زادروز: 15 فروردین 1301 | 7 شعبان 1340ه.ق
محل تولد: تهران
وفات: 8 بهمن 1379 | 2 ذی القعده 1421ه.ق
آرامگاه: قم
دین: اسلام
مذهب: تشیع

کربلایی احمد تهرانی

پیرِ روشنْ‌ضمیر مرحوم کربلایی احمد تهرانی

 حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق:

زندگی‌نامه کوتاه[1]

مرحوم کَل احمدآقا[2]، در یکی از محلّه‌های جاهل‌نشین تهرانِ قدیم از مادری «بتول» نام، که در خوی مردانگی و دلیری، شُهرت زیادی داشت، تولّد یافت. شاید یکی از وجوه رشدِ فرزند، در این سلوکِ پُر از مَرارت و مَلامت، همان مادرِ رشید و نترسِ تهرانی بود، که توانست رمز عاشق‌بودن و حیدری‌زیستن را با شیره‌ی جانش، در کامِ این شیربچّه بچشانَد. پدرش نیز «علی‌اصغر» نام داشت و از کاسب‌های قدیم تهران بود[3].

کَل احمدآقا، در اَصل بزرگ‌شده‌ی محلّه‌ی «پاچنارِ» حوالی میدان «اِعدام» بود و در مجموع همیشه از آن محلّه و روزگار به حسرت یاد می‌کرد و جرقّه‌های نخستین مَحبّت عَلَوی و شورِ حسینیِ درون خویش را، در گفتار و کردار مَردم محلّه‌ی خویش جست‌وجو می‌کرد.

گاهی که کَل احمدآقا از ایّام کودکی و خاطرات آن دوران تعریف می‌کرد، دریافته می‌شد که عهد نوجوانی را بسیار پُرانرژی و جسورانه سپری کرده است... البتّه این مسأله، زیاد به طول نینجامید و ایشان در همان دوره‌ی ابتدایی از مدرسه اخراج شد! و همان چموشیِ کودکانه و سرکشیِ ایّام جوانی که تا پانزده سالگی دروی رخنه کرده بود، دُرست پس از ملاقات با اولیای حق و تجلّیِ مَحبّتِ الهی در خزانه‌ی دلش، به نور معرفت و مَحبّت مبدّل گردید.

او خود در ایّام جوانی، مایه‌هایی از پهلوانی و خوی عَیّاری داشت و پس از مدّتی، لطف خداوندی را به عین‌الیقین، درباره‌ی خویش مشاهده کرد؛ و توبه‌کار از مرحله‌ی نَفْسی به مقام روحانیّت هجرت کرد؛

«چهارساله بودم که وقتی با پدر و مادرم به دیدن دسته‌ی عزاداری حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام می‌رفتیم، به محض دیدن دسته و عَلَم و کُتَلِ امام حسین علیه السلام، دیگر خودم را گم می‌کردم. از همان طفولیّت، اسم امام حسین علیه السلام دلم را با خود می‌بُرد و چیزی را به شیرینیِ امام حسین علیه السلام  نمی‌شناختم. همیشه در دسته‌ی عزاداری گم می‌شدم... دسته که می‌رفت، من هم می‌رفتم».

در قصّه‌ی بی سر و سامانیِ کربلایی احمد، افسونِ نَفَس‌های ولایت‌اللّهی دو مَردِ بزرگ بود که در انبار پروانه‌ی جوان، شعله‌ای الهی افکند، و دار و ندارِ پندارهای او را به آتش کشید.

نخستین استاد و رهبر کَل احمدآقا، روحانی شریف و جلیل‌القدری به نام «سیّدیحیی سجّادی[4]» بود؛

«سیّدیحیی، علیه[5] بهائیّت خیلی فعّالیّت می‌کرد؛ و تحقیقات وسیعی بر ضدّ آن‌ها صورت داده و تمام بنیان‌های اعتقادی‌شان را دَرهم ریخته بود».

ملاقات بَعدی، دیداری حسرت‌آمیز و جاودانه است؛ گویا شروع این ملاقات، نخست توسّط خود جناب شیخ[6]، صورت گرفته و بابِ آشنایی را استادِ راه، بر مُرید خویش گشوده است؛

«بعد از مرگِ آقا سیّدیحیی، در مغازه‌ای شاگردی می‌کردم. روزی به کار خودم مشغول بودم که شخص نورانی و وارسته‌ای که همان شیخ رجبعلی بود، وارد مغازه شد و فرمود: داش احمد! چرا به جلسات ما نمی‌آیی؟»[7].

کَل احمد آقا، در خلالِ گفته‌هایش از دیگر بزرگانی سخن به میان می‌آورد که شاید تا به‌حال، هیچ‌کس نشانی از آنان نیافته است[8]... او از همان ایّام جوانی با بزرگانی چون: آیت‌الله شاه‌آبادی، آیت‌الله کوهستانی، حاج مُلّا آقاجان زنجانی و حاج اسماعیل دولابی، مؤانست‌های زیادی داشته، امّا رفقای صدّیق و صمیمِ ایشان در مسیر سلوک و عشقبازی، همان شاگردانِ اصلی و ثابتِ مکتبِ شیخ بودند: شیخ عبدالکریم حامد، آقا فخر تهرانی، شیخ حسن یزدی، دکتر عبدالعلی گویا، حاج آقا رستمیان، دکتر ثباتی و...[9].

سرانجام این عارف ربّانی در سال 1379 به لقاء الله پیوست، بر مزار شریفش اینچنین نقش بسته است:

مضجع شریف:

عارف ربانی، سالک صمدانی، کربلائی احمد میرزا حسینعلی تهرانی، متّقی بود و پیرو شریعت، مراد راهروان راه طریقت، دلباخته اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، شمع بزم حضور، سرمست باده‌ی نور، سرنگ صبور دردمندان، حدیث دل خاک‌نشینان، دریایی بود از صدق و صفا، چشمه‌های حکمت بر زبانش گویا که سرانجام به سرچشمه بقا واصل و به لقاء محبوب نائل و به حقیقت حق پیوست.

ولادت: 1301/1/15

ارتحال: 1379/11/8

چنان پر شد فضای سینه از دوست

که فکر خویش گم شد از ضمیـرم

*

در ضمیر ما نمی‌گنجد به غیر دوست کس

هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس

آغاز آشنائی

عاشقِ عارف، مرحوم کربلایی احمد، از شاگردان مرحوم شیخ رجبعلی خیّاط بود. سال 1371 همراهِ یکی از دوستانم که اکنون به رحمت خدا رفته، به دیدار ایشان رفتیم و بارها این توفیق نصیب می‌شد که در جلسه‌ی شب‌های جمعه شرکت کنیم. سخنانش سراسر نور و از ظرافت خاصّی برخوردار بود. در محضر ایشان توسّل و تمسّک به اهل بیت علیهم السلام و احسان به خَلق‌الله را می‌آموختیم. و چون خودشان بَلا کشیده بودند، حالِ اهل درد را خوب می‌فهمید. به قول معروف:

بیا و حالِ اهل ِ دَرد بشنو

به لفظِ اندک و معنیِّ بسیار[10]
 

لذا سفارش به صبوری می‌کرد، و راضی بودن به رضای خدا.

 ای کاش حرفی نمی‌زدم!

می‌گفت: بعد از وفات مرحوم شیخ، ایشان را در خواب دیدم. از او سؤال کردم: در چه حالی؟

گفت: فُلانی! من ضرر کردم! با تعجّب گفتم: تو ضرر کردی! چرا؟ فرمود: زیرا خیلی از بلاها که بر من نازل می‌شد، با توسّل، آن‌ها را دفع می‌کردم. ای کاش حرفی نمی‌زدم؛ چون الان می‌بینم برای آن‌هایی که در دنیا بلاها را تحمّل می‌کنند، در این‌جا چه پاداشی می‌دهند!

مایه‌ی خوشدلی...

می‌فرمود:

کسانی که اهلِ اِنفاق و اِحسان هستند، حالِ خوشی دارند؛ و اگر این افراد اهلِ نماز باشند، این حال غیر قابلِ وصف است. امّا اگر اهل نمازی، مقیّد به انفاق و احسان به خَلق‌الله نباشد، هیچ لذّتی از عالَمِ معنی را درک نمی‌کند.

 شاه شمشاد قدان

می‌فرمود:

مرحوم حاج شیخ رجبعلی خیاط گفتند: حافظ را در عالم معنی دیدم که می‌گفت: من این غزل را برای حضرت ابا‌الفضل علیه السلام گفته‌ام

شاه شمشاد قدان، خُسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلبِ همه صف‌شکنان

 

منبع: فیض حضور، تالیف حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق، صفحه 89 الی 97
پی نوشت ها
[1] . برگرفته از: رند عالَم‌سوز / 25 - 61؛ با تلخیص و اندکی تصرّف.

[2] . مرحوم کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی را، همه‌ی دوستان و همنَفَسان ایشان، با نامِ «کَل احمد» می‌شناختند؛ همان / 20.

[3] . کَل احمدآقا، همیشه برای وی طلب مغفرت می‌کرد و دیگر هیچ نمی‌گفت؛ همان / 27.

[4] . کَل احمدآقا می‌گفت: آقا سیّدیحیی، سوختن را به من آموخت؛ و در اصل، او بود که مرا راه انداخت؛ رند عالَم‌سوز / 37.

[5] . بر ضدِّ.

[6] . شیخ رجبعلی خیّاط (نکوگویان).

[7] . رند عالَم‌سوز / 39.

[8] . جناب آقا میرزاتقی، که گاهی در همان محلّه‌های تهران او را آمیرزا تقی‌خان، خطاب می‌کردند؛ میرزا محمّدحسن، از رندانِ پوشیده‌ی روزگار؛ میرزا احمد مرشد (معروف به مرشد چلویی).

[9] . ر.ک: رند عالَم‌سوز، که کوشنده (مجید هوشنگی) شرح شیداییِ کربلایی احمد را با قلمی زیبا و نثری روان و دلنشین، به رشته‌ی تحریر درآورده است.

[10] . حضرت حافظ.