محل تولد: تربت حیدریه
دین: اسلام
مذهب: تشیع

آیت‌الله حاج سیّداحمد موسوی نجفی

آیت‌الله حاج سیّداحمد موسوی نجفی

 حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق:

 اشاره‌ای کوتاه

عالم ربانی جناب آیت الله سید احمد موسوی نجفی از شاگردان مرحوم آیت الله العظمی خوئی، آیت الله العظمی حکیم و مرحوم علامه طباطبائی، تحصیلات خود را تا مقطع دبیرستان در تربت حیدریه به پایان رسانید، پس از ملاقاتی با مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد کوهستانی به مشهد مشرف شد و در محضر استاد مرحوم حاج محمد ادیب نیشابوری و مرحوم استاد آقا میرزا احمد مدرسی به تلمذ پرداخت، سپس در سال 1340 به قم مهاجرت نمود، در سال 1341 به نجف مشرف شد و تا سال 1349 با اجازة مرحوم آیت الله العظمی امام خمینی به تهران آمد. مرحوم امام در ضمن دست خطی ایشان را «سید الاعلام» خطاب نموده‌اند، معظم له، داماد عالم عارف مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی. وصی مرحوم آیت الله العظمی قاضی می‌باشند، از مجموعة سخنان ایشان تاکنون آثاری به شرح ذیل منتشر گردیده است:

الف) روزه عارفان
 ب) جامی از شراب طهور شرح خطبه توحیدیه امیرالمؤمنین علیه السلام
 ج) ساقی نامه: برخی از اشعار معظم له.

نگارنده پاره‌ای اشعار حضرت استاد را در سال 1378 روانه‌ی بازار کتاب ساخته‌ام[1]، که اندکی را می‌خوانیم:

بیا ساقی! امشب بِده ساغرم

که من تشنه‌ام، تشنه‌ی کوثرم

به یک جُرعه، مَدهوش کُن هوشِ من

بیا پنبه بگذار در گوشِ من

که تا نشنوم هیچ صوت و صدا

مگر از به هم خوردنِ جام‌ها

بِده جُرعه‌ای، تا که لبْ تر کُنَم

مشامِ روانْ زان مُعَطَّر کُنَم

مگر بویِ میِ، مستِ مستم کُنَد

نگاهِ قَدَح، مِی‌پَرَستم کُنَد

ببینم مگر رویِ جام و سبو

نشینم، کُنَم گفت‌وگو روبه‌رو

تو گر قطره‌ی مِی به خاک افکنی[2]

سزاوارِ اِغوای اهریمنی...

به آتشْ بیفکن مرا ساقیا!

درونِ خُمِ مِی، تو با من بیا

که تا هر دو با هم، شناور شَویم

به دریای مِی، غرقِ باور شَویم...

سَرَم را بِده شور و، دل را تو نور

به آواز خوانم کتابِ زَبور

به مِی، شُست‌وشو دِه درونِ مرا

فزون کُن زِ هستی، جنونِ مرا

«شراباً طَهُورا[3]» مرا در گلوست

که خالی ز خویشم من و، پُر زِ دوست[4]

بیا ساقی! امشب نِشین در بَرَم

سرم را به زانو بِنِه از کَرَم

شکن ساغر و، باده بر خاکْ ریز

سبو بشکن و جامِ صهبایْ نیز

بِدِه شُست‌وشویی کتابِ مرا

بیاور به جُو، رفته آبِ مرا[5]...

دواتِ قَدَح را پُر از دُرد کُن

بسوزان ورق، خامه[6] را خُرد کُن...

بپرسی اگر: «دُردی آشام کیست؟»

کسی جز منِ رندِ بدنام نیست

شرابی که ساقیِّ آن، حیدر است

به میخانه، جبریل، سر بر دَر است

به میخانه آی و، صفا را ببین

زِ هَر جا که خواهی، خدا را ببین...

آغاز آشنائی

آشنایی با حضرت آیت‌الله سیّد احمد موسوی نجفی، از این‌جا آغاز شد که پاییز 1372 از قم با جمعی از دوستان طلبه به شهرستان می‌آمدیم. یکی از رفقا، جناب حجّت‌الاسلام والمسلمین علی‌آبادی از دفترچه‌ی یادداشتِ خود، مطالبی جذّاب از تشبیه امام حسین علیه السلام به «نِی» به دوستان ارائه داد و گفت؛ از روی یک نوار سخنرانی یادداشت کرده است. به دنبال نوار رفتم، یکی از دوستان که اکنون در قید حیات نیست، نوار را آورد و گفت: سخنران این نوار آقای سیّد احمد نجفی است. هفته‌ی بعد دو تَن از دوستان به دیدن ایشان رفتند. و هفته‌ی بعد، تقریباً دی بود و شب جمعه که به زیارت حضرت عبدالعظیم حَسَنی علیه السلام مُشرّف شدم و در مراسم دعای کمیل مدّاح و پیر روشن ضمیر، ذاکر بااخلاص و ولایی، جناب حاج منصور ارضی شرکت کردم، که معمولاً گاهی این توفیق حاصل می‌شد. بعد از نماز صبح آمدم به حسن‌آباد (پارک شهر) حسینیّه‌ی جلوه، برای اوّلین بار زیارتش کردم. بدبختانه بعضی از دوستان، ایشان را به هر کس و ناکسی معرّفی کردند. خلاصه بعد از سه سال در حالی که بنده سوریه مشرّف بودم (1376) بعضی از دوستان ایشان را دعوت به دورود کرده بودند و این سال آخِری بود که حضرت استاد شوشتری دورود تشریف داشتند، چند ماه بعد ایشان مجدّداً خواستند تشریف بیاورند که مدیریّتِ دعوت را، با سفارش ایشان در دست گرفتم که مسجد آمدند سخنرانی عمومی و بعد محلّ پذیرایی در پادگان آموزشی مالک اَشتر که متعلّق به سپاه پاسداران بود تدارک دیده شد. بدبختانه نمی‌دانم چرا افراد حرف‌های ایشان را خوب نمی‌فهمیدند و این امر باعث بروز مشکلات و افراط‌های عجیب و غریب شد. بنده هم برای دفاع از دین و این‌که ثابت کنم حسابِ آقایان از اطرافیانشان جُداست، برخی مطالب را که بعضی به نام ایشان انجام می‌دادند، خدمتشان عرض کردم که خودشان فرمودند: بنویسید تا جواب بدهم. بنده هم نوشتم و ایشان با خطّ خودشان جواب را مرقوم داشتند. اینک نامه‌ی حضرتش:

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم

محضر مبارک حضرت آیت‌الله حاج سیّد احمد نجفی، ضمن عرض سلام و ادب. با احترام؛ پاسخ سؤال‌های زیر را مرقوم فرمایید.

1. اگر عزاداری برای مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام باعث تَرکِ واجبات شود، چه حُکمی دارد؟ مثلاً نارضایتی پدر و مادر، یا خراب کردن ذهن مَردم درباره‌ی امام حسین علیه السلام و یا کم اهمّیّت شدنِ نماز؟

جواب: عزاداری حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام بسیار است و جزءِ افضل اَعمال است، ولی نباید موجب اهانت و کوتاهی به فرایض و واجبات شود و هر چه در امر عزاداری کوشش بیش‌تر شود و موجب توصیه به عبادات و فرایض، باید بیش‌تر و بِه‌تر باشد.

2. نظر مبارک راجع به موسیقی چیست؟ یا اصلاً موسیقیِ حلال و حرام کدام است؟ و نظر شما در مورد موسیقی‌های غیرمُجاز چیست؟

جواب: موسیقی از نظر علمای اسلام، اگر موجب تَخلیط زن و مرد یا فَحشا و مُنکَرات شود، حرام و تمام انواع آن‌که موجب معصیت و گناه باشد حرام است، ولی موسیقی از نوع مارشِ نظامی و یا توجّه به مدایح و فضایل اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در حدّ صحیح و موزون، جایز است که در صدا و سیما، علمای عِظام تجویز فرموده‌اند.

3. نمازخواندن به غیر از قبله، مثلاً حرم حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام در حالِ استقرار چیست؟ (نماز واجب یا مستحب).

جواب: در هر حال جایز نیست و قبله همان کعبه‌ی مسلمین و شیعیانِ با فهمِ اهل بیت علیهم السلام می‌باشد و این اَعمال [که] از ناحیه‌ی عوام صادر می‌شود؛ جزو دستورات [دستورها] نیست.

4. تراشیدن صورت با تیغ، چه حکمی دارد؟

جواب: هر کس در این موضوع، تابعِ مجتهد و مقلَّد خودش می‌باشد و از مجتهدین گرام [گرامی] و معظّم که مقلَّد و صاحب رساله هستند باید مقلَّدین سؤال کنند. و از نظر حقیر برای خودم حرام و برای دوستان که بنده را قابل می‌دانند و صاحب نظر، تراشیدن حرام است.

5. نظر حضرت‌عالی در مورد نمازجمعه چیست؟

جواب: نمازجمعه در عصر حاضر که بزرگان شیعه متصدّی آن هستند، حضور در آن لازم و ضروری [ضرور] است... .

* * *

این نکته قابل شهادت دادن است «ما از روزی که با ایشان آشنا شدیم، مطلبی خلاف شرع نه دیدم و نه شنیدم، البتّه اطرافیان ایشان قابل برای شهادت‌دادن نیستند، هر چه شنیدیم مطالب ناب عرفانی و ولایی بود» آن ایّام نَقل مکاشفه‌ی آقای انصاری تأثیر فراوانی رویِ ارادت ما داشت[7]. با تعداد زیادی از بزرگان هم که سخن به میان آوردیم، تأیید می‌فرمودند. افرادی را هم که در حسینیّه‌ی ایشان مشاهده می‌کردیم، برای بعضی‌ها اطمینان‌آور بود؛ مثلاً جناب آقای ناطق نوری که پسر ایشان در یکی از سفرهای دورود همراه آن بزرگوار بود. جناب آقال بشارتی که حتّی آیت‌الله نجفی مقدّمه‌ای هم بر کتاب ایشان نوشتند و از رجال الهی هم که اِلی ماشاءالله رفت و آمد فراوان بود، این‌که ایشان داماد عارف ربّانی، مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبّاس هاتف قوچانی، وصیِّ عارفِ واصل، مرحوم آیت‌الله سیّد علی آقا قاضی، هستند، این‌که خواهر ایشان همسر عارفِ واصل مرحوم میرزا اسماعیل دولابی هستند و یا این‌که مرحوم آیت‌الله حکیم ایشان را تشویق و ترغیب می‌نمودند و حضرت امام خمینی ایشان را ملقّب به سیّدالاعلام[8] نموده بودند، برای عدّه‌ای کافی بود که از ایشان نهایت استفاده را ببرند. الغرض! «این سخن بگذار تا وقتِ دگر». اینک بعضی مطالب آن بزرگوار.

 سنگِ‌ صبور

می‌فرمود:

استاد ما علّامه طباطبایی نظرشان این بود که: سنگ و گِل و گچ و اشیایی که صدای گریه‌کُنِ حضرت اباعبدالله‌الحسین علیه السلام را شنیده باشد، می‌تواند شفاعت کند.

داش منصور

می‌فرمود:

یک شب در ایّام محرّم، مرحوم آیت‌الله حق‌شناس[9] که در جهرم به سر می‌برده، سراسیمه از خواب بلند می‌شود، اطرافیان را بیدار نموده و سراغ شخصی به نام داش منصور را می‌گیرد.

اطرافیان به ایشان عرض می‌کنند: آقا! این شخص که شما سراغ او را می‌گیرید، چهره‌ی خوبی ندارد، به تدیّن و خوبی معروف نیست.

می‌فرماید: هر که و هر چه هست، او را بیاورید.

عرض می‌کنند: الان که دیر وقت است، فردا صبح او را حاضر می‌کنیم. فردا صبح به درِ منزلش می‌روند. خانواده‌اش می‌گوید: به «لار» رفته است و به این زودی‌ها نمی‌آید. آدرسش را می‌گیرند و به سفارش آیت‌الله حق‌شناس به «لار» رفته، او را پیدا کرده و به جهرم می‌آورند.

وقتی که چشم او به چشمان آیت‌الله حق‌شناس می‌افتد، عرض می‌کند: آقا! به خدا من خلافی انجام نداده‌ام، چون در این‌جا آبرو ندارم، ایّام محرّم را به «لار» می‌روم و آن‌جا عزاداری می‌کنم.

آیت‌الله حق‌شناس به دست و پای او افتاده و می‌فرماید: چکار کرده‌ای، که آزاد شده‌ی امام حسین علیه السلام شده‌ای؟!

منظور ایشان را متوجّه نمی‌شود، تا این‌که خواب عجیبی را که دیده بود برای او تعریف می‌کند. داش منصور می‌گوید: قبل از این‌که به لار بروم، سراغ برادر خانمم رفتم که سفارش زن و بچّه‌ام را به او بکنم. گفتند: به منزل حاج بُنکدار رفته. وقتی به آن‌جا رسیدم، دیدم بیرونِ منزل همه جمع شده‌اند تا آتشِ زیر دیگ را که خاموش شده روشن کنند. وقتی من رسیدم، گفتند: آها! داش منصور رسید! داش منصور! کبریت داری؟ گفتم: بله! و زیر دیگ را روشن کردم.

آری، آیت‌الله حق‌شناس با این‌که از قبل او را نمی‌شناخته، ولی در عالَم رؤیا دیده بود که به واسطه‌ی زدن یک کبریت، او را از آتش دوزخ نجات داده‌اند، این چُنین شیفته‌ی او شده و مشتاق زیارتش می‌شود.

بدین ترتیب، به برکت عنایت ویژه‌ی امام حسین علیه السلام، داش منصور نیز دست از کارهای خلاف خود برداشته و عبدی مطیع در برابر مولایش می‌شود.

 از آن دست...

می‌فرمود:

چند سال پیش که از یکی از خیابان‌های تهران رد می‌شدم، جذّابیّت یک مغازه و صاحبِ آن توجّهم را جلب کرد؛ لذا وارد مغازه شدم، که متعلّق به یک عتیقه‌فروش بود؛ امّا پس از ورود چیز خاصّی را متوجّه نشدم. تا سه روز این قضیّه تکرار شد، بعد به صاحب مغازه گفتم: آقا! شما چه چیزی داری؟ چه سَر و سِرّی داری که مرا به این‌جا کشیده‌ای؟!

ذرّه ذرّه کاندرین اَرض و سَماست
 نوریان، مَر نوریان را طالبند

جنسِ خود را هر یکی چون کهرباست
 ناریان، مر ناریان را جازمند

 

در جواب سؤالم گفت: حاج آقا! شما مسلمان، شیعه و سیّد، چه سر و سرّی، منِ ارمنی با شما دارم؟ بنده ارمنی هستم و نامم هم موسی است. خلاصه، بعد از این‌که با هم مقداری آشنا شدیم، گفت: فقط برایت بگویم من شِفایافته آقای شما شیعیانم. و قضیّه‌ی خود را این‌گونه تعریف کرد: من بچّه‌ی دَه ساله‌ای بودم که در محلّه‌ای از تهران زندگی می‌کردم. یک روز برای بازی با بچّه‌های هم محلّی‌ام بیرون رفتم.

مادرِ یکی از همبازی‌هایم، تا مرا دید، با عصبانیّتِ تمام مرا مورد خطاب و عتاب قرار داد که: یهودی؛ ارمنی! برو ببینم. و حرف‌های تندی زد؛ مثلاً: تو نجس هستی... و با دستش محکم به سینه‌ام زد؛ به طوری که ناخودآگاه از بلندیِ ایوان که در کنارم بود، به پایین پرتاب شدم. پایم خیلی درد گرفت. با زحمت فراوان خودم را به منزل رساندم و از ترس پدر و مادرم خوابیدم. نصف شب خیلی اذیّت شدم و متوجّه این معنا نبودم که پایم شکسته است. با ناله و فریادِ من، خانواده‌ام متوجّه شدند و مرا به بیمارستان منتقل کردند. بعد از مدّتی پزشکان به این نتیجه رسیدند که پایم باید قطع شود. مادرم به من گفت: روی تختْ دراز کشیده و بیهوش بودی، یک نفر از همراهانِ یکی از بیماران مقداری شیرینی آورد و بین بیماران و بقیّه‌ی افراد تقسیم کرد. من هم گرفتم، ولی ترسیدم بگویم ارمنی هستم. فقط گفتم: مالِ چیست؟

گفت: مگر نمی‌دانی امشب شبِ میلاد قَمَر بنی‌هاشم، ابوالفضل العبّاس علیه السلام است. تا این نام را شنیدم، دلم شکست و نذر کردم اگر این بچّه شِفا پیدا کند، ابوالفضل علیه السلام را احترام نمایم. مادرم کنارِ من بیدار بود و او این نذر را کرده بود. در همان حال در خواب دیدم یک آقای خوش‌سیما، و بلند قد، تشریف آورد و به من گفت: بلند شو!

گمان کردم از پزشکان بیمارستان است. گفتم: آقا! من نمی‌توانم بلند شَوَم، می‌خواهند پایم را قطع کنند. گفت: بلند شو. و دستِ مرا گرفت و کشید و پرتاب کرد. یک وقت خودم را پایینِ تخت وسط اتاق دیدم. مادرم خیال کرده بود دیوانه شده‌ام و داد و فریاد می‌کرد، که ناگهان متوجّه شدند من روی پاهای خود می‌دوم و راه می‌روم. و خلاصه به عنایت و نظرِ اباالفضل العبّاس علیه السلام خوب شدم. و الان برای تشکّر از آن جناب، همه‌ساله در ایّام تولّد این‌جا را چراغانی می‌کنم، شیرینی می‌دهم و خلاصه، در منزل و مغازه جشن و سُرور برگزار می‌کنم. شاید علّت این‌که شما به این‌جا آمدید و رغبت نشان دادید، همین باشد.

مِهر و ماه

روزی حضرت استاد حاج آقا شوشتری اوّلین دیدار با ایشان را قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به یاد آورد و فرمود: جمله‌ای آن روز فرمود:

«هرگاه دیدی شخصی با بزرگی، همه‌ی بزرگان و دیگران را نفی می‌کند، بدانید چیزی ندارد و در واقع دعوت به خویش می‌کند».

در ذی‌حجّه‌ی 1424 ملاقاتی بسیار پُربار و صمیمی [صمیم] بین حضرت استاد شوشتری و جناب آیت‌الله نجفی در تهران صورت گرفت.

در این ملاقات مطالب خوبی رد و بَدَل شد؛ از آن جمله: جناب دکتر بانکی از آیت‌الله سیّد احمد نجفی پرسید: چرا نامِ حضرت زینب‌سلام الله علیها در زیارت عاشورا نیست؟

ایشان پس از لَختی تأمّل فرمود:

از خودِ زیارت عاشورا بپرس! مگر حقیقت او کم‌تر از حقیقتِ یک مؤمن است؟... همان‌طور که در قرآن، نام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیست ولی تمام آن از فضایل علی علیه السلام پُر است، در زیارت عاشورا هم، نامِ بی‌بی نیامده، امّا تمام آن، فضایل و مصایب بی‌بی زینب کبری سلام الله علیها است.

حضرت آقای شوشتری پرسید:

چه سفارشی برای ماه مُحرّم و صَفَر که در آستانه‌ی آن هستیم، دارید؟

فرمود:

مُحرّم و صَفَر، توصیه نمی‌خواهد؛ چرا که جوشش درون است. خودجوش است، امّا راجع به غدیر باید کار کرد، تبلیغ کرد؛ چرا که در آیه داریم: «بَلِّغ[10]». و به حُکمِ «بَلِّغ» باید تبلیغ کرد و چون تبلیغ از غدیر فراموش شد، سقیفه، کربلا و بقیّه‌ی مسایل پیش آمد.

در بیانِ خرابکاریِ بعضی افراد، جناب سیّد والامقام فرمود:

آقای شوشتری! اَمان از مُریدانِ خر! که با ندانم‌کاری‌هایشان، هم خودشان و هَم پیر و مُراد و بزرگشان را به زحمت می‌اندازند.

 غُبار بر غَدیر

در غدیر 1418 در مقام بیانِ ولایت کلّیّه‌ی الهیّه ی حضرات ائمّه‌ی معصومین علیهم السلام در حسینیّه‌ی «جلوه» سخنرانی می‌نمود، که به مناسبتی فرمود:

«تضعیفِ ولایت فقیه، تضعیفِ غَدیر است».

با نَوایِ کاروان...

می‌فرمود:

وقتی از عراق به ایران آمدم، تا مدّتی نشد به عَتَبات بروم. هنگامی که اسباب فراهم شد، برای خداحافظی نزدِ همه‌ی دوستان رفتم. وقتی قصد رفتن نزد حاج هادی اَبهری را داشتم، سرِ کوچه‌ی منزلش آقایی با عجله آمد و گفت: حاج هادی، یک هفته بیمار و بیحال افتاده و حرفی نزده بود، الان چشمانش را باز کرد و گفت: «سیّد احمد دارد می‌آید برود کربلا... بروید استقبالش» وقتی بالای سرش رسیدم، یک دستمال یزدی داد و گفت: عَتَبات [که] رفتی، این دستمال دستت باشد. همان جا تبرّک کن و به یادم باش. وقتی آمدی، اگر مُرده بودم، سرِ قبرم بگذار [ولی] اگر بودم، تحویل بِده.

خداحافظی نمودم و رفتم. سفرم قدری طول کشید. وقتی آمدم، بعد از چند روز که سرم خلوت شد، رفتم ملاقات ایشان. مجدّداً مثل قبل، یکی از دوستان به استقبال آمد. به محض این‌که بالای سرش رسیدم، دستمال را گرفت و بویید و گفت: حسین جان! حسین جان! و جان را به جان آفرین تسلیم نمود.

صدای گریه

می‌فرمود:

حاج هادی ابهری می‌گفت: الان هم که دمشق می‌روم، هنوز که هنوز است صدای گریه‌ عمّه‌جانم حضرت زینب کبری سلام الله علیها را می‌شنوم.

 دنیاپرستی

می‌فرمود:

مرحوم حاج هادی ابهری گفته بود: از ابهر با یک ماشین پُر از گونی‌های کاه می‌آمدیم همدان. رئیس پاسگاه جلوِ ماشین نشسته بود، از قضا ماشین واژگون شد. [و] ما که روی گونی‌ها بودیم نجات پیدا کردیم. رئیس پاسگاه زیر مانده بود، و ما فریاد می‌زدیم: «کمک کنید، رئیس پاسگاه ابهر زیر مانده». شنیدیم از آن زیر، صدا می‌زد: بگویید رئیسِ پاسگاه ابهر و توابع! بدبخت با همان ذکر و خیال از دنیا رفت.

 

منبع: کتاب فیض حضور، تالیف حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق، ص 127 الی 144
پی نوشت ها
[1] . ر.ک: ساقی‌نامه، در 3 بخش: ساقی‌نامه، در مدحِ حضرت خاتم‌الانبیاء| و توضیح برخی اصطلاحات و لغات.

[2] . رسمِ جُرعه‌افشانی بر خاک، طبق تحقیقات دکتر غلامحسین صدیقی و دکتر محمّد مُعین، رسمی قدیم بوده، که نزدِ ملل باستان (یونانیان، آشوریان، یهود و...) سابقه داشته است. حضرت حافظ، سروده‌هایی همچون:

خاکیان، بی‌بهره‌اند از جُرعه‌ی کأس‌الکرام (وَلِلْارض من کأس‌الکرام نصیب)

بخواه جام و، گلابی به خاکِ آدم ریز؛

بیفشان جُرعه‌ای بر خاک و، حالِ اهلِ دل بشنو؛

و... دارد. و «سلمان»:

ساقیِ بزمت اگر بر خاک ریزد جُرعه‌ای

زُهره گوید با فَلَک: «یا لَیتَنی کُنْتُ تُراب»

و «خواجو»:

جُرعه‌ای بر خاکِ میخوارانْ فشان

آتشی در جانِ هشیاران فکن

و...؛ ر.ک: حافظ‌نامه، ج 2، ص 896 - 898.

[3] . {وَسَقیهُمْ رَبُّهُم شَراباً طَهُوراً}؛ دهر / 21.

[4] . شاید: «که خالی ز خود هستم و، پُر زِ دوست» مناسب‌تر باشد!

[5] . اشاره به «آبِ رفته به جویْ باز ناید» یا «آبِ رفته به جویْ باز نمی‌گردد؛ ر.ک: دوازده هزار مَثَل فارسی و سی‌هزار معادل آن‌ها / 5.

[6] . قلم.

[7] . این مکاشفه، ذیل نامِ مرحوم انصاری همدانی آمده است.

[8] . خطّ مبارک امام در صحیفه‌ی نور آمده است.

[9]. مرحوم آیت الله حاج سید ابراهیم حق شناس جهرمی، متولد 1282 ش فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید اسدالله موسوی اصفهانی و از شاگردان: مرحوم امام خمینی و مرحوم آیت الله بروجردی، وی در سوم مهرماه سال 60 دعوت حق را لبیک گفتند.

[10] . مائده / 67: {یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ لِلَیکَ مِن رَبّکَ...}.