ماجرای عجیب ملاقات مرحوم حافظیان با مرتاض هندی

کد خبر: 13874
پایگاه رسمی حجت الاسلام موسوی مطلق

مرحوم سید ابوالحسن حافظیان فرموده‌اند:
هنگام اقامت در شهر لکنهو هندوستان به من اطلاع دادند یک قلندر هندو که آن را سادو می گویند در جنگل‌های اطراف لکنهو زندگی می کند و بیماران را فقط با دیدن معالجه می نماید، بسیار مشتاق شدم او را ملاقات نمایم، یک نفر از دوستان را فرستادم از وی اجازه دیدار را دریافت کند او رفت و اجازه دیدار را در روز معینی گرفت ما به اتفاق یک جوان مسلمان به دیدن او رفتیم.
همراه من جوانی بنام چودری أختر حسین بود، او از دوستان بسیار نزدیک و دانشمند و مجتهد بود، به اتفاق نزد آن قلندر رفتیم و مانند او روی خاک نشستیم هنگامی که در کنار او قرار گرفتیم دو دست خود را بلند کرد و انگشت سبابه خود را بر دوش های رفیق من گذاشت به محض اینکه انگشت او روی لباس به شانه او نهاده شد حالت أختر حسین تغییر کرد.
 أختر حسین چند بار دستهای خود را به زانوهایش زد و بیهوش گردید و به پشت خوابید و همه قوای او از حرکت باز ماند و رنگش زرد گردید و بینی او کشیده شد و مانند مردگان درآمد، مشاهده کردم آثاری از حیات در او نیست و این عمل در یک لحظه انجام گرفت، بعداز اینکه رفیق من مانند مرده ای بی روح در کنارم قرار داشت، قلندر هندو گفت:
اکنون بیایید با هم صحبت کنیم، من مقصود او را نفهمیدم فکر کردم او می خواهد مرا بترساند و قدرت خود را به رخ من بکشاند و یا در نظر داشت مطالبی با من در میان بگذارد که رفیق ما نباید از آن مطلع باشد ولی من با لطف و عنایت پروردگار مرعوب او نشدم، چون به یقین می دانستم رفیق من نمرده است و این یک تصرفی از طرف او می باشد.
 من در پاسخ وی گفتم:
باشد با هم گفتگویی داشته باشیم، گفتگویی ما با او آغاز گردید و رفیق ما همچنین در مقابل ما دو نفر بی هوش و مانند مردگان بود، او از من رخصت سخن گفتن گرفت و گفت:
کارهایی که شما انجام می دهید مانند همین کاریست که من اکنون انجام دادم، ولی بین آنها فرقی است.
کارهایی شما از روی جهالت انجام می گیرد و کارهای ما از روی علم و بصیرت به مرحله فعلیّت می رسد ولی راه رسیدن به آن یکی است (ظاهرا قبلا کسی از کارهای من به سادوی هندو اطلاعاتی داده بود) من با کمال جرأت به او گفتم خیر راه ما و شما یکی نیست.
گفت: چگونه یکی نیست و فرق آنها چگونه می باشد؟
 گفتم: شما وقتی که دست روی شانه این جوان نگذاشته بودید نمیتوانستید این عمل را انجام دهید و این کار را با لمس بدن او نمودید، و ما به لطف خداوند از راه دور بر طرف می سازیم. مثلا اگر در شهری دور از ما شخصی را مار بگزد و یا مشکلی برای او پیش آید قاصدی از آن شهر نزد ما بیاید و جریان او را به ما اطلاع دهد و شفای او را بخواهد و یا برای رفع گرفتاری ها از ما چاره ای بخواهد، ما به آن قاصد مقداری آب می دهیم او هنگامی که آب را نوشید آن مار گزیده و یا بیمار در همان حال در شهر خود بهبودی پیدا می کند و رفع پریشانی از او می شود.
 به سادوی هندو گفتم:
در مبادی علم ببن ما و شما اختلاف بسیاری است شما هر صبح هنگام عبادت مربع می نشینید و دست ها را روی زانو می گذارید و چشم های خود را می بندید و مکرّر می گویید:
من نیازمند کسی نیستم. من هر چه را بخواهم انجام می دهم و هر کاری را می توانم بدون مانع مورد عمل قرار دهم و کسی توانایی ندارد جلو مرا بگیرد، من در کارم از کسی نیرو نمی گیرم، و کارها را با نیروی خودم انجام می دهم، من توانایی دارم، من هر کاری را می توانم به پایان برسانم و امثال این عبارات را بر زبان خود در هنگام عبادت جاری می کنید، و خود را مستقل می دانید و وابسته به هیچ کسی نیستید و در همه امور فعال ما یشاء می باشید.
 ولی ما همه روزه با خود می گوئیم من محتاج هستم، من از خودم چیزی ندارم، اگر خداوند اراده کند انجام می دهم و اگر اراده او نباشد کاری از من ساخته نیست، لذا ما در مبانی و اصول با هم متحد نمی باشیم. قدری تأمل کرد، و ظاهرا سخنان من در او تأثیر گذاشت و او را به فکر واداشت.
بعد از این با دست خود به صورت دوستم أختر حسین که بی هوش بر زمین قرار داشت و مانند مردگان می نمود اشاره‌ای کرد مانند کسی که می خواهد صورت شخصی را باد بزند، در این هنگام أختر حسین حرکت کرد و نشست، از او پرسیدم چرا چنین شدی؟
تو چه دیدی که به این صورت درآمدی، او گفت:
با اشاره (سادو) یک مرتبه دنیا در نظرم تاریک گردید و دیگر چیزی نفهمیدم.

________________________________________________
مظهر وصف خدا، ص 101 تألیف: حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق

افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.