زادروز: | 1325 |
محل تولد: | تبریز |
وفات: | 26 اردیبهشت 1401 | 14 شوال 1443ه.ق |
آرامگاه: | حرم حضرت معصومه (س) |
دین: | اسلام |
مذهب: | تشیع |
آیتالله سیّد عبدالله فاطمینیا
عالِمِ محقِّق حضرت آیتالله سیّد عبدالله فاطمینیا
حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق:
زندگینامه کوتاه
آیت الله حاج سیّد عبدالله فاطمینیا، فرزند عارف بزرگوار مرحوم آیت الله حاج سیّد اسماعیل اصفیایی رحمت الله علیه، در سال 1317 در تبریز دیده به جهان گشود... ایشان در طول عمر با برکت خویش از محضر بسیاری بزرگان بهرههای فراوان بُرده است؛ از جمله:
1. مرحوم آیتالله مصطفوی تبریزی؛
2. آیتالله العظمی محمّدعلی اراکی؛
3. آیتالله حاج سیّد رضا بهاءالدّینی؛
4. حضرت علّامه طباطبایی؛
5. حضرت آیتالله الهی طباطبایی؛
6. آیتالله العظمی بهجت فومنی.
از آثار مکتوب ایشان شرح دعای غیبت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میباشد. و کتاب فرجام عشق شرحغزل معروف «خال لب» از امام راحل را نیز به رشته تحریر درآوردهاند.
سیّد شیرین سخن و عمل
طلّاب جوان عُمدتاً شیفتهی سخنان و نکتههای این عالِمِ ربّانیاند. داستانهای زیبا، جذّاب و مُستَند، جلوهای دیگر به، استفادههای ژرف، دقیق و علمی از روایات و کلمات بزرگان، نمکی دیگر بر بیانات وی است. از او مطالبِ زیادی شنیدهایم و چون ممکن است حقِّ مَطلب اَدا نشود، فقط به نَقل برخی قضایا در خصوص اولیای خدا که به صورت مستقیم از زبان ایشان شنیدهام، بسنده میکنم.
آیتالله خوئی رحمت الله علیه در محضر آیتالله قاضی رحمت الله علیه
میفرمود:
زمانی که حضرت آیتالله قاضی رحمت الله علیه در نجف اشرف بود، روزی آیتالله خویی رحمت الله علیه[1] به حضور ایشان میآید و عرض میکند: از شما میخواهم که چیزی به من بفهمانید. مقصودِ ایشان معارف الهی و عرفانی و مکاشفات روحی بود. پس از مدّتی که آیتالله خویی، طبق دستورالعمل استادش عمل میکند، یکی از شبهای ماه مبارک رمضان که این شاگرد معظّم، خدمت استاد به سر میبرد، برای ایشان مکاشفهای با عنایتِ آیتالله قاضی صورت میگیرد که از این قرار است:
آقای خویی، شخصی را شبیه خودش در مقابل خود میبیند که به آرامی تغییراتی در چهرهاش به وجود میآید، تا آنجا که مَحاسنش سفید میشود و در نهایتْ محاسنش سفیدتر و درسِ ایشان به مسجد هندی کشیده میشود و در مقام فَتوا قرار میگیرد. و باز در گوشهای دیگر مشاهده میکند که رسالهی ایشان چاپ شده است و بعد از مدّتی بلندگوهای کوفه اعلام کردند: آیتالله خویی به ملکوت اَعلا پیوست! بعد از مشاهدهی این صحنه، مرحوم قاضی رو به آقای خویی کرده و میفرمایند: این بود سرگذشتِ شما تا آخِرِ عمرتان[2] عاقبت به خیر شَوید. بفرمایید بِرَوید.[3]
سیّدِ صوفی!
میفرمود:
عالِمی که در قید حیات هست، از بزرگی [از] بزرگان نجف اشرف حکایت میکرد:
زمانی که در نجف بودهام، بهواسطهی برخی تبلیغات بر ضدِّ مرحوم قاضی رحمت الله علیه در جلساتش شرکت نمیکردم، تا اینکه یک روز گفتم بِرَویم ببینیم این قاضی که این قَدْر روی آن حسّاس هستند، چه میگوید؟
به مسجد رفتم و جایی پنهان شدم که کسی حتّا خودِ استاد مرا نبیند. حضرت آقا درس را شروع کرد، ولی هر چه میفرمود، من بهواسطه ذهنیّتی که داشتم، برداشتی دیگر میکردم؛ که یک وقت ایشان بدون مقدّمه فرمود: جام به دست گرفته که برود شیر بهدست بیاورد، آمده به شیرِ گوارا رسیده، ولی این جام را زیر پستانِ سگ گذاشته!
با این حرف، تکان خوردم و عقیدهام برگشت و با جان و دل گوش میدادم، که یک وقت دوباره ایشان فرمود: خوب، الحمدلله جام را از زیرِ پستان سگ آورد بیرون.
نکتهی قابل توجّه داستان، علاوه بر جریان سوءظن، این است که: اوضاع نابسامان حوزهی مبارکهی نجف بر ضدّ عرفا و حکما و اولیا، که این جَو به حدّی بود که افرادی از بزرگان، مثلِ مرحوم آیتالله خویی رحمت الله علیه مرحوم آیتالله شیخ علی محمّد نجفی بروجردی رحمت الله علیه[4] وقتی میخواستهاند خدمت مرحوم آقای قاضی برسند، میبایست به طور مخفیانه باشد و چند مرتبه سر و تَهِ کوچه را نگاه کنند که کسی آنها را نبیند، که مبادا به او تهمتِ صوفی و درویش و اَمثالهم بزنند!
حضرت آیتالله فِهری میفرمود: جَو به حَدّی بود که عدّهای برای پدر آیتالله بَهجت نوشته بودند: پسرت در نجف با یک سیّدِ صوفی در ارتباط است! و پدرش هم در جواب نوشته بود: راضی نیستم به جلسات این سیّد که میگویند حاضر شَوی.
عدّهای به افرادی همچون آیتالله حاج شیخ علی محمّد بروجردی رحمت الله علیه تذکّر میدادند که در این طور جلسات حاضر نشود.
حکایتی دیگر
میفرمود: یکی از علما که از دنیا رفته است، از یکی از صُلَحا برایم تعریف میکرد: یک نفر گفته بود:
من در قسمت بایگانی ادارهای کار میکردم و پروندههای متعدّد و بعضاً بسیار مهم میآمد و ما در قسمت بایگانی قرار میدادیم. یک روز پروندهی بسیار مهمّی به دستم رسید. چند روز گذشت، متوجّه شدم پرونده گم شده است. هرچه گشتیم، پیدا نشد. در آن گیرودار که کاملاً ناامید شده بودم، به بنده خبر دادند چون شما مسؤول پروندهها هستید، اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود حُکمی در مورد شما اجرا میشود؛ یا اعدام است یا حبسِ ابد! لذا به خدمت اهل دلی رفتم؛ ایشان دستور ختمی فرمود که انجام بِده. همان توسّل را انجام دادم. روزی که قرار بود نتیجه بگیرم، از پرونده خبری نبود. با ناراحتی از منزل بیرون آمدم [و] تا نزدیک خیابان «مولوی» رفتم، دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص که عرقچین به سر دارد و در حال رفتن است حل میشود. بدون توجّه به این شخص، با شنیدن این کلمات دویدم و دامن آقا را گرفتم و گفتم: آقاجان! به دادم برس. گفتهاند مشکلم به دست شما حل میشود. دیدم پیرمرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمیکشی؟
حالتی بُهتزده و متعجّب داشتم. ایشان فرمود: چهار سال است شوهرِ خواهرت از دنیا رفته، یکمرتبه هم به خواهرت و بچّههایش سر نزدهای!
انتظار داری کارَت هم پیچ نخورَد! تا نروی و رضایت [رضای] آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمیشود. بعد از شنیدن صحبتِ پیرمرد فوراً به منزل خواهرم رفتم. وقتی در زدم و خواهرم متوجّه شد من هستم، گفت: چطور است بعد از چهار سال آمدهای! گفتم: خواهر! از من راضی شو [و] بچّههایت را از من راضی کُن. بعداً برایت تعریف میکنم، غلط کردم. رفتم مقداری هدیّه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم. فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند پرونده در این اتاق بوده و پیدا شده است. [این پیرمردِ عرقچین بر سر، مرحوم آقا شیخرجبعلی خیّاط[5] بود].
شِفای یکی از صبیّههای حضرت امامخمینی(ره)
میفرمود:
وقتی یکی از صبیّههای حضرت امامخمینی(ره) بیمار میشود و او را به بیمارستان انتقال میدهند، دکترها جواب منفی میدهند. حضرت امام (ره) میفرمایند: بِرَوید منزل آیتالله حاج آقاحسین قاضی[6]، یک لیوان تبرُّکی از ایشان بیاورید. همین کار را میکنند و الحمدلله دختر شِفا مییابد.
چگونه به این مقام رسیدهای؟
میفرمود:
شنیدهام از مرحوم آیتالله حاج شیخحسنعلی اصفهانی (نخودکی) سؤال کردهاند: چگونه به این مقام رسیدهاید؟
فرمود: گرهگشایی از کارِ مَردم.
نماز بخوان
میفرمود:
یکی از مقلّدین حضرت آیتاللهبروجردی، بسیار ثروتمند بوده که وارثِ متدیّن و مقیّد به احکامی نداشته است. روزی، خدمت حضرت آیتالله آمده، عرض میکند: آقا! من اموال زیادی دارم که دوست ندارم بعد از خودم به فرزندی که مقیّد به دین نیست برسد و میخواهم قبل از مرگم، آنها را خدمت شما واگذار کُنم تا بعد از من، در هر راهی که صلاح دانستید مصرف بفرمایید. اموال به مبلغ 3 میلیون تومان، در اختیار حضرت آقا قرار میگیرد و پس از چندی، آن مرد وفات میکند. مدّتی بعد، جوانی خدمت حضرت آیتالله میرسد و عرض میکند: من پسر همان آقایی هستم که اموالش را در اختیارتان قرار داده است و الان چون پولی ندارم و فقیر شدهام، به شما مراجعه کردهام. آقا میفرماید: پدرت گفته بود که تو مقیّد به دین و احکام نیستی؛ آیا قول میدهی متدیّن شَوی؟ میگوید: یعنی چکار کنم؟ آقا میفرماید: یعنی نماز بخوانی. جوان پاسخ میدهد: بله. حضرت آقا نیز تمام اموال را به او میبخشد؛ سپس خطاب به حاضرین میفرماید: آیا متدیّن کردن و نماز خواندن این جوان، 3 میلیون تومان نمیارزد؟
حملهی ملخها
میفرمود: حضرت آیتالله مرحوم آقای بهاءالدّینی رحمت الله علیه به خود حقیر فرمود:
سالی ملخها به قم حمله کردند؛ صاحب باغی مثل بقیّهی مَردم، به شهر آمد و چند کارگر برای دفع ملخها به باغ خود برد. وقتی به باغ رسیدند، یکی از کارگرها وسط باغ دراز کشید. صاحب باغ ناراحت و عصبانی شد و به او گفت: چه جای دراز کشیدن است، مگر ملخها را نمیبینی؟ کارگر گفت: میخواهی یک «هو» بگویم، ملخها بروند؟ صاحب باغ گفت: بگو. کارگر بلند شد نشست و یک مرتبه گفت: «هو». همهی ملخها رفتند.
استاد فاطمینیا می فرمود: برادر عزیز! حواست جای دیگر نرود، صحبت دکّانداری نیست. حالِ آن کارگر را من و تو هم داشته باشیم، کار دُرُست است. حالَش این مصرع بود: «دگر هر چه دیدم، خیالم نمود.» این حکایت را استاد، بارها در سخنرانیهایش فرمود. ضمناً در کتاب فرجام عشق (شرح غزل معروفِ حضرت امام) نیز آن را آورده است.
منبع: کتاب عطش حضور، تالیف حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق، صفحه 211 الی 221
پی نوشت ها
[1] . آیتالله العظمی سید ابوالقاسم خویی (1317 - 1413 ق)؛ مدفون در صحن مطهّر علوی، مَدخل مسجد الخضراء.
[2] . معروف است که آقای قاضی فرمود: اگر طاقتِ بیشتری داشت، آن طرف را هم نشانش میدادم.
[3] . این داستان از زبان مرحوم آیتالله قوچانی نَقل شده، که در کتاب مَطلع اَنوار / 86 آمده است.
[4] . مدفون در بهشت شهدای بروجرد.
[5] . شیخ رجبعلی نکوگویان، مشهور به جناب شیخ و شیخ رجبعلی خیّاط (1262 - 1340 ش)؛ مدفون در قبرستان ابن بابویه (شهر ری). ر.ک: کیمیای محبت.
[6] . آیتالله سیدحسین قاضی طباطبایی (1317 - 1393 ق)؛ مدفون در وادیالسّلام، قم.