در جستجویی شعری از عصمت بخارایی
در جستجویی شعری از عصمت بخارایی
مرحوم استاد ایت الله شوشتری می فرمود:
یکروز یک کسی یک بیت شعر زیبا خواند ، گفتم : این شعر از کیست ؟
گفت : نمی دانم سر در یک حوزه علمیه در دامغان دیدم
وآن بیت این بود:
این نه کعبه است که بی پا و سر آیی به طواف
وین نه مسجد که در آن بی خبر آیی به خروش
این خرابات مغان است و در آن مستانند
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش
به عزم یافتن این شعر به دامغان رفتم و آن مدرسه علمیه را پیدا کردم در حال نوشتن شعر بودم یک طلبه امد و پرسید اهل کجایی ؟
گفتم از قم امده ام
گفت برای چه کاری؟
گفتم : برای نوشتن این شعر
یک نگاه عاقل اندر سفی کرد ورفت
نمی دانست مفهوم عشق و طلب چیست
و آن شعر این بود:
سرخوش از کوی خرابات گذر کردم دوش
به طلبکاری ترسا بچه ای باده فروش
پیشم آمد به سر کوچه پری رخساری
کافری جلوه گری زلف چو زنار به دوش
گفتم این کوی چه کوی است تو را خانه کجاست ؟
ای مه نو خم ابروی تو را حلقه به دوش
گفت تسبیح به خاک افکن و زنار ببند
سنگ بر شیشه تقوا بزن و باده فروش
بعد از آن پیش من آ تا به تو گویم سخنی
سخن اینست اگر بر سخنم داری گوش
زود دیوانه و سرمست دویدم سوش
به مقامی برسیدم که نه دین ماند و نه هوش
دیدم از دور گروهی همه دیوانه و مست
وز تف باده عشق آمده در جوش و خروش
به دف و ساقی و مطرب همه در رقص و سماع
بی می و جام و صراحی همه در نوشانوش
چون سر رشته ناموس بشد از دستم
خواستم سخنی پرسم از اوگفت خموش
این نه کعبه است که بی پا و سر آیی به طواف
وین نه مسجد که در آن بی خبر آیی به خروش
این خرابات مغان است و در آن مستانند
از دم صبح ازل تا به قیامت مدهوش
گر تو را هست در این شیوه سر یکرنگی
دین و دانش به یکی جرعه چو عصمت بفروش
________________________________________________
یادداشت های سید عباس موسوی مطلق
افزودن دیدگاه جدید