نجوای حضرت رقیه سلام الله علیها از زبان حافظ
غزل ذیل درد دل حضرت رقیه سلام الله علیها در خرابۀ شام به هنگام دیدن سر مقدس پدر بزرگوارش می باشد. اینجا حافظ درد دل این دختر را که در فراق پدر می سوخت و می ساخت و حالا با دیدن سر بریدۀ پدرش با او نجوا می کند، را سروده است. او می فرماید:
تعالی الله چه دولـت دارم امـشـب
که آمد ناگهان دلدارم امشب
چو دیدم روی خوبش سجده کردم
بحمدالله نکو کردارم امشب
نهال صبرم از وصـلـش بر آورد
ز بخت خویش برخوردارم امشب
بــرات لـیـلـه الـقــدری بــدســتـم
رسید از طالع بیدارم امشب
بر آن عزمم که گر خود میرود سر
که سر پوش از طبق بردارم امشب
کشد نقش انالحق بر زمین خون
چو منصور ار کشی بر دارم امشب
تو صاحب نعمتی من مستـحـقـم
زکات حسن ده، خوش دارم امشب
همی ترسم که حافظ محو گردد
از این شوری که در سر دارم امشب
اوج مصیبت خرابۀ شام و قضیۀ حضرت رقیه سلام الله علیها زمانی بود که روپوش را از طبقی که سر مقدس پدرش در آن بود را برداشت؛ که حافظ هم بدین معنا اشاره دارد. می فرماید:
بر آن عزمم که گر خود میرود سر
که سر پوش از طبق بردارم امشب
___________________________________________________________________
برگرفته شده از کتاب حافظ و پیرمغان تألیف حجت الاسلام سیّدعباس موسوی مطلق
افزودن دیدگاه جدید