جوان ایرانی مقیم آمریکا
برای گرفتن کارت پرواز در فرودگاه مشهد، صف ایستاده بودم. آغاز ارتباط گیری از سوالی درباره نعلین زرد بود. یک جوان سوال کرد: ازکجا میتونه نعلین زرد بخره؟ رنگ زرد نعلین آن هم در پای یک روحانی، برایش جالب بود.
توضیحاتی راجع به رنگ زرد و کلاً روانشناسی رنگها عرض کردم و نشانی مکان تهیه نعلین را به او دادم.
بعد به قم دعوتش کردم. پرسیدم: اهل کجا و محل زندگی اش کجاست؟ گفت اهل تهرانم ولی در آمریکا، دندانپزشکی می خواند و الان برای زیارت آمده؛ و با حالت خاصی گفت: باید نوکری این خانواده رو انجام داد.
گفت: مطلب زندگی من عجیبه.
گفتم: می شنوم.
کارت پرواز را با هم گرفتیم. پرواز طبق معمول تاخیرداشت. اما این بار، برای ما خوب بود. او می گفت و من و او گریه میکردیم .
میگفت: وقتی در شکم مادر بوده، دکترها گفته بودند این بچه اگر هم دنیا بیاید، ناقص است، اما یکی از نزدیکان، خواب دیده بود شخص با عظمتی گفته: نامش را حسین بزارید، میماند.
بعدا ز نقل خواب تصمیم می گیرند. هفته بعد پزشک میگه معجزه شده این بچه سالم است، بچه به دنیا میاد اما اسمش رو اسم ایرانی میزارن، بعد از مدتی بیمار میشه، بیماری ناشناخته، دوباره همه مضطر، باز خواب دیده میشود که چرا به عهد خود عمل نکردن، اسم عوض میشود و امیرحسین میزارن، باز معجزه وارخوب میشه، بچه حالا بزرگ شده اما با افکار خاص و آن اینکه اهلبیت یعنی چه؟ ما چرا باید از اعراب پیروی کنیم؟ اگه باشه فقط خدا اونم همون گفتار نیک کردار نیک یا پاک …
روزها گذشت، شب تاسوعایی یکی ازنزیکان گفت قدیما اگر بعضی شراب میخوردند درمحرم و صفر و ماه رمضان نمیخوردند. دعوتم کرد فردا باهاش برم هیئت. گفتم به شرطی که مشروبم رو بیارم قبول کرد آنروز رفتم یکوقت متوجه شدم فقط دارم سینه میزنم و گریه میکنم. هیچی نفهمیدم فقط این رو بگم همه چیز تغییر کرد احساس عاشقی دارم نماز زیارت روزه حالا یک معنایی دیگه دارند، بعد هم دوبار امام رضا حال اساسی داد، حالا هم که امریکا درس میخوانم دلم در گروه محبت اونهاست.
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمیگیرد
افزودن دیدگاه جدید