یادی از میرزا علی آقای شیرازی
مرحوم آقای شفیعی که از عرفا و بزرگان و از اساتید علوم معقول در اصفهان بودند. ایشان فرمودند که ما خیال میکردیم جامع معقول و منقولیم تا اینکه رسیدیم خدمت مرحوم میرزا علی آقای شیرازی می گوید وقتی رسیدیم خدمت ایشان یک شعر می خواند:
گشتم آیینه او چوب چو زد
بر نمدم پشم شد و ریخت فرو
فهمیدیم هیچی نداریم، اصلا فاقد معقول و منقولیم وقتی در مقابل این دریا قرار گرفتیم.
مرحوم میرزا علی آقای شیرازی در عالم خواب دیده بود قیامتی به پا شده است و حساب کتاب همه چیز درست است و فقط یک سگی همراهش هست، گفته بود این چیست؟ گفته بود این صورت یک بار عصبانی شدنت است! حکایت هم این بوده است ایشان منزل آقای بروجردی منبر رفته بودند و طول کشیده بود. وقتی رسیده بود خانه خانمش سفره را پهن کرده بود گفته بود حاج آقا دیر آمدی ما معطل شدیم غذا سرد شده،
گفته بود حالا تو هم مثلا گیر دادی، خب! منبر طول کشید، مردم سوالی داشتند. همین! همسر ایشان هم حرفی نزده بود فقط دلش شکسته بود.
شرح مكاتيب عارفان؛تاليف استاد سیّدعباس موسوى مطلق ،ص59
افزودن دیدگاه جدید