زادروز: 1303
محل تولد: قائن
وفات: 20 بهمن 1396 | 22 جمادی الاول 1439ه.ق
آرامگاه: حرم حضرت معصومه (س)
دین: اسلام
مذهب: تشیع

حاج سیّدحسین یعقوبی قایینی

عالِمِ ربّانی حضرت حاج سیّدحسین یعقوبی قایینی

 
حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق:
زندگی‌نامه کوتاه

از کودکی، به ائمّه‌ی معصومین علیهم السلام عشق می‌ورزید... و پس از درگذشت مادر خویش بارها از زادگاهش قائن به مشهد مقدّس رفت و در واپسین تشرّف، مدّتی در آن دیار نورانی اقامت کرد و سپس راهیِ پایتخت شد. بعد از دو سال – در 17 سالگی – به زادبومش بازگشت و همین سفر، وی را متحوّل ساخت؛ دیدارِ کودکانی که نوجوان شده، و جوانانی که میانه سالی را می‌گذراندند و نیز مردانی که روزگار، غبار پیری بر چهره‌هاشان افشانده، و گردِ سپیدی بر موها و محاسن‌شان نشانده...!

از همین روی، عریضه‌ای با زعفران نگاشت و بی درنگ به مشهد مقدّس ارسال داشت: «یا علی بن موسی‌الرّضا! فقیر را به هر کجا و هر شغلی که دوست دارید، توفیق فرمایید». روزها بَعد، انقلابی را در نهادِ خود پیدا دید؛ انگار کسی از نهانش با او سخن می‌گفت!

سرانجام، تاب نیاورد و عزم شاه شهیدانِ کربلا کرد... اندیمشک، خرّمشهر... راه برایش فرق نمی‌کرد... کاظمین: شب چهاردهمِ شعبان، در حرم عسکریین‘ بود.

در سامرا، بنابر سفارش مرحوم سیّد کاظم مرعشی – وکیل آیت‌الله آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی - در کسوتِ روحانیان و جامعه‌ی خدازیان، به مدرسه‌ی «میرزای بزرگ» راه یافت و تحصیل دانشِ دین، پیش گرفت. چهار ماه بَعد، در دهه‌ی عَرَفه به آرزوی زیارتش، و زیارت آرزویش حضرت سیّدالشّهدا علیه السلام رسید، و نیز جامه‌ی تأهّل در برکشید!

چندی بعد به سامرا که رسید، در بیرونیِ منزل امام جماعت حرم سامرا – مرحوم سیّد محمّد مرعشی: پدر بزرگِ همسرش – ساکن گردید... و سالی بَعد – باز – به کربلا رفت. همزمان، جناب آقای آیت‌الله «نجابت» را نیز که از نجف به کربلا مشرّف شده بود، ملاقات کرد... و با جناب حضرتِ آیت‌الله «انصاری» نیز در همان دیار، در منزل حضرت حاج سیّد هاشم رضوی محافلی را گذراند. و چون حضرت آقای انصاری به نجف بازگشت، معظم له نیز – پس از چندی – به سرزمین مولا علی علیه السلام دل سپرد و در منزل آقای حاج شیخ محمّدتقی لاری از ایشان بهره‌ها بُرد.

در 23 سالگی، بازگشت به وطنْ برایش رَقَم خورد... امّا جذبه‌ی سالار و سَرورِ شهیدان، این بار، با خانواده‌اش بِدان دیار کشاند. و شوق دیدارِ مولا علی علیه السلام بر منزلی دیگر در نجفِ مقدّس و اَشرفش نشاند، تا 2 سال «شِحنه‌ی نجف...» بمانَد و ارجِ ارتباط با آیت‌الله سیّد جمال الدّین گلپایگانی و حضرت آیت‌الله سیّد هادی میلانی را بداند.

عشق، کو به کویش می‌کشانْد؛ تا کویِ دوست... و سامرا... و حرم عسکریین‘ او را به دیگر آرزویش رسانْد: توفیقِ زیارت حاج میرزا علی‌آقا شیرازی!

در 26 سالگی از سامرا به کربلا... و پس از مدّتی... کاظمین و میهن اسلامی؛ تا از عاشقی حکایت کُنَد، و از یارانِ عاشق...

و اکنون در جوار امامِ مهربانی‌ها حضرت سلطانِ عالَم، امام هشتم قبله هفتم، به بندگی حضرت حقّ و دستگیری از سالکان الی‌الله ایّام خویش را سپری می‌کند.

 آغاز آشنائی

از اوایل طلبگی، با نام این بزرگوار آشنا بودم، ولی ملاقاتی صورت نگرفت. سال 1373 که قصد تألیف کتابی درباره‌ی مرحوم آیت‌الله حاج شیخ میرزا محمّد جواد انصاری همدانی را داشتم، می‌بایست شاگردان و افرادِ مرتبط با ایشان را ملاقات می‌کردم. بر اثر همین تحقیقات ذهنیّتم از این عالِم فرزانه دگرگون شد و سوءظن پیدا کردم! این حالت چندان در نهادم افزون گردید که قصد داشتم در نوشته‌ها متعرّض این معنا بشوم؛ چون قصدم لله بود، امّا سوراخِ دعا را گم کرده بودم! و خداوند اسبابِ هدایت فراهم فرمود. یکی از روزهای گرم قم به دوستی در خیابان شهدا، کوچه‌ی بیگدلی، برخوردم. و اَلْکَلامُ یَجُرُّ الْکَلام. سخن به تصمیم من رسید؛ لذا آن رفیق خیرخواه نصیحت جالب و جامعی کرد: همیشه با افرادی که عدّه‌ی درباره‌ی آن‌ها غلّو و عدّه‌ای بسیار بی‌انصافی می‌کنند، با احتیاط رفتار کن. برخی کسان، وجودِ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را ـ معاذالله ـ خدا می‌دانند و گروهی کافر؛ حتّی در دوران خود حضرت هم می‌گفتند: مگر علی نماز می‌خواند! نکته‌ی دیگر: دربارة برخی افراد وقتی یقین داری سَر و سِر یا مناجات و راز و نیازی با خدا داشتند، مواظب باش؛ چون خداوند غیور است و شاید ضرر کُنی.

این حرف در اعماق جانم اثر کرد و پذیرفتم. مدّتی بعد ساعتی قبل از اذان صبح درِ منزل به صدا درآمد. گشودم، تَنی چند از رفقا چند سنگک داغ دادند و گفتند: این نان‌ها را منزل بگذار؛ بیا برَویم که یکی از خوبان خدا آمده است. لباس پوشیدم و رفتم. آن روز هم تا نزدیک ظهر در آن جلسه‌ی نورانی نشستم.

یکی از مباحث آن محفل، حالات و بزرگواری عارف صمدانی حضرت آیت‌الله آقای یعقوبی بود، و اثرش مانندِ «مبدّل‌السَّیِّئات بِالحَسَنات». تمام حالات پیشین، به شوق و علاقه‌ی زیارت ایشان تبدیل شد. چندی بعد جهت آستان‌بوسی سلطان سَریر اِرتِضا، اباالحسن علی‌بن‌موسی‌الرّضا ـ علیه آلاف التّحيّة والثّناء ـ رفتم. پس از اذان صبح، هنگام ورود به صحن، همان آقایی که آن شب خدمتشان بودیم، زنگ زدند - با این که ایشان عادت به تلفن و احوالپرسی ندارند گویا تلفن زدن برایش همانند قبض روح شدنش است و با کمال مَحبّت از بنده احوال پرسید. به ایشان عرض کردم: شماره‌ی تلفن حضرت آقای یعقوبی را مرحمت می‌فرمایید؟

با کمال ادب، شماره را دادند. تماسی حاصل شد، عجیب و در نهایتِ مَحبّت فرمود و گفت: ساعت 11 منتظرم. و نشانی مرحمت کرد. بهنگام به منزل ایشان رسیدم. مرا به اتاقی راهنمایی کردند. تشریف آوردند و مطالبی از جوانی خود همچون سِیر و سلوک و مشکلات پدید آمده برای ایشان، حتّا فرمود: در مشکلات، خیلی از بزرگان جا زدند. آنچه یادم می‌آید، سه نفر با وفا ماندند: شهید صیّاد شیرازی، آقای حائری شیرازی[1] و یکی هم آقای شوشتریِ[2] شما.

 مَطْلع الفَجر

فرمود:

نیمه شبی مرحوم صیّاد شیرازی آمد و گفت: فرماندهان ارتش دَمِ در هستند، می‌خواهیم عملیّات بِرَویم، هم دعا کنید و هم اسم عملیّات را بفرمایید. گفتم: نزدیکِ سَحَر است؛ مَطْلع الفَجر.

پاسخ سؤال ذهن

در همان جلسه‌ی اوّل چون مطلبی از آخوند ملّا حسینقلی همدانی در ذهنم بود، همین طور در ذهن خود سؤال را پرسیدم.

ایشان بحث را قطع و شروع کرد درباره‌ی آخوند ملّا حسینقلی همدانی سخن گفتن و سلسله‌ی آخوند را تبیین و تشریح نمود.

خلاصه، بابِ مُراوده باز شد و به لطف خدا تاکنون ادامه دارد. ان شاءالله خداوند وجودِ مبارکش را حفظ فرماید.

التیام زخم‌های اباعبدالله الحسین علیه السلام

اتّفاقاً در جلسه‌ای، سردارِ عزیز، مدّاح بزرگوار، جناب آقای صادق آهنگران به آقا عرض کرد: بنده داستان التیام زخم‌های اباعبدالله را که فرمودید، مکرّر عرض کرده‌ام.

قصّه چنین است: ایشان یا کس دیگری امام حسین علیه السلام را با بدنی پر از زخم در خواب دیده بود که وقتی دیگران می‌گریند، این زخم‌ها خوب می‌شوند. حضرت فرموده بود:

گریه‌ها موجب التیام زخم‌های من است، مگر دو زخم که هرگز جای آن خوب نمی‌شود؛ یکی: داغِ برادرم ابوالفضل است و دیگری: داغ فرزندم علی اکبر علیه السلام.

نخستْ موعظه‌ی پیرِ...

یک روز همراهِ آقایی به ملاقات ایشان رفتیم. مدّتی بعد یکی از فضلای قم، جناب حاج آقا فرحزاد[3] زنگ زد و فرمود: آقای یعقوبی آمده بودند قم و رفتند اصفهان، با شما کاری داشته‌اند. و شماره‌ی منزل آقایی در اصفهان را مرحمت کرد و گفت: منتظر تماس‌تان هستند؟

فوراً زنگ زدم. به محض برقراریِ تماس فرمود:

نخست موعظه‌ی پیرِ می‌فروش، این است

که از معاشرِ ناجنسْ اِحتراز کنید[4]

آن‌گاه گفتند: فهمیدی منظورم چی بود؟

سپس فرمود: ناجنس، غیر از بدجنس است. آقا! با هر کسی نباید هر جایی رفت!

 سلطان محمّد و اَیاز

می‌فرمود:

جمال هر کسی به کمالش است؛ مانند غلامِ سلطان محمود، که سلطان هم عاشق او بود و او هم عاشق سلطان. غلام بود، جمالِ خاصّی نداشت ولی کمال داشت. سلطان به او گفت: چه می‌خوری؟

گفت: هر چه بخورانی!

گفت: چه می‌پوشی؟

گفت: هر چه بپوشانی و... .

علّت انقباض روحی

می‌فرمود: حالتِ عجیبی، قبضْ مانند داشتم. عرض حالِ خود را پیشِ مرحوم آقای انصاری گفتم، آقا فرمود: موشی را که در بچّگی آتش زده‌ای و اذیّت کردی، دلیلِ این حالَت است!

عرض کردم: چه باید کرد؟

فرمود: باید بِرَوی به موش‌ها خدمت کُنی!

و چون خدا، صداقت من را دید، روزی از کنار جوی آب رد می‌شدم، که موشی داخل آب افتاده بود. یک تخته رویِ جویْ انداختم و موش را از غرق شدن، نجات دادم. حالتِ انقباض به حالت اِنبساط تبدیل شد.

نیّت عمل[5]

می‌فرمود:

اثرِ اَعمال به نیّت است؛ لذا داریم «اَلاعَمالُ بِالنّیّاتِ»[6]. نیّت اگر خوب و خدایی باشد، سبب هدایت می‌شود، ولو کار به ظاهر خوب نباشد. یک نفر در دمشق تحت تأثیر تبلیغات معاویه واقع شد، به خاطر خدا خالصاً لله آمد که امیرالمؤمنین را ـ معاذالله ـ به قتل برسانَد، امّا از همان اوّل که وارد شهر شد با امیرالمؤمنین برخورد کرد، به تور خود حضرت افتاد. خطبه‌ی حضرت، اخلاق و نماز حضرت، عشق حضرت و مُستَمِعین را [که] دید، حالش منقلب شد و در رکاب امیرالمؤمنین قرار گرفت؛ [و] نهایتْ در صفّین، در لشکر حضرت به شهادت رسید[7].

بنمایْ رُخ، که خَلقی، واله شوند و حیران

بگشایْ لب، که فریاد، از مرد و زن برآید[8]

 

منبع: فیض حضور، تالیف حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق، صفحه 229 الی 240
پی نوشت ها

[1] . آیت‌الله حاج شیخ محیی‌الدین حائری شیرازی.

[2] . آیت‌اله حاج شیخ عبدالقائم شوشتری.

[3] . جناب استاد حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حبیب‌الله فرحزاد.

[4] . جناب حافظ.

[5] . پیامبر اکرم | فرمود: «لا عَمَلَ اِلاّ بِنِیّةٍ»؛ اصول کافی، ج 1، ص 70.

[6] . استاد مطهّری می‌نویسد: نیّت، آن قدر اهمّیّت دارد که اگر خود عمل، و نیّتی را که توأم با عمل است اندازه‌گیری کنند، جنبه‌ی نیّت، بر پیکرِ عمل، رُجحان دارد؛ طهارت روح / 276.

[7] . مطالب مزبور، یادکردی از این بزرگوار بود. برای آشنایی بیش‌تر، ر.ک: سفینة الصّادقین.

[8] . دیوان حافظ.