زادروز: 15 اردیبهشت 1312 | 10 محرم 1352ه.ق
محل تولد: آمل
دین: اسلام
مذهب: تشیع

آیت‌الله العظمی عبدالله جوادی آملی

عارف، فقیه و مفسّر عالی‌قدر حضرت آیت‌الله العظمی عبدالله جوادی آملی

حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق:

 زندگی نامه کوتاه

در سال 1312 شمسی در آمل به دنیا آمد. پدر و جَدَّش، میرزا ابوالحسن و ملاّ فتح‌الله، از مبلّغان و ارادتمندان به آستان ولایت بودند. پس از به پایان رساندن سال ششم ابتدایی، در سال 1325 یا 1326 شمسی، با پیشنهاد پدر و علاقه‌ی وافر خویش، وارد حوزه‌ی علمیّه‌ی آمل شد و تا 1329 در آن شهر تحصیل کرد. سپس عازم حوزه‌ی مشهد مقدّس گشت؛ اما از آن‌جا که به برخی طلاّب برخورد که در کسوت روحانیّت، به عالمان بزرگ مشهد در آن روزگار، تکریم نمی‌کردند و تعابیر تند و طعن آمیزی به کار می‌بردند، حاضر نشد در آن‌جا بمانَد و درس بخوانَد. از این رو همراه پدر، راهیِ تهران شد و به مدرسه‌ی مَروی ـ از برترین مدارس آن ایّام، راه یافت.

ایشان پس از حدود پنج سال تحصیل، با کسب اجازه از محضر آیت الله حاج شیخ محمّد تقی آملی، در سال تحصیلی 1334 ـ 1335 به قم رفت و تاکنون در این شهر حضور دارد و منشأ خیرات و برکات فراوانی گردیده است.

از استادان وی می‌توان به آیات عظام: بروجردی، امام خمینی، علاّمه سیّد محمد حسین طباطبایی، محقّق داماد و میرزا هاشم آملی، اشاره کرد. آیت الله مرتضی مطهّری[1]، حاج آقا مصطفی خمینی و امام موسی صدر[2] نیز از جمله دوستان این عارف والا مقام بودند.

برخی آثار آیت الله جوادی آملی، عبارت‌اند از:

1. تسنیم (تفسیر قرآن کریم)؛

2. رحیق محتوم؛

3. ولایت در قرآن؛

4. شرح اَسفار ملاّ صدرا؛

5. زن در آینه‌ی جلال و جمال؛

6. شریعت در آینه‌ی معرفت؛

7. صهبای حج؛

8 . انتظار بشر از دین؛

9. ظهور ولایت؛

10. حکمت عَلَوی؛

11. ولایت عَلَوی؛

12. اسرار الصّلوة[3]؛

13. ادب فنای مقربان (شرح زیارت جامعه کبیره).

همچنین عضویّت در شورای عالی قضایی، ریاست دادگاه انقلاب و حاکمیت شرع، عضویّت در مجلس خبرگان قانونی اساسی، عضویّت در مجلس خبرگان رهبری (دوره‌های اوّل و دوم)، امامت نماز جمعه‌ی شهر مقدّس قم و... از جمله مسؤولیّت‌های حضرت ایشان است[4]. و هم‌اکنون در سنگر تدریس و مرجعیت از حریم دین خدا دفاع می‌کنند.

 آغاز سخن

مطالبی را که از بیان و زبان این حکیم الهی، عارف صمدانی و فقیه مفسّر، آموخته‌ام، بیش از آن است که بتوان به قلم یا گفتار عرضه کرد. خصوصاً کلمات این بزرگوار که در اوج قرار دارد. مطالب علمی سنگین، که بدون طیّ مقدّماتی از علم و تهذیب، نمی‌توان آن‌ها را درک نمود، ولی چون در نوشتن کتاب بنابر نگارش مطالب به زبان ساده است؛ لذا گزیده‌ای از مسایل قابل استفاده برای همگان را از یادداشت‌هایم یا تکمیل شده‌ی آن‌ها را از برخی آثار پُربرکت ایشان تقدیم می‌کنم.

دنیای سخن

استاد جوادی آملی می‌فرمود: «در این شعرِ مرحوم بابا افضل کاشانی[5]، دنیایی از سخن نهفته است:

یا رب! چه خوش است، بی‌دهنْ خندیدن

بی‌منّتِ چشم خَلْقِ جهان را دیدن

بنشین و سفر کُن، که به غایت، نیک است

بی‌زحمتِ پا، گِردِ جهان گردیدن»
 

امانتداری

«اعتراف کنیم به ضعف و فقر خودمان، ما ضعیفیم و با این ضعف، باید حامل امانت الهی باشیم:

باری که حملش، ناید ز گردون

جز ما ضعیفان، حامل ندارد!»
 

خدا می‌بیند...

«هر کس، هر کاری می‌کند، خدا را در نظر بگیرد {اَلَمْ یَعْلَمْ بِاَنَّ الله یَری}[6] او که می‌بیند. ما باید باور داشته باشیم که او می‌بیند».

 الفبای انسانیّت

«ما هر چه مشکل داریم، از کمبود اخلاق است. اخلاق هم الفبای انسانیّت است».

عرش و اشک

حضرت استاد در کتاب شمس‌الوحی تبریزی مطالبی بسیار زیبا و دقیق، با عنوان «عرش و اشک» آورده که تقدیم می‌گردد: همین‌گونه که در جهان تکوین، عرش و فرش هست، در هستیِ انسان نیز عرش و فرش وجود دارد. فرش انسان، طبیعت او و عرش وی، در قلب و روح است. «قَلْبُ المُؤْمِنِ عَرشُ الرَّحمنِ»[7] این عرش، الهی که بر آب استوار است: {وکانَ عَرشُهُ عَلَی‌الماء}[8] باید بر آب استوار باشد؟ آبی که عرش انسان بر آن استوار است، اشک است؛

گفتی آن آب را که عرش بر اوست

اشکِ کرّوبیان، همی یابم[9]
 

 لطافت روح

در یکی از جلسات درس فرمود: «سیّدنا الاستاد، مرحوم علّامه طباطبایی که بسیار مهربان و رقیق‌القلب بود، فرمود: در منزل، تعدادی مرغ و خروس نگهداری می‌کردیم و چون آن‌ها در پناه ما هستند، ذبح‌شان نمی‌کنیم تا این‌که خودشان پیر شوند و بمیرند.[10] در غیر این‌صورت با آن‌ها کاری نداریم.

این مرد، دنیایی از عاطفه و مهربانی بود».

 قلب قرآن

«یک بار از سیّدنا الاستاد حضرت علّامه طباطبایی[11] سؤال کردم: چرا سوره‌ی مبارکه‌ی یس[12] را قلب قرآن نامیده‌اند؟ ایشان فرمود: بنده هم همین سؤال را از استادم مرحوم قاضی[13] پرسیدم و ایشان در جواب فرمودند: علّتش وجود دو آیه‌ی آخِرِ سوره‌ی مبارکه‌ی یاسین می‌باشد»[14].

تدریس مخفیانه

«روزی حضرت استاد، علّامه فاضل تونی[15]، در بین درس فرمود: خواص از طلّاب حوزه‌ی اصفهان، کتاب مثنوی معنوی را به طور مخفی و سرّی نزدِ بعضی از بزرگان که متخصّص این امر بودند می‌آموختند».

عصمت حضرت زینب(س) و حضرت ابالفضل‌العبّاس(ع)

«هیچ دلیلی بر انحصار «ولایت» و «عصمت» در امامان معصوم علیهم السلام نیست. از همین رو می‌توان گفت: زینب کبری سلام الله علیها  و حضرت ابوالفضل‌العبّاس علیه السلام[16] نیز، در حدّ خود معصوم و ولی‌الله بودند. غیرِ ولیّ خدا، نمی‌تواند در پاسخ آن ملعون که گفته بود: «کیفَ رَأیتَ صُنعَ اللهِ بِأخیکِ وَ أهلِ بَیْتِک»، بفرماید: «ما رَأیْتُ اِلّا جَمیلاً»[17]. ولایت زینب کبری سلام الله علیها را امام سجّاد علیه السلام با جمله‌ی «أنْتِ بحَمدِالله عالِمَة غَیر مُعَلّمَة و فَهّمَة غَیرَ مُفَهّمة» امضا فرمود».

هدیّه‌ی عبد

«حضرت استاد فاضل تونی، از استادان‌شان نَقل می‌کردند، عبد در شرفیابی به حضور مولا، باید هدیّه‌ای عَرضه کند که مولایش آن را نداشته باشد، وگرنه آن هدیّه برای مولا ارزشمند نیست. بِه‌ترین هدیّه‌ی عبد، بندگی، عجز، مسکنت، اِبتهال و تضرّع اوست که مولا آن را ندارد و این نداشتن هم برای او کمال است. این مطلب، از مناجات امیرمؤمنان حضرت علیه السلام نیز به دست می‌آید که به خدا عرض می‌کند: «الهی کَفی بی عِزّاً اَنْ اَکونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفی بی فَخْراً اَن تَکوُنَ لی رَبَّاً، اَنْتَ کَما اُحِبّ، فَاجْعَلْنی کَما تُحِب»[18].

رویِ گردآلوده بر زی او، که بر درگاهِ او

آبروی خود بَری، گر آبروی خود بَری»[19]
 

آرزو

«استاد ما، حکیم متألّه، مرحوم الهی قمشه‌ای[20] آرزو داشت که کنار حوض کوثر از محضر علی‌بن‌ابی‌طالب علیه السلام  نهج‌البلاغه را بیاموزد. مردمِ دنیا آرزویشان چیست و آرزوی یک حکیم عارف، یک عالِمِ ربّانی چیست؟

نماز دائم

«مقصود جناب باباطاهرعریان از دائم در نماز بودن، این است که قلبش به یاد خدا باشد. تا هنگامی که متذکّر است، در نماز است».

خوشا آنان که دائم در نمازند

بهشتِ جاودان، بازارشان بی[21]
 

 درکات جهنّم

«جهنّم دارای درکاتی است؛ همچنان که بهشت نیز دارای مقاماتی می‌باشد. درکات جهنّم عبارت است از درکه‌ای که پوست را می‌سازند و انسان آن را حس می‌کند.

{إِنّ الّذينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْليهِمْ نارًا كُلّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدّلْناهُمْ جُلُودًا غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ}[22]

درکه‌ی دیگر، رسوایی را نیز به دنبال دارد:

{رَبّنا إِنّكَ مَنْ تُدْخِلِ‌النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ}[23]

درکه‌ی دیگر سخت‌تر از دو درکه‌ی قبلی است:

{نارُ اللّهِ‌الْمُوقَدَةُ * الّتي تَطّلِعُ عَلَى‌اْلأَفْئِدَةِ}[24]

نارُالله غیر از نارِ جهنّم است. این سخت‌تر است و سختیِ آن این است که بر جان اثر می‌کند.

 اصحاب سِر

«سیّدناالاستاد حضرت علّامه طباطبایی می‌فرمود: استادشان، مرحوم قاضی[25] بعضی از مباحث و مسایل عمیق توحیدی را، حتّی برای شاگردان خصوصی خود بیان نمی‌کرد و آن‌را فقط در جمع برخی از صحابه‌ی سِر، که از نوادر و یگانه‌های میدان معرفت بودند، مطرح می‌کرد.»

 تساوی قرآن و عترت

«مرحوم علّامه طباطبایی[26] به اِستنادِ حدیث ثقلین، به قرآن و عترت یکسان می‌نگریست و کتاب‌های روایت را مانندِ قرآن می‌بوسید و آن‌ها را تکریم و احترام می‌کرد».

بذرِ سعادت

«مرحوم علّامه طباطبایی بر مراقبه، تأکید فراوان داشتند و حق هم همین است. ایشان مراقبه را، بذرِ سعادت می‌دانستند».

 شاهد غدیر

«علّامه طباطبایی در برخی محافل خصوصی، از بعضی مشایخ خود نَقل قول می‌کرد که: در میان جنّیان،[27] غیرمسلمان وجود دارد امّا سُنّی مذهب وجود ندارد؛ زیرا برخی مُعمّرین[28] در میان آن‌ها هستند که شاهد صحنه‌ی غدیر خُم بوده‌اند و نَصبِ علی× به مقام خلافت را نزدِ جوان‌ترها شهادت می‌دهند. از این‌رو هر یک از آن‌ها که اسلام را می‌پذیرد، به خلافت بلافصل علی علیه السلام اعتقاد پیدا می‌کند».

 هماهنگی حقیقت امیرالمؤمنین با حقیقت قرآن

«حقیقت امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب، با حقیقت قرآن کاملاً هماهنگ است. سهل‌بن‌حُنیف انصاری، که از محبوب‌ترین یاران امیرالمؤمنین بود، پس از بازگشت از صفّین، در کوفه درگذشت. حضرت علیه السلام پس از شنیدن خبر ارتحال سهل، چُنین فرمودند: «لَوْ اَحَبَّنی جَبَلٌ لَتَحافَتْ؛»[29] اگر کوه، مَحبّت مرا در خود جای دهد و دوست من شود، متلاشی می‌شود و فرو می‌ریزد. این عبارت، هماهنگ با معنای این آیه است {لَوْ أَنْزَلْنا هذَاالْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ‌اللّهِ وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلّهُمْ يَتَفَكّرُونَ}[30]. بنابراین، حکم ولایت و خلافت انسان کامل، حکم قرآن کریم است. پس همان‌گونه که حقیقت قرآن، فراتر از آن است که کوه آن‌را تحمّل کند و نزول قرآن بر کوه، آن‌را متلاشی می‌کند، حقیقت ولایت انسانِ کامل نیز برتر از آن است که بر کوه حمل شود؛ زیرا پذیرش کوه، نسبت به امور مادّی محسوس و محفوظ است، لیکن تحمّل آن نسبت به امور مجرّد و معقول، مُحرز نیست، بلکه عدم آن مُحرز است».

درس سودمند

«حکیم سهروردی صاحب کتاب عوارف‌المعارف تنها، درس کسی را سودمند و مفید می‌دانست که محضر و نگاه سازنده داشته باشد. «مَن لاینفعکَ لحظه لاینفعکَ لَفْظه» عالِمی که محضر و نگاهش انسان را عوض نکند، درسش سودمند نیست. آن‌که دیدارش مغناطیسی نباشد، لفظش هم سودمند نیست».

نگاه عارفانه

«استاد علّامه طباطبایی می‌فرمود: سعدی خوب توانسته است نگاه عرفانی یک موحّد را به نظم آورَد و این نمونه‌ی خوبی از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله است که: «اِنَّ مَنَ الشِّعرِ لَحِکْمَةً»[31] چنان‌که محقِّقِ نامور و محدِّث نامدار، مُلّامحمّدتقی مجلسی در شرح این حدیث مأثور در بیان رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است. مانند اشعار غزنوی، مولوی،[32] عطّار[33] و دیگر بزرگان اهل حکمت، که نام آن‌ها را برده است. جناب سعدی گفته‌اند:

رهِ عقل، جُز پیچ در پیچ نیست
 توان گفتن این، با حقایقْ‌شناس
 که: پس آسمان و زمین چیستند؟

برِ عارفان، جُز خدا هیچ نیست
 ولی خُرده گیرند اهلِ قیاس
 بنی‌آدم و دام و دَد، کیستند؟
 
این خرده‌گیریِ اهل قیاس است، ولی سعدی پاسخ به آنان را از زبان عارف چُنین می‌سراید: عظیم است

سَر و سِر

«این که میان عرفا مشهور است که عارف، سَر می‌دهد اما سِر نمی‌دهد، یک حقیقت است که گفته‌اند:

هرکه را اسرارِ حق آموختند

مُهر کردند و دهانش دوختند
 

می‌شود انسان در سایه‌ی تعالیم حَقّه‌ی قرآن و عترت به مقاماتی برسد و مدارجی را طی کند و هیچ ادّعایی هم نداشته باشد. کشف و شهودی دارد، امّا بروز و ظهوری ندارد».

 پوسیدن

«مرگ، پوسیدن نیست؛ از پوست به درآمدن است».

مطهّرون

«همان‌گونه که حقیقتِ قرآن را کسی جز «مطهّرون» درک نمی‌کند {لا يَمَسّهُ إِلاّ الْمُطَهّرُونَ}[34] حقیقت روایات را هم جز «مطهّرون» کسی نمی‌تواند درک کند. آن‌جا هم {لا يَمَسّهُ إِلاّ الْمُطَهّرُونَ}».

نکاح علمی

«مرحوم شیخ بهایی در کتاب شریف کشکول[35] آورده است: «السّئوالُ اُنْثی وَالجَوابُ ذَکَر» پرسش، مؤنّث است و جواب مذکَّر. سؤال و جواب، نقد و پاسخ، ایراد و جواب، یکی مذکّر است و دیگری مؤنّث، که از نکاحِ این‌ها، مطالبِ متعالی، متولّد می‌شود.[36] اگر بر حرف کسی نقدی وارد نکنند و تنها سخن او باشد، این مطالب، باکره می‌ماند و نتیجه نمی‌دهد و فرزندی از آن متولّد نمی‌شود ولی وقتی سؤال و اِشکال شود و پاسخ داده شود، رشد علمی پدید می‌آید. چون سؤال و جواب، نکاح علمی است و با تَناکُحِ این دو، فرزندانی متولّد می‌شوند و تولید جدید علمی، دستاوردهای تازه‌ی علمی و نوآوری‌هایی حاصل می‌شود».

 آژیرِ خطر!

«وسوسه، آژیرِ خطر است. در هنگام خطر، مثل یوسُف علیه السلام مُنقطع از همه‌جا، باید سریع به خدا پناه بُرد».

 تربیت شاگرد، پس از مرگ!

«مرحوم آیت‌الله سیّدنا الاستاد علّامه طباطبایی می‌فرمود: بعد از رحلت مرحوم آیت‌الله قاضی، روزی بدون باز کردن تَحت‌الحَنَک،[37] مشغول نماز بودم. ناگاه دیدم مرحوم آقای قاضی آمدند و همین‌طور که در حال نماز بودم تحت‌الحنک عِمامه‌ام را باز کردند و رفتند».

حقیقت مار و عقرب در قبر

«استادمان علّامه طباطبایی می‌فرمود: در نجف شخصی بود اهل معرفت، و معروف بود که چشمِ باطنش باز است. پنج‌شنبه رفته بود وادی‌السّلام. در حالِ برگشت با عدّه‌ای از علما برخورد می‌کند. از ایشان سؤال کردند: چه خبر؟ چه دیده‌ای در وادی‌السّلام؟ ایشان گفته بود: فاتحه‌ای خواندم و برگشتم. با اصرارِ علما می‌گوید: رفتم سراغ بعضی از قبورِ آماده. برخی از این قبور به واسطه‌ی این‌که شنی بودند، فروکش کرده بودند. من از این قبرها سؤال کردم: به ما می‌گویند: «قبرها مار و عقرب دارند و مُرده را اذیّت می‌کنند» واقعاً این‌چنین است؟ راست می‌گویند؟ قبرها جواب دادند: ما، مار و عقرب نداریم، هر کس با خود چیزی بیاورد، با همان هم محشور خواهد شد».

لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ

من یک روز در ایّام عمره بعد از نماز صبح روبروی ضریح مطهر نشسته بودم، دیدم یک فرد میانسالی نزدیک چهل سال آمد و گفت: حاج‌آقا! این آیه «کلاّ لو تعلمون علم الیقین، لترون الجحیم» یعنی چه؟ ما هم یک معنای ظاهری برایش گفتیم، گفت: برای من اتّفاق افتاده.

گفتم: چطور؟

گفت: من در ایران کارم آبمیوه فروشی است. مردم می‌آیند، آبمیوه می‌گیرند، آن وقت رسم بود که این قالب‌های یخ را جلوی مغازه می‌گذاشتند، من یک روز صبح نماز خواندم و آمدم جلوی مغازه، دیدم این قالب‌های یخ را که گذاشتند، از آن‌ها شعله به آسمان کشیده می‌شود و می‌جوشد، کاملاً گُر گرفته، من فهمیدم که کسب من آلوده است. به یک صاحب دلی که در شهرمان بود، مراجعه کردم. گفتم: این چیست؟ گفت: شما چطور آبمیوه می‌فروشی؟

ما هم خیانتمان را گفتیم، عرض کردیم: یک لیوان آبمیوه به این مردم می‌فروشیم مثلاً صد تومان یا کمتر یا بیشتر، ولی یک مقدار یخ داخل این برای خنک شدن می‌گذاریم.

گفتند: این یخ همان آتش شده، شما آبمیوه می‌فروشی در حالی که یک بخش وسیعی از لیوان را یک تکّه یخ گرفته.

گفت: ما از آن به بعد توبه کردیم، راه برایمان روشن شد، دو لیوان تهیه کردیم درِ مغازه، یک لیوان بزرگ و یک لیوان متوسط، این لیوان متوسط را به مشتری نشان می‌دادیم که برابر یک لیوان به شما آبمیوه می‌فروشیم، آن یک تکّه یخ را می‌گذاریم در آن لیوان بزرگ، این لیوان پر آبمیوه را میریزیم روی آن، به او تحویل می‌دهیم.

 

منبع: کتاب جام حضور، تالیف حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق، صفحه 23 الی 41

پی نوشت ها

[1] . آیت الله جوادی آملی در سال 1332 در تهران با علاّمه مطهّری آشنا شد، که این دوستی تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت.

[2] . ر.ک: «سال‌های صبر در آرزوی صدر»؛ همشهری جمعه (ضمیمه‌ی هفتگی روزنامه‌ی همشهری)، 13 شهریور 1388.

[3] . آشنایی با مراجع تقلید / 196 ـ 199؛ با تلخیص. حضرت استاد جوادی آملی ـ دامت برکاته ـ در روزهای دَهُم تا شانزدهم تیر، با انتشار 14 عنوان کتاب ـ که همگی چاپ اوّل نبوده و کتاب‌های تجدید چاپی را نیز شامل می‌شوند ـ پُرکارترین مؤلّف ایران شد؛ ر.ک: روزنامه‌ی 19 دی، یک شنبه 23 تیر 1387، ص 1، ش 869 .

همچنین مراسم تجلیل از مقام علمی حضرت استاد جوادی آملی در مدرسه‌ی عالی دارالشّفا برگزار گردید؛ ر.ک: همان، یک‌شنبه 12 خرداد 1387، ش 852 .

[4] . آشنایی با مراجع تقلید / 200.

[5] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[6] . علق / 14.

[7] . بِحارالانوار، ج 55، ص 39.

[8] . هود / 7.

[9] . دیوان عطّار / 108.

[10] . طول عمرِ کبوتر 35، قناری 22، بوقلمون 15، طوطی آمازون 104، گنجشک 20، کرکس 52 و... است؛ ر.ک: رشد نوجوان، دی 1388، ص 7، «حیوانات چند سال عمر می‌کنند؟»، مجید عمیق و شگفتی‌های دنیای پرندگان، حجّت‌الاسلام محمّد غفّاری (غفّارنیا).

[11] . (1321 - 1402 ق)؛ مدفون در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، مسجد بالاسر.

[12] . «یس» از حروف مقطّعه، و سوره‌ی مکّی است. در روایات می‌خوانیم: «یس» از اسامی رسول خداست. بنابر احادیث: هر چیز قلبی دارد، و قلب قرآن، سوره‌ی یس است؛ گلستان سوره‌ها، ج2، ص 6.

[13] . آیت‌الله سیّد علی قاضی طباطبایی تبریزی (1285 - 1366 ق)؛ مدفون در وادی‌السّلام نجف.

[14] . (اِنَّما اَمْرُهُ اِذا شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ * فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَاِلَیْهِ تُرْجَعُونَ).

[15] . آیت‌الله محمّدحسین فاضل تونی (1298 - 1380 ق)؛ مدفون در قبرستان شیخان، قم. ایشان درس خود را با آیات قرآنی، اشعار مولانا و شیخ محمود شبستری می‌آراست و برای رفع ملال دانش پژوهان، مطالبی شیرین و فرح‌بخش بیان می‌کرد.

[16] . مراد، عصمت در مرحله‌ی عمل است؛ یعنی کسی که به حرام دچار نشده و عمل واجب را رها نکرده است. بنگرید به: یادداشت‌ها (مقام عصمت).

[17] . حضرت زینب سلام الله علیها نخست در مجلس «ابن‌زیاد» و سپس «یزید» خطابه‌هایی ایراد کرده است، که به قول علّامه مطهّری: خطابه‌ی حضرت زینب در مجلس یزید - در شام - از خطابه‌های بی‌نظیر دنیاست؛ ر.ک: مقتل مطهّر / 292.

[18] . کتاب‌الخصال / 42.

[19] . دیوان حکیم سنایی / 657.

[20] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[21] . دوبیتی‌های باباطاهر / 30.

[22] . نساء / 56. به راستی کسانی که به آیات ما کافر شدند بزودی آن‌ها را در آتشی سوزان درآوریم که هرگاه پوست بدنشان در آتش بریان گردد (و بسوزد) پوست‌های دیگری جایگزین آن‌ها کنیم تا عذاب را بچشند.

[23] . آل عِمران / 192. پروردگارا! براستی که هر که را تو در آتش دوزخ درآوری به یقین او را زبون و خوار کرده‌ای و ستمکاران را یاوری نیست.

[24] . هُمَزه / 6-7. آتش برافروخته خداست که بر دل‌ها مسلّط گردد.

[25] . آیت‌الله سیّد علی‌قاضی طباطبایی تبریزی (1285 - 1366 ق)؛ بنگرید به: یادداشت‌ها.

[26] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[27] . بنگرید به: یادداشت‌ها (جن).

[28] . مُعَمّرین: جمعِ «معمّر»، آن که عمری طولانی کرده؛ فرهنگ فارسی، دکتر محمّد مُعین، ج 4، ص 4241.

[29] . نهج البلاغه، حکمت 111.

[30] . حَشر / 21.

[31] . من لایحضره‌الفقیه، ج 2، ص 379.

[32] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[33] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[34] . واقعه / 79.

[35] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[36] . در خصال شیخ صدوق (باب الأثنین، ص 72 - 73) از امام علیه السلام مرفوعاً روایت شده است که حضرتش به پسرانِ خود فرمود: «... وَالکَلامُ ذَکَرٌ وَالجَوابٌ اُنْثی، فَاِذَا اجْتَمَعَ الزَّوْجانِ، فَلابُدَّ مِنَ النّتاجِ...».

[37] . آنچه از دستار (عِمامه) زیر گلو و بر گردنِ خود اندازند.