحب آن واگذار و صاحب ولايت و خلافت را وامگذار، و اگر امروز دست از این کارت برداری برای تو بهتر و راحتتر از فردای قیامت است. والسلام».
بعد از آن که ابوبکر نامه پدرش را خواند، از پدر آزرده شد و آن نامه را با آتش سوزاند.[2]
مرحوم مفيد در امالی خود در ضمن حديثی اينطور آورده است که «بعد از اينکه پيامبر(صلی الله عليه و آله) از دنيا رفت ابوقحافه پرسيد چه اتفاقی افتاده است؟ به او گفتند: که پيامبر(صلی الله عليه و آله) از دنيا رفته است. پرسيد: بعد از پيامبر(صلی الله عليه و آله) چه کسی ولیّ مردم است. گفتند: پسر تو؛ گفت: آيا به اين امر بنی عبد شمس و بنو مغيره راضی شدند؟! گفتند: بله؛ من در تعجب هستم از اين امر که بنی عبد شمس و بنو مغيره در امر نبوت منازعه کردند، امّا در امر خلافت اتفاق کردند. البتّه كه اين از مشكلات روزگار است كه گزيرى از آن نيست».[3]
«ابن عبد البر اندلسی» در کتاب «استیعاب» از سعيد بن مسيب به همین مضمون نقل كرده است[4] ابن حجر هیثمی نیز در کتاب الصواعق المحرقه میگوید: «حاكم نیشابوری این حدیث را روایت کرده است.[5]
پینوشت
[1]. إبن أبی الحديد، شرح نهج البلاغه، قم، مكتبة آية الله المرعشی النجفی، 1404 ق، ج1، ص 155
[2]. همان، ج1، ص222، و ج15، ص280./ و علامه محمدتقی مجلسی، بحار الأنوار، بیروت، دار إحياء التراث العربی، 1403 ق، ج28 ص329 و ج29، ص94-95؛/ و طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، مشهد، نشر مرتضى، 1403 ق، ج1، ص88؛/ و الشيخ الفاضل قطب الدين الكيدری در كتاب: مباهج المهج المخطوط..
[3]. مفيد، محمد بن محمد، الأمالی، انتشارات دار مفید، بیروت، ص۹۰_۹۱.
[4]. «أخبرنا خلف بن هاشم، قال: حدثنا الحسن بن رشيق، قال: حدثنا أبو بشر الدولابی، قال: حدثنا ابراهيم، قال: حدثنا الحميدری، قال: حدثنا سفيان قال: حدثنا الوليد بن كثير، عن ابن مهيار، عن سعيد بن المسيب، قال: لما قبض رسول الله ارتجت مكة فسمع بذلك ابوقحافه فقال ما هذا؟ قالوا قبض رسول الله صلى الله عليه و آله قال امر جلل. قال فمن ولى بعده قالوا ابنك! قال فهل رضيت بذلك، بنو عبدمناف و بنو المغيرة قالوا نعم. قال لامانع ما اعطى الله، و لا معطى لما منعه الله». ابو عمر محمد بن البر الاندلسی، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ذکر عبدالله بن قحافه، ج3، ص976؛/ عزالدین ابن اثیر نیز در کتاب اسد الغابة فی معرفة الصحابة در شرح حال عبدالله بن عثمان ابوبکر، در بحث «خلافته» عینا همین عبارت را آورده است.
ابو عبدالله فاکهی از سلسله سند دیگری این حدیث را از سعید بن مسیب به عبارت دیگری نقل میکند: «حدثنا عبد الجبار بن العلاء ومحمد بن أبي عمر قالا حدثنا سفيان عن الوليد بن كثير عن إبن صياد عن سعيد بن المسيب قال: "لما قبض النبي صلى الله عليه وسلم ارتجت مكة بصوت قال فسمع ذلك أبو قحافة رضی الله عنه فقال ما هذا قالوا قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم قال إنا لله وإنا إليه راجعون فمن ولي الأمر بعده قالوا ابنك قال أفرضيت في بذلك بنو عبد شمس و بنو المغيرة قالوا نعم قال فإنه لا مانع لما أعطى ولا معطی لما منع قال فلما قبض أبو بكر رضي الله عنه ارتجت مكة بصوت دون ذلك فقال ما هذا قالوا مات ابنك قال هذا خبر جليل" قال عبد الجبار في حديثه والأول أجل منه وأعظم». أخبار مكة فی قديم الدهر وحديثهم، ابوعبدالله حمد بن إسحاق بن العباس الفاكهی، ذكر النَّعْی بمكَّة وَ أوَّل من نعی به، شماره حدیث 1832یا 1767؛
بلاذری و ابن سعد نیز با سلسله سند دیگری از سعید بن مسیب به اندک تفاوتی شبیه همین عبارت را نقل میکنند. بلاذری، أنساب الأشراف، ذکر أبو بكر بن أبی قحافة، رقم الحديث: 1960؛/ و ابن سعد، الطبقات الکبری ج3، ص184؛ رجوع شود به كتاب العترة والصحابة فی السنة، أبو أسد الله محمد حياة بن الحافظ محمد عبد الله الأنصاری، ج2، ص124
[5]. «و اخرج الحاكم ان ابا قحافه لما سمع بولاية ابنه، قال هل رضي بذلك بنو عبدمناف و بنو المغيرة. قالوا نعم. قال: اللهم لا واضع لما رفعت و لا رافع لما وضعت»؛ ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقة، مصر، طبعة الحلبی، ص 7-8،
افزودن دیدگاه جدید