زادروز: | 25 خرداد 1289 | 8 جمادی الثانی 1328ه.ق |
محل تولد: | گناباد |
وفات: | 7 مرداد 1384 | 22 جمادی الثانی 1426ه.ق |
آرامگاه: | گناباد |
دین: | اسلام |
مذهب: | تشیع |
آیتالله حاج شیخ محمّدتقی بهلول گنابادی
عارفِ مبارز آیتالله حاج شیخ محمّدتقی بهلول گنابادی
حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق:
زندگینامه کوتاه
بهلول[1] در 8 جمادیالثّانی 1320 تولّد یافت[2]. تا دو سالگی در زادبومش بود؛ سپس همراه پدر[3]، که به مقام وکالت رسیده بود، با خانواده عازم تهران شدند و یک سال و نیم در پایتخت بودند. آنگاه - پس از برکناری از مقام وکالت - به زادگاه خویش بازگشت.
شیخ بهلول در 6 سالگی به مکتب رفت و قرآن را نزدِ خالهی پدرش آموخت[4]. در دو سال، تمام قرآن را حفظ کرد. درسهای حوزه، از ادبیّات تا قوانین را نیز نزدِ پدرش آموخت و سپس به سبزوار کوچید و چندی بعد، عازم قم گردید. وی دروس سطح (رسایل و مکاسب) را نزد مُلّاعلی معصومی همدانی و آیتالله مرعشی نجفی فرا گرفت و سپس برای تکمیل تحصیلاتش به نجف اشرف مهاجرت، و از درس خارج آقا سیّد ابوالحسن اصفهانی استفاده کرد. مدّتی بعد به فرمان استاد و مرجع تقلید خویش برای ادامهی مبارزه بر ضدّ حکومت رضاشاهی به ایران بازگشت و نخستین اقدامش طلاق همسرش بود؛ زیرا علاقهی فراوانی به او داشت، و خود میفرمود: میترسیدم نکند همسرم مزاحم مبارزاتم شود و فکرم را مشغول کُنَد.[5],[6]
*
آری، او «یکی از شگفتیهای روزگارِ ما بود. هفتادسال پیش در ماجرای خونین گوهرشاد، زبانِ گویای ستمدیدگان و حقطلبان شد و آماج کینهی حکومت سرکوبگر پهلوی گشت. 25 سال مظلومانه در اسارت حکومت ظالم دیگری انواع رنجها و آزارها را تحمّل کرد. پس از آن، سالها در مصر و عراق ندای مظلومیّت ملّت ایران را از رسانهها به گوش مسلمانان رسانید. سالها پس از آن در ایران بی هیچ پاداش و توقّعی به هدایت دینی مَردم پرداخت.
در سالهای دفاع مقدّس، همهجا دلهای جوان و نورانی رزمندگان را از فیضِ بیانِ رسا و صادقانهی خود نشاط و شادابی بخشید. نودسال از یک قرن عمر خود را به خدمت به مَردم و عبادت خداوند گذرانید»[7].
خاطرات و مطالب در بارهی عالِمِ عارف، مجاهد فیسبیلالله، حضرت علّامه حاج شیخ محمّد تقی بهلول را در زمان حیات آن مرحوم در سه مجموعه به نامهای:
1. اعجوبهی عصر، بهلولِ قرن چهاردهم؛ با مقدّمهای از حضرت آیتالله خزعلی و همراه دو تقریظِ حضرت آیتالله سیّد عبّاس حسینی کاشانی و مرحوم آیتالله سیبویه؛
2. ملکوتی خاکنشین؛
3. گزیدهی اشعار ایشان دربارهی حضرت سیّدالشهدا و حضرت زینب سلام الله علیها را منتشر کردهام.
انشاءالله، به شرط توفیق، قصد نوشتن اثری جامع دربارهی این عالِمِ فرزانه را دارم. اخیراً کتابی به نام بهلول، شگفتیِ روزگار منتشر شده و مطالب ما را بدون ذکر منبع آورده، و فقط در یک قسمت نوشته: کتاب اعجوبهی قرن؛ که نامِ کتاب هم غلط نوشته شده است!
در بخش حکایات، بدون ذکرِ نام و سند، مطالب مرا آورده؛ مثلاً خاطرهی رفتن به مدرسهی علمیّهی بروجرد، یا خاطرهی ملاقات با مقام معظّم رهبری، که معلوم نیست چه کسی رفته، یا لااقل همه میپندارند نویسندهی کتاب: آقای کاظم مقدّم، آقازادهی آیتالله استادی بوده است. قِسمتِ اشعار نیز به همین کیفیّت!
البتّه این رسم جدیدی است که افراد، مطالبِ دیگران را به نام خود منتشر میکنند، یا مآخذ کتابها را نمینویسند. امیدواریم همگان اینگونه مسایل را رعایت کنند.
یادنامۀ علامه شیخ محمد تقی بهلول گنابادی[8]
ماهنامۀ فرهنگی تاریخی شاهد یاران
شمارۀ ۶۰و۶۱/ آبان و آذر ماه ۱۳۸۹
نحوه آشنائی شما با مرحوم بهلول چگونه و از چه وقت بود؟
شهر ما، درود، امام جمعه ای داشت به نام آیتالله شوشتری که استاد اخلاق ما بودند و هستند. آخرین سال اقامت ایشان در آنجا سال ۷۶ بود و بعد به اصفهان رفتند و در آنجا مشغول جلسات و برنامه های معنوی خود شدند. یکی از برنامه هایی که ایشان در دورود داشتند این بود که از بزرگان و عرفا و اولیاء و شخصیت های برجسته دعوت میکردند. اولین باری که ما با مرحوم بهلول از نزدیک آشنا شدیم، سال ۷۰ بود که ایشان را به درود د دعوت کردند و ارتباطات ما هم زیاد شد. بعد هم آیتالله شوشتری از دورود تشریف بردند. پس از آن ما چهار مرتبه دیگر مرحوم بهلول را دعوت کردیم.
کدام یک از ویژگی های مرحوم بهلول در نگاه شما برجسته تر بودند؟
همان خصوصیت هائی که از دیگران دلربائی کرد، طبیعتاً از ما هم دلربائی کرد، چون ما متفاوت با دیگران نبودیم. ویژگی های ایشان هم تماماً و کاملاً در پیام مقام معظم رهبری امده است. اما آنچه که من فراتر از ویژگی های بیان شده در آن پیام، در ایشان دیدم این بود که امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبۀ متقین[9] قریب به ۱۱۰ صفت متقین را بر میشمرد. نکته مهم این است که چیزهائی را هم که حضرت امیر علیه السلام نفرموده اند و شاید اگر مخاطب ظرفیت بیشتری داشت بیان میفرمودند، در مرحوم آقای بهلول بود.
شما در دیدار اول غیر از چیزهائی که شنیده بودید، چه چیزهائی را در ایشان دیدید که تداعی کننده آن شنیدها بود؟
در اولین ملاقات ها، ساده زیستی و تواضع ایشان بیش از بقیه صفاتشان از ما دلربائی کرد. این ویژگی ها در رفتار و گفتار ایشان بسیار برجسته و عجیب بود.
از این ویژگی ها چه خاطراتی دارید؟
ایشان اولین بار بدون ذرّه ای تکلّف وارد مسجد شد. لباسش فوق العاده ساده و متفاوت از بقیه اهل علم بود. با آن ویژگی هائی که در ذهن ما بود و آیت الله شوشتری هم اعلام کرده بود که قرار است عالم جلیل القدری به شهر ما بیاید. تصور ما از عالم جلیل القدر غیر از چیزهائی بود که در ایشان دیدیم. ما هنوز با ایشان حشر و نشر نداشتیم و فقط از دور تماشا میکردیم. میدیدیم که روزه است و با زبان روزه و هنگام اذان مغرب هم افطار نکرده سخن میگوید.
در چه سنی؟
احتمالاً باید ۸۵،۸۰ سالی میداشت. بیرون از مسجد، جمعیّت برای دعا و تبرّک دور ایشان را گرفته بودند. در میان آن سیل جمعیّت، ایشان بلافاصله روی زمین نشست. زیر یک ماشین اناری افتاده بود، آن را برداشت و پاک کرد. ما هم سنمان کم بود و به جمعیّت فشار میآوردیم که نزدیک تر برویم و ایشان را ببینیم و صدایش را بشنویم. این جمله ایشان که با لهجه مشهدی بیان کرد، در ذهن ما ماند که: «الحمدالله! افطار ما هم رسید.» بعدها از آقائی که میزبان ایشان بود سؤال کردم که چه شد؟ گفت: ایشان غذایش نان و ماست است. موقع افطار همان انار را باز کرد و خورد و مختصری هم نان و ماست برای احترام به صاحبخانه خورد. این خیلی برای ما مهّم بود، چون نمونه اش را در آن ایّام ندیده بودیم، البته الان هم نمیبینیم!
مرحوم بهلول تا آخر عمر ویژگی منبری و مبلغ بودن خود را از دست نداد. از این خصوصیت ایشان چه خاطره ای دارید؟
یک بار از ایشان سؤال کردم که: «آقا! اگر بخواهیم یک طلبه موفق بشویم، چه کار باید بکنیم؟» فرمودند: «شما برای چه میخواهید طلبه بشوید؟» ما توی ذهنمان این بود که بگوئیم: «میخواهیم سرباز ولی عصر عجل الله فرجه الشریف بشویم و از آن حضرت تبلیغ کنیم.» مرحوم بهلول فرمود: «اگر آمده ای از آن حضرت تبلیغ کنی ، باید تبلیغ را به نحو درست انجام بدهی.» و بعد توضیح داد که نحو درست یعنی چه؟ فرمود: «یعنی اول هر جا که هستی، از آن حضرت یاد و تبلیغ کنی. دوم تبلیغ شما برای خدا باشد نه برای غیر خدا. هر کاری که برای غیر خدا باشد، وبال گردن انسان میشود، حتی اگر تبلیغ دین باشد» این حرفی بود که ایشان آن روز به ما زد و ما بعدها به تجربه، صحت آن را دریافتیم. میفرمود: «اگر نیت شما قربة الی الله نباشد، تبلیغ دین میکنید، ولی همین تبلیغ شما علیه دین عمل میکند» بعد هم میفرمود: «درس های طلبگی را باید خوب بخوانید و هیچ وقت تقوای الهی را فراموش نکنید» ایشان بعدها را در نظر داشت و میفرمود: «گمان نکنید که عرصه تبلیغ، مثل یک دوره درس، دوره مشخصی است و آن را که طی کردید، مُبلّغ میشوید. یک مبلّغ فقط بالای منبر تبلیغ نمیکند، بلکه در کوچه و خیابان و سفر و حضر، همواره باید مبلّغ باشد».
محتوای منبرهای ایشان چه بود که با دیگران تفاوت داشت و تأثیر میگذاشت؟
طبیعتا هر اهل فضل و منبری متناسب با جلسه ای که در آن سخن میگوید، صحبت های خود را تنظیم میکند. وقتی در یک جلسه علمی سخن میگوید، قطعاً استدلال های علمی میکند. وقتی در یک فضای طلبگی یا دانشگاهی سخن میگوید، متناسب با آن حرف میزند و قص علیهذا.
یکی از مشکلاتی که در حال حاضر داریم، این است که گوینده عاری از اینگونه دقّت هاست. مرحوم بهلول وقتی حرف میزد، سخنش مؤثر بود. این ترکیب مطالب منبر روی جمع تأثیر دارد.
ترکیب منبرهای ایشان چگونه بود؟
جنبه وعظش[10] میچربید، یعنی همان سبکی که منبری ها از قدیم انجام میدادند، ایشان هم انجام میداد. شاید در عصر حاضر این شیوه تازگی داشت، در حالی که در قدیم این طور نبود و سبک منبر همان گونه بود که آقای بهلول انجام میداد. در دو دهه اخیر فضای منبر گسترده شده و موضوعات مختلفی را در بر گرفته. ایشان مثل مرحوم آقای فلسفی، نوع خطابه قدیم را حفظ کرده بود و این برای مستمعین کنونی تازگی داشت.
مرحوم بهلول محل مراجعه کسانی بود که مشکل داشتند و برای دعا و توسل به ایشان رجوع میکردند. این روزها شاهد نوعی دکانداری در این عرصه ها هستیم که اگر جلوی آن گرفته نشود موجب بدبینی مؤمنین خواهد شد. مرز مشگل گشایی مرحوم بهلول در مسائل معنوی و عبادی و ادعیه با دکانداران این عرصه چه بود؟
مرحوم آقای آیتالله الهی طباطبائی، اخوی علّامه طباطبائی بیان ظریف و دقیقی در این زمینه دارند. ایشان میفرمایند: «عارفان و اولیای خدا هر قدر رشد میکنند، رفتارشان طبیعی تر میشود.» یعنی بسیار عادی و مثل بقیه مردم برخورد میکنند. آقای بهلول دقیقاً همین طور بود. به رغم اینکه دعاها و اذکارش اثر داشت . بسیاری از افراد، کرامات او را دیده و مشاهده کرده بودند، ولی وقتی به او نگاه میکردید، «انا بشر مثلکم» و بسیار عادی بود. دیگران این طور نیستند و میخواهند پرستیژشان را حفظ کنند، چون طبل توخالی هستند. ایشان اثرش را در همه میگذاشت، اما خیلی عادی برخورد میکرد و این عادی برخورد کردنش معنا داشت و میخواست معانی ای را بفهماند تا دیگران بیشتر متوجّه خدای متعال و حقیقت مطلبی که ایشان به دنبالش بود بشوند، نه اینکه ایشان خودش را مطرح کند.
در این زمینه چه خاطراتی دارید؟
در شهر ما آقائی در سکرات مرگ بود و تقریباً همه قطع امید و ایشان را رو به قبله کرده بودند و دعاهای لازم را میخواندند. چند روز در این حالت بود و مرحوم بهلول را آوردند که دعائی بکند که او زودتر از این حالت خلاص شود. مریض در حالی نبود که بتواند چیزی بخورد، اما مرحوم بهلول حبه قندی را برداشت و دعائی خواند و به مریض محتضر داد و بعد هم از منزل خارج شدند. برای من مهّم بود که بدانم این قصّه از چه قرار است و در آن روز و لحظه هم نمیشد سؤالی پرسید، لذا فردای آن روز پیگیری کردم و رفتم و دیدم که مریض نشسته و نشانه های صحت در او پیدا شده است.
مورد دیگر مرد جوانی بود که تومور مغزی داشت و پزشکان قطع امید کرده بودند. خود آن جوان از قضیه خبر نداشت اما اطرافیانش میدانستند. باز آقای بهلول دعا کرد و آن جوان مدتی بعد به پزشگ مراجعه کرد. برای پزشگ بسیار عجیب بود، چون اثری از تومور در مغز او نبود و گوئی آزمایشات متعلّق به فرد دیگری بود.
ایشان دوبار به درود آمدند و هر دو بار سال کم آبی و خشکسالی بود. یک بار در مسجد ولی عصر عجل الله فرجه الشریف و زمانی بود که آقای شوشتری دعوتشان کرده بود و بار دوم در مسجد امیرالمؤمنین علیه السلام که ما دعوتشان کرده بودیم. بار اول ایشان در ابتدای منبر دعا کرد و از مسجد که بیرون آمدیم، باران شروع شد، در حالی که قبلاً اثری از هوای ابری نبود و برای همه ثابت شد که اثر دعای ایشان بود. بار دوم اواسط منبر بود که کاغذی را به ایشان دادند. ایشان چون مقید آداب و رسوم منبر به شکل معمول نبود، همان جا سخن را قطع کرد و از مردم خواست استغفار کنند. استغفار منبر طول کشید و بارندگی شروع شد. ایشان گفت: «مردم! دیدید استغفار چه اثری دارد؟»
نکته بعدی که خیلی جالب بود، پیشگوئی ایشان در مورد باز شدن راه کربلا بود. «معما چو حل گشت آسان شود» نبود. دو سال قبل از باز شدن راه کربلا در سال ۷۶، یعنی تقریباً در سال ۷۴ بود که مرحوم بهلول فرمود راه کربلا مثل راه مشهد باز خواهد شد که هر وقت اراده کردید بتوانید بروید و این مطلب بسیار مهمی بود، چون با دیکتاتوری قلدری مثل صدام به ذهن هم خطور نمیکرد که چنین شود، آن هم با تعبیری که ایشان به کار برد که مثل مشهد. در عید سال ۷۶ بود که ایشان به ما فرمودند راه کربلا باز خواهد شد و شما خواهید رفت و همین طور هم شد و در خردادماه به طرز معجزه آسائی همراه عده دیگری مشرّف شدیم.
یکی از ویژگی های مرحوم بهلول روحیه هجرت بود و هرجا که دعوتشان میکردند، رفتند. در انتخاب محل هائی که برای تبلیغ میرفتند، چه ملاک هائی داشتند؟
هجرت دو معنا دارد. یکی هجرت ظاهری است که متأسفانه در میان مسلمانان کم شده است و یکی هم هجرت باطنی و روحانی که صد البته کمتر شده. ایشان هم جسماً هجرت میکرد و هم هجرت روحانی و حرکت به سمت خدا و از عالم مُلک به ملکوت رفتن و از عالم طبیعت خارج شدن را داشت و کسی که با ایشان حشر و نشر داشت، این معنا را کاملاً مشاهده میکرد و ضرورتی نداشت که به عمق اعمال ایشان برود تا متوجه این معنا شود.
در مور هجرت های ظاهری، گاهی خدمت ایشان بودیم و ناگهان تصمیمش عوض میشد. هجرت های روحانی و معنوی را که ما متوجّه نمیشدیم که:
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی این آستان بوسد که جان در آستین دارد[11]
یکبار خدمت ایشان بودیم و آمدیم تهران که برویم خدمت آقائی. برنامه ریزی هم کرده بودیم. سحر بیدار شد و گفت: «من فردا باید بروم اتریش!» با تعجّب پرسیدم «حاج آقا !کجا؟» جواب داد: «اُتریش!» پرسیدم: «چطور میخواهید بروید؟ گذرنامه تان کجاست؟» گفت: «گذرنامه ام دست آقای میری است، بروید از ایشان بگیرید.» چند بار هم این طور برنامه هائی پیش آمد و پرسیدیم: «آقا! چطور است که در سفرها، ناگهان برنامه های شما دستخوش تغییر میشوند؟» میفرمود: «اگر قرار است تغییری ایجاد شود، قطعاً در سحرها اتفاق میافتد. بعد شعر حافظ را میخواند که:
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یُمن دعای شب و ورد سحری بود
میفرمود: «کانه انتخاب بین بهشت و جهنّم است، لذا من جای را انتخاب خواهم کرد که بهشتِ رضای خدا در آنجا باشد.» این شعر را ایشان نفرمود، اما در مورد ایشان کاملاً مصداق دارد که:
تا عهد تو بر بستم، عهد همه بشکستم
بعد تو روا باشد نقض همه پیمانها[12]
وقتی میدید در کاری رضای خدا وجود ندارد، آن کار را کنار میگذاشت.
یکی از معظلات مبلغان دینی ما، ناتوانی در ایجاد ارتباط با جوانهاست، به همین دلیل جوانان تا حدودی نسبت به منابر سرد میشوند. مرحوم بهلول با اینکه سن بسیار بالایی داشت، با جوانان ارتباط بسیار عمیقی ایجاد میکرد.
رمز این قضیه چه بود؟
ایشان شیوۀ پیامبر| را داشت، برای خودش حسابی باز نکرده بود، لذا برایش پیر و جوان و بچّه و زن و مرد فرقی نداشت.
ایشان نمیخواستند کسی را مرید خودشان کنند، ولی به طور طبیعی افراد جذبشان میشدند.
از چه شیوه هائی استفاده میکرد؟
گاهی پیش میآمد که جوانی نزد ایشان میآمد و سؤالی داشت. ایشان همواره روزه بود و با آن کهولت سن، من گاهی میگفتم وقت ایشان را نگیرید و مشکل شما قابل حل است، اما مرحوم بهلول مانع از این کار من میشد و نمیگذاشت کسی را رد کنیم. دست آن فرد را میگرفت و هرجا که بود با او مینشست، حتی اگر پیاده روی خیابان بود تا طرف سؤالش را بپرسد. یا در مسجد که بود، با آن هجوم جمعیّت، ایشان را میبردیم که سوار ماشین بکنیم، میگفت: «آن آقائی را که از ما وقت گرفت و نرسیدیم جواب بدهیم، بگوئید به منزل بیاید تا جواب سؤالش را بدهیم.» بدیهی است وقتی جوانی میدید که کسی با آن ویژگی ها که بزرگانی در اطراف ایشان هستند، پیر هم هست و ممکن است خسته هم باشد، ولی باز هم آمادگی کامل دارد که پاسخ او را بدهید و او را فراموش نکرده و به اطرافیان میگوید او را پیدا کنید، این برخورد را فراموش نمیکرد؟ بسیار به مردم و به خصوص جوانان اهمیت میداد.
مرحوم بهلول مشکل اصلی گرفتار های مردم را در چه میدانست؟ چون ایشان ملل و نحل مختلفی را بررسی کرده و با جماعت های مختلفی سر و کار داشت و طیف های گوناگون اجتماعی را میشناخت. ریشه اصلی وضعیت جماعت سر در گریبان و اشفته را در کجا میدانست؟
بی ایمانی و معنویت نداشتن، چون آن کس که خدا را دارد، چه ندارد؟ و آن کس که خدا را ندارد چه دارد؟ کسی که معنویتش درست شد، طبیعتاً در همه عرصه ها خوشبخت خواهد شد. ایشان روی این نکته تاکید و تصریح میکرد که مردمِ ما قرآن و سیره اهل بیت^ را فراموش کردهاند و یا یکی را گرفته و دیگری را رها کرده اند و هر دو را با هم ندارند. مرحوم سید جمال الدین اسدآبادی[13] رمز عقب افتادگی و گرفتاری ملل اسلامی را در همین میدانست که از قرآن فاصله گرفته اند.
توصیه ایشان به طلاب برای اینکه موفّق شوند و بتوانند به سیره سلف صالح اقتدا کنند چه بود؟
میفرمود: ورود در حریم حوزه کار دشواری است. سفارش ایشان این بود که در چهارچوب برنامه ریزی ها نگنجید و خود ایشان هم این حُرّیّت و آزادگی را در همه کارها داشت. به درس های حوزه معترض بود.
به چه چیز درس ها؟
به شیوه درسها، و میگفت درسهای فعلی طولانی هستند، یعنی هر عالمی کتابی را نوشته ما باید بخوانیم. مقام معظم رهبری هم به این امر اعتراض کردند و مصداقاً مغنی را مثال زدند و فرمودند که سه صفحه را میخوانی و آخرش نمیفهمی اِنّ و اَنّ چه میشوند؟ نصب میدهند یا جرّ؟ کارشان چه هست؟ مرحوم بهلول هم به بعضی از درس ها اعتراض داشت و میفرمود: «هر کسی که در حوزه به جایی رسیده، طبق این برنامه ریزی ها پیش نرفته و این ره که ما میرویم به ترکستان که هیچ، به قبرستان است.» خودش هم همین طور بود. یادم هست یک وقتی عمامه ام باز شده بود و آئینه آورده بودم و با تدابیر شدید امنیتی!! و با حوصله و سر صبر داشتم عمامه ام را میبستم. بهلول زد توی شکمم و گفت: «همین کارها شما را بدبخت کرده. این قدر که به عمامه ات میرسی، به زیر آن هم میرسی؟» منظورش این بود که به عقلت و مغزت هم میرسی؟ حریتش بی نظیر بود. در سیره همه بزرگان که نگاه کنید چنین روحیاتی داشتهاند.
چند درصد از علائق، اعمال، افکار و ارتباطات مرحوم بهلول، سیاسی بودند و ایشان روی چه جنبه هائی از سیاست اصرار داشت؟
من نتوانستم بین افکار سیاسی و افکار عرفانی ایشان مرز بندی کنم. در سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خوانده بودیم که خواب ایشان بسان خواب یک نگهبان بود، یعنی چرتی میزدند و بیدار میشدند. همین شیوه را هم در مرحوم بهلول میشد ملاحضه کرد. کوتاه میخوابید و بلند میشد و چیزی میخواند. میپرسیدیم: «در این فواصل کوتاه بین چرت هائی که میزنید چه میخوانید؟» میگفت: «خدا فرموده نیمی از شب را به تلاوت قرآن سپری کنید. قرآن میخوانم.» این حالات و تلاوت قرآن، دعا خواندن ها، نماز شب ها و توسل ها و خلوت هایش را دیده بودیم.
واقعاً نمیشد بین اعمال ایشان و افکار سیاسی اش مرزی قائل شد. ما نمیفهمیدیم امام حسین علیه السلام که دعای عرفه را میخواندند، در میدان نبرد چگونه میجنگیدند. امیرالمؤمنین علیه السلام همین طور. اینها جزو شنیده های ماست، ولی وقتی گوشه هائی را در اعمال بزرگان میبینیم، بهتر درک میکنیم. ما الان گاهی افرادی را میبینیم که وقتی در جلسه ای هستند که قرار است در باب مسائل سیاسی صحبت شود، چنان سیاسی صحبت میکنند که انسان یاد سیاستمداران محض میافتد، و گرنه در قرآن و دین وسیره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام ما که دین و سیاست از هم قابل تفکیک نیستند. این آقایان با صدای بلند شعار میدهند که دین از سیاست جدا نیست، ولی وقتی نوبت به سیاست میرسد، بوئی و رنگی از دین نمیبینید و عملاً اینها از هم جدا شده است، ولی در اعمال و کردار مرحوم بهلول، همچنان که حضرت امام و مقام معظم رهبری، دین را از سیاست جدا نمیبینید و تشخیص این دو از هم خیلی مشکل است.
نگرانی و دغدغه ها و توصیه های ایشان در زمینه های سیاسی چه بود؟
ایشان از ابتدای جوانی دغدغه سیاسی داشت. نمونه بارزش قضیه مسجد گوهرشاد، اما آیا هیچ وقت این سیاست جدای از دغدغه های دینی وی بوده؟ شما در زندگی امام شجاعت بی مانندی را میبینید که ناشی از همین نگرش است.باید دید وقتی از شجاعت حرف میزنیم، منظورمان چه نوع شجاعتی است. خیلی ها شجاعت دارند، ولی در چه مسیری؟ اگر کسی تک چرخ هم بزند، به اشتباه به او میگویند شجاع که البته در بحث های فنی به این نمیگویند شجاعت. اما مرحوم بهلول میگفت: «شجاعت یعنی اینکه هر جا حق هست بیان کنید و نترسید.» در مورد مقام معظم رهبری به این نکته که ایشان برای مردم وقت میگذارند، اشاره میکرد. یک بار همراه ایشان خدمت آقا رفتیم. آقا فرمودند: «شما قبلاً بیشتر به ما سر میزدید، حالا کمتر میآئید.» مرحوم بهلول پاسخ قشنگی داد و گفت: «آقا! شما متعلّق به ۶۰ میلیون نفر هستید. وقت شما را بگیریم، در واقع وقت ۶۰ میلیون نفر را گرفته ایم.» آقا چندبار فرمودند: أحسنت!
حرکت سیاسی ایشان در آغاز جوانی که منجر به ۳۰ سال زندان در افغانستان شد، چقدر در طول حیات بر روی زندگی ایشان سایه انداخت؟
۳۱ سال. این حبس روی کل زندگی ایشان سایه انداخته و جای خالی باقی نگذاشته بود. آقای بهلول در جوانی کاری را انجام داد که بر تمام حیات بیش از صد سالهی عمر او سایه انداخت و مسیر زندگی اش را تغییر داد. تا آخر عمر بعید بود که در جلسه ای باشد و ولو به طور مختصر، یادی از آن جریانات نکند و همه آرمان هائی را که در آن زمان مدنظرش بود، متذکر نشود. ایشان میگفت که آرمان هائی داشتیم و برای همان ها هم قیام کردیم و هنوز هم بر همان آرمان ها پایدار هستیم. جوانی را در نظر بگیرید که در اوج جوانی همسرش را طلاق بدهد و بعد وارد عرصه چنین مبارزه ای بشود و ۳۱ سال در چنان زندان خوفناکی محبوس باشد. انصافاً ما در مورد معرفی شخصیت آقای بهلول کم کاری کرده ایم. مقام معظم رهبری در آن ملاقات فرمودند: «ایشان حق عظیمی به گردن انقلاب دارند.» نلسون ماندلا ۳۰ سال در زندان بوده و الان در تمام دنیا مشهور است. مرحوم بهلول بیشتر هم بوده، علاوه بر اینکه ۶،۵ سال هم در سوریه و مصر به صورت تبعید بود و بعد به ایران برگشت. میتوان گفت این مبارزات و آن زندان روی همهی زندگی اش سایه انداخته بود.
در مورد قضیه رفتن مرحوم بهلول به افغانستان و در واقع جان به در بردن ایشان از فاجعه مسجد گوهرشاد، از سوی افراد گوناگون شبهاتی مطرح میشود. ایا شما از خود ایشان در این مورد مطلبی نشنیدید ؟ اساساً نسبت این نوع اظهار نظرها چه واکنشی نشان میداد؟
ما به این نحو سؤال میکردیم که شما مردم را به کشتن دادید و نوع مدیریت شما در آن جلسه به آن قضیه ختم شد. البته این را با ترس و لرز و احتیاط بیان میکردیم. ایشان میفرمود: «ما قیام را برای خدا شروع کردیم و برای خدا هم ادامه دادیم. آینده را هم نمیتوانستیم رقم بزنیم که چه خواهد شد. ما در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفتیم و بهتر از آن نمیشد کاری کرد.» بعد این آیه قرآن را میخواند که : «پیغمبر! گمان نکن تو بودی که تیر انداختی، خدا تیر انداخت» در واقع میخواست بحث را به سمت توحید افعالی ببرد که در آنجا ابتکار عمل از دست ما گرفته شده بود. بعد با حالت عصبانیت میگفت: «معلوم نبود که اگر آنچه را که آقایان میگویند و مدنظرشان هست پیش میآمد، از این بهتر میشد.» نمیدانم در آن مقطع چه چیزهائی مد نظرش بود، چون به هر حال ایشان یک رجل سیاسی بود. شاید هم علّت را بعدها کشف کرد، ولی به هر حال این گونه نتیجه گیری میکرد و معتقد بود تصمیمی بهتر از آن نمیشد گرفت و در آن برهه، کسی هم نبود که با او مشورت کند، چون در محاصره کامل قرار گرفته بودند. البته واقعیت هم این است که اثرات قیام مسجد گوهرشاد همان گونه شد که ایشان تفسیر میکرد، نه آن گونه که مدعیان میگفتند.
برای کتابی که دربارۀ ایشان نوشته اید قطعاً با علماء و بزرگان زیادی دربارۀ مرحوم بهلول صحبت کرده اید. از این گفتگوها چه خاطراتی دارید؟
سه شخصیت در ذهن من هستند که نمره شان ۲۰ است. یکی از آن سه نفر مرحوم آقای بهلول است که از اول که تعریفش را شنیده بودیم، نمره اش ۲۰ بود و تا آخر هم ۲۰ باقی ماند. وزارت علوم هنوز نمرۀ بالاتری را اعلام نکرده، و گرنه به ایشان میدادیم! خدمت بزرگان هم که میرسیدیم، این برداشت ما تقویت میشد.
یادم هست اولین بار که کتاب را بردم تا به حضرت آیت الله خزعلی تقدیم کنم و از ایشان بخواهم که برای آن مقدمه ای بنویسند، ایشان به محض اینکه متوجه شدند کتاب دربارۀ مرحوم بهلول است، تمام قامت ایستادند و منِ طلبه جوان را بسیار تشویق کردند و فرمودند : «مرحبا ! بارکالله!». در چند جای دیگر هم اظهار ارادت های عجیبی به مرحوم بهلول کردند. یا مرحوم آیت الله آسید عباس کاشانی که کتاب را برای تفریظ نزد ایشان بردیم و دیدیم بسار بالاتر از آنچه انتظار داشتیم، ارج و قرب برای مرحوم بهلول قائل شدند و فرمودند: «آقای بهلول صاحب سرّ است و اسرار زیادی از اسرار مگو را میداند.» سپس اشارهای به طیّالارض ایشان کردند، چون مرحوم بهلول منکر این قضیه میشد و باید مچگیری میکردید که ما الحمدالله دو بار مچگیری کردیم. آیتالله کاشانی هم یکبار این کار را کرده و از مرحوم بهلول پرسیده بودند: «فلان روز کجا بودید؟» ایشان جواب داده بود: «در ایتالیا بودم» گفتند: «شما ساعت ده صبح در ایتالیا و همان روز هم در ساعت ۵/۱۰ در تهران منبر رفتید. درست است؟» و ایشان تصدیق کرده بود. دیگران هم اینگونه موارد را تصدیق کردهاند.
بهترین خاطره شما از مرحوم بهلول چیست؟
سه تا خاطره دارم. خاطره اول موقعی بود که همراه ایشان خدمت آقا رفتیم. مرحوم بهلول در کمال سادگی از آقای محمدی گلپایگانی پرسید: «با این خرجی که برای رنگ کردن سنگهای ورودی کردهاید، چند تا فقیر سیر میشدند؟» آقای محمدی گلپایگانی لبخندی زدند و چیزی نگفتند، در حالی که اگر کس دیگری بود، شاید ناراحت میشد. همه میدانستند که مرحوم بهلول این حرف را از صمیم دل و در کمال سادگی و بیریائی میزد و به آنچه میگوید عمل میکند.
مورد دیگر آیت الله نجفی بودند که به دیدن ایشان رفتیم و ایشان بسیار به آقای بهلول اظهار علاقه کردند. بعد لیوان شربتی آورده شد و همه خوردند. مرحوم بهلول گفت: «این شربت چقدر هزینه بر میدارد؟» گفتند: «روی هم پنجاه تومان» ایشان گفت: «پنج تا فقیر با آن سیر میشوند.» و لیوان شربت را روی زمین گذاشت و نخورد. این رفتار برای من طلبه جوانی که دغدغه عدالت خواهی داشتم، خیلی جالب بود و هنوز هم از خودم سؤال میکنم که چه چیزی در ذهن ایشان میگذشت؟ چه آرمان هائی مدنظرش بود؟
یکی هم پیشگوئی ایشان راجع به سفر کربلای ما بود که خیلی مفصّل است، ولی خاطره شیرین آن سفر معجزه آسا هنوز در ذهن کسانی است که رفتند و روزی نیست که میگذرد و یاد ایشان در خاطر ما نقش نبندد.
پیام تسلیت مقام معظم رهبری در پی درگذشت مرحوم آیتالله شیخ محمّد تقی بهلول
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خبر درگذشتِ روحانیِ وارسته و پارسا، مرحوم حجّتالاسلام آقای شیخ محمّد تقی بهلول را با تأسّف و دریغ، دریافت کردم. این بندهی صالح و مجاهد و پرهیزگار که عمر طولانی و پُرماجرای خود را یکسره با مجاهدت و تلاش گرانید، یکی از شگفتیهای روزگار ما بود. هفتاد سال پیش در ماجرای خونین مسجد گوهرشاد، زبان گویای ستمدیدگان و حقطلبان شد و آماج کینهی حکومت سرکوبگرِ پهلَوی گشت. بیست و پنج سال مظلومانه در اسارت حکومت ظالم دیگری، انواع رنجها و آزارها را تحمّل کرد. پس از آن سالها در مصر و عراق ندای مظلومیّت ملّت ایران را از رسانهها به گوش مسلمانان رسانید. سالها پس از آن در ایران بیهیچ پاداش و توقّعی به هدایت دینی مَردم پرداخت.
در سالهای دفاع مقدّس، همه جا دلهای جوان و نورانی رزمندگان را از فیضِ بیانِ رسا و صادقانهی خود، نشاط و شادابی بخشید.
نود سال از یک قرن عمر خود را به خدمت به مردم و عبادت خداوند گذرانید. زهد و وارستگی او، تحرّک و تلاش بیوقفهی پیکر نحیف او، ذهن روشن و فعّال او، حافظهی بینظیر او، دهان همیشه صائمِ او، غذا و لباس و مَنِش فقیرانهی او، شَجاعت و فصاحت و ویژگیهای اخلاقی برجستهی او، از این مؤمن صادق، انسانی استثنایی ساخته بود.
اکنون این یادگار یک قرن تاریخ پُرحادثهی مبارزات ملّت ایران از میان ما رفته و انشاءالله قرینِ رحمت و مغفرت الهی است. به همهی علاقهمندان و دوستان و نزدیکان آن مرحوم تسلیت میگویم و فضل و فیض خداوندی را برای او مسألت میکنم.
سیّد علی خامنهای
منبع: کتاب عطش حضور، تالیف حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق، صفحه 57 الی 84
پی نوشت ها
[1] . حضرت حاج شیخ میفرمود: در سنین کودکی برای زنها منبر میرفتم و بعد از منبر و درس، اوقات فراغت خود را مشغول بازی با حیوانات میشدم. زنهای محل میگفتند: «نَه به آن منبر و روضه و درس، و نَه به این بازی! او مثل بهلولِ امام صادق علیه السلام، دیوانه است!» بنابراین، از آن به بعد مشهور به بهلول شدم. در زمان رضاشاه نیز که قرار بود تذکره (شناسنامه) بدهند، شُهرت مرا بهلول گرفتند؛ اعجوبهی عصر، بهلول قرن چهاردهم / 69.
[2] . در هفت ماهگی، در گُناباد.
[3] . شیخ نظامالدّین.
[4] . حاج شیخ، هماره از او (اوّلین استادش) با تَجلیل یاد میکرد.
[5] . میفرمود: از سبزوار تا قم را پیاده آمدم و حدود یک ماه و نیم طول کشید؛ به جهت این که آن زمان در هر پاسگاه گذرنامه میخواستند که... دو نفر ضامن احتیاج داشت.
[6] . حاج شیخ، پس از آن دیگر ازدواج نکرد، مگر پس از زندانیشدن در افغانستان و تبعید به یک روستا، که در آن جا یکی از سالمندان دخترش را به عقد او درآورد، امّا پس از بارداری، وی نیز از دنیا رفت.
[7] . از پیام تسلیت رهبر معظّم انقلاب به مناسبت درگذشتِ آیتالله شیخ محمّدتقی بهلول.
[8] . مصاحبه مؤلف با شاهد یاران.
[9] . مشهور به خطبه همام.
[10] . موعظه.
[11] . حضرت حافظ.
[12] . ملّای رومی.
[13] . مصلح و مبارز و از شاگردان عارف کامل مرحوم آیتالله آخوند ملاحسینقلی همدانی.