زادروز: 1315 | 1356ه.ق
محل تولد: فرومد
دین: اسلام
مذهب: تشیع

آیت‌الله حاج شیخ شمس‌الدّین واعظی

فقیه ربّانی، حضرت آیت‌الله حاج شیخ شمس‌الدّین واعظی

 حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق:

 آغاز آشنایی

در مدّتی که این فقیه ربّانی ساکن قم بود، به واسطه‌ی دوستان ارجمند، حُجَج اسلام علی‌آبادی و یگانه، به دیدارش رفتم و بابِ آشنایی باز شد. بسیار بسیار متواضع و بامَحبّت بود. دعوت بنده و دوستان را جهت اعتکاف در سال 1377 پذیرفت و به دورود تشریف آورد. اثرِ خوبی بر مَردم نهاد؛ و چند تَن از فرقه‌ی صوفیه را به صراط مستقیم رهنمون شد. بعد از فروپاشی حکومت صدّام به موطن خود نجف مهاجرت نمود[1]، که بحمدالله همواره در سفرهایم به عتبات عالیات، یکی از برنامه‌هایم ملاقات ایشان بود. سفارش‌هایی می‌فرمود:

«نماز اوّل وقت، نماز شب، درس‌ها را عمیق خواندن، مداومت به اَدعیه، قرائت کردن حِرزهای ائمّه. در مشکلات این دعای حضرت جواد را تعلیم می‌فرمود و خود در قنوت نماز بر آن مواظبت داشت: یا مَنْ یَکْفی مِنْ کُلِّ شَیْءٍ، وَ لا یَکْفی مِنْهُ شَیءٌ، اِکْفِنی ما اَهَمَّنی»[2].

آشیانِ مِهر

قضیّه‌ی رفتن ایشان به طلبگی هم، بسی شنیدنی و خواندنی است: پدرم یکی از علمای مشهور کاظمین و مورد توجّه خاص و عام بود[3]. همچنین علایق مخصوصی داشت. مثلاً آرزومند بود یکی از فرزندانش ـ از جمله بنده ـ به حوزه‌ی علمیّه بروم و در کسوت روحانیّت قرار بگیرم. به همین منظور مدّتی هر شب برای تشویق من بر گزینش این راه و نیز عظمت و اهمّیّت علم صحبت می‌کرد، ولی در آن وقت که بنده در جوانی به سر می‌بردم علاقه‌مند بودم شغلی انتخاب کنم که از نظر مالی در مَضیقه نباشم. طبیعتاً هر شب پس از نصایح پدرم، خودم یا مادرم را وادار می‌کردم جواب منفی بدهد؛ تا به همین شیوه چهل شب گذشت. شب چهلم در عالَم رؤیا صحنه‌ی کربلا را دیدم که سیّدالشّهدا علیه السلام بر نیزه تنهایی تکیه زده بود و ندای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی[4]» ایشان به گوش دل می‌رسید. من در عالَم خواب با این‌که می‌دانستم حق با امام حسین علیه السلام است و میل داشتم به کمک ایشان بروم، امّا وقتی فکر می‌کردم نتیجه‌ی رفتنم شهادت است، ترس مانع می‌شد و از خواب برمی‌خاستم. شبِ بَعد، طبق معمول، پدرم شروع به صحبت کرد و باز در عالَمِ رؤیا به همان کیفیّت خواب را دیدم. شب بعد نیز پدرم باز مرا نصیحت کرد و همچنین برای بار سوم خواب دیدم به صحنه آمده بود و لباس رزم در تَن داشت و آماده‌ی رفتن به میدان و کمک به امام حسین علیه السلام بود. با دیدن او تصمیم گرفتم از جانم بگذرم و خودم را فدای امام حسین علیه السلام کنم، ولی یک سؤال ـ همچنان ـ باقی بود، که خطاب به پدرم عرض کردم: اگر هر دوی ما بِرَویم و شهید بِشَویم، پس تکلیف خانواده و بچّه‌ها چه می‌شود؟ در همان خواب فرمود: برادرت هست و از آن‌ها مراقبت می‌کند! از خواب بیدار شدم و اوّلِ صبح خدمت پدرم رسیدم و عرض کردم تصمیم دارم به حوزه‌ی علمیّه وارد شَوَم و به تحصیل علوم دینی بپردازم؛ زیرا فهمیده بودم این راه همان راه امام حسین علیه السلام است. وقتی خدمت پدر رسیدم، ایشان با کمال تعجّب رد فرمود و گفت: مدّتی است با تو صحبت کردم و قبول نمی‌کردی، حالا چه شده که خودت آمده‌ای و پیشنهاد می‌دهی؟ تا قضیّه را نگویی، اجازه نمی‌دهم. من هم قضیّه را کاملاً بیان کردم و ایشان بسیار خشنود شد. آن‌گاه مقدّمات حضور مرا در حوزه‌ی علمیّه فراهم کرد و من با علاقه‌ی بسیار به درس و بحث مشغول شدم.

گر در یَمَنی، چو با منی...

روزی همراهِ دوستم جناب آقای علی‌آبادی، مسیر امامزاده علی بن جعفر علیه السلام تا منزل ایشان را در صبح جمعه می‌پیمودیم. در بین راه ایشان با آقای علی‌آبادی سخن می‌گفت، فکر می‌کردم کاشکی این چند ماه را به شهرستان نمی‌رفتم و از محضر ایشان بیش‌تر استفاده می‌کردم. ناگاه، دستِ مبارکش به شانه‌ام خورد: سیّد! ناراحت نباش!

گر در یَمَنی، چو با منی، پیشِ منی

ور پیشِ منی، چو بی‌منی، در یَمَنی

داروخانه‌ی معنوی

می‌فرمود:

بسیاری از این حاجات را می‌توانید از قبور بزرگان و پدر و مادر دریافت کنید. در کتاب‌های اَدعیه، داروی تمام دردها آمده است. خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی، داروهای ناب را جمع‌آوری کرده، دستور تجویز هم داده است، ولی مَردُم از این اَدعیه غافلند!

 

منبع: فیض حضور، تالیف حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق، صفحه 223 الی 228
پی نوشت ها
[1] . البته اصالتاً اهل سبزوار هستند، و به واعظی سبزواری شهرت دارند.

[2] . ای که کفایت کُنَد از هر چیز، و کفایت نکُند از او چیزی، کفایت کُن آنچه مرا به اندیشه فرو بُرده است؛ مفاتیح‌الجنان.

[3] . آیت‌الله حاج شیخ حامد واعظی سبزواری مدفون در حرم مطهر کریمه اهل‌بیت علیهم السلام.

[4] . ر.ک: فرهنگ عاشورا، جواد محدّثی، ص 271.