هفت شهر عشق؛ توفیق طواف کعبه با حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالی فرجه)
ایشان خود، اینگونه داستان را نَقل میکرد:
اوّلین بار که به بیت الحرام مُشرَّف شده بودم، وقتی مراسم حج آغاز شد و برای انجام طواف به اطرافِ خانه ی کعبه رفتم، هرچه خواستم طبق دستور مذهب شیعه طواف کنم، نتوانستم؛ چون سودانی ها، اهل سنّت و بعضی از عوام، طواف را رعایت نمی کردند و حُجّاج را به این طرف و آن طرف منحرف می نمودند. گاهی تا پنج شوط(16) طواف میکردم و در شوطِ ششم مرا منحرف میکردند.
چندین بار این کار را از ابتدا انجام دادم، ولی امکانِ صحیح انجام دادن نبود. سرانجام به گوشه ای از مسجدالحرام رفتم و با حزن و اندوه شَدید، هایْ هایْ گریه سر دادم. در حال گریه کردن، به حضرت حق ـ جَلّ و عَلا ـ توسّل یافته، عرض نمودم:
پروردگارا! تو را به ارواح مقدّسه ی انبیا و ائمّه ی اطهار علیهم السلام قَسَم می دهم، ولی الله اعظم، حجّت بن الحسن ـ روحی له الفدا ـ را برای من برسان تا با آن حضرت طواف را انجام دَهَم.
در همان حال، شخصی را در سنِّ چهل سالگی دیدم که یک موی سفید هم در سر و صورت شریفش نبود. ایشان مرا به اسم صدا کردند و فرمودند: میخواهی طواف کنی؟
عرض کردم: آری!
شخص پیری که محاسنش را با حَنا خِضاب کرده بود، همراه ایشان بود. من که هرگز تصور نمی کردم، ایشان... عرض کردم: طواف طبق دستور، ابداً مقدور نیست.
فرمودند: چرا، مقدور است؛ بیا با ما طواف کن. به ایشان عرض کردم: پس آقا! اجازه بدهید لباس اِحرام شما را بگیرم و پشت سر شما، به همان شیوه که شما طواف می کنید، طواف کنم. فرمودند: مانعی ندارد، لباس احرام مرا بگیر.
عرض کردم: در این صورت، این پیرمرد پشت سرِ بنده قرار میگیرد، چه باید کرد؟
فرمودند: عیبی ندارد. شما فرزند پیغمبر هستید، او راضی خواهد بود.
من لباس احرام آن سیّد (چون دیدم شالِ سبزی رویِ لُنگ خود بسته بودند) را گرفتم و در حالی که من در وسط، آن سیّد بزرگوار در جلو و پیرمرد در پشت سرم بود، شروع به طواف نمودیم. در حین طواف، مشاهده کردم که در جلو و در دو طرف ما هیچ کس وجود ندارد؛ مثل اینکه خانه ی خدا را برای ما خالی کرده اند؛ ولی باز هم متوجّه نشدم این شخص بزرگوار کیست، تا اینکه فرمود:
هفت شوط تمام شد، اِستِلام حَجَر کن(17). عرض کردم:
آقا! مثل اینکه شش شوط شده نَه هفت شوط.
یکمرتبه، هر دو از نظرم غایب شدند و صدایی به گوشم رسید که: ...شک مَکُن و وسوسه را از خود دور نما. در این حال، حزن و اندوه من بیش از پیش شد و با خود گفتم ای کاش امام زمانم را میشناختم، کنارشان نماز طواف را انجام میدادم و با ایشان سعی بین صفا و مروه می نمودم. بَعد به خود گفتم: [دیگر] تأثّر بیجاست، بیش از این نصیب تو نبوده؛ چون بیش از طواف نخواسته بودی(18).
یکی از سروده های حضرت آیت الله لنگرودی رحمت الله علیه در فِراقِ حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است:
ما دل به تو دادیم، و زِ اَغیار گذشتیم
عاشق به تو گشتیم و زِ هَر یار گذشتیم
دیوانه و مدهوشِ تو گشتیم به هر سو
از غیرِ تو، از جمله ی هشیار گذشتیم
دیدارِ تو خواهیم و دگر هیچ نخواهیم
از حوری و از جنّت و اَنْهار گذشتیم
ما شیفته ی روی توییم، ای ولیِ عصر!
اِقرار نمودیم و زِ اِنکار گذشتیم
لطفی بکن و رخ بنما، دردْ دوا کُن
ما رویِ تو خواهیم، ز اَقْمار گذشتیم
اندر پیِ آثار قُدومِ تو نظرهاست
بَر دیده قَدَم نِه، که از آثار گذشتیم
ما مست و خُماریم از آن جامِ ولایت
ما را چه به خَمر، از خُمِ خَمّار گذشتیم
ما منتظرِ مَقْدَمت ای مهدیِ موعود!
در راه تو از دِرهَم و دینار گذشتیم
در دایره ی جان ننماییم دریغی
از دایره و نقطه و پرگار گذشتیم
اینک به عملْ کار برآید، نَه به گفتار(19)
کردار نماییم و زِ گفتار گذشتیم
سَد است اگر جان و زن و ثروت و فرزند
در راه تو ای شاه! از این چار گذشتیم
«مهدی» و همه منتظران در پیِ امرت
کُن امر به یک بار، زِ تکرار گذشتیم(20)
پی نوشت:
(16) یک دور به اطراف خانه ی کعبه چرخیدن را یک شوط گویند.
(17) دست مالیدن و بوسیدن حَجَرُ الْأسْوَدْ به قصد تبرّک.
(18) این قضیه در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام تالیف حجت الاسلام قاضی زاهدی گلپایگانی، پرهای صداقت حجت الاسلام علی آبادی و پادشه خوبان مولف نیز قبلا از مرحوم آیت الله لنگرودی نقل شده است.
(19) سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی
به عمل کار برآید به سخندانی نیس
افزودن دیدگاه جدید