تجرید نفس
آیت الله شیخ ابوالقاسم خزعلی فرمود:
شنیدم آیت الله شیخ هاشم قزوینی رحمه الله علیه، پیش کسی رفته و تجرید نفس کرده است؛ به حضورشان رسیدم تا شرح این موضوع را از خودشان هم بشنوم. وقتی خدمت ایشان رسیدم، فرمود:
شخصی در مشهد تجرید نفس می کرد، از او خواستم روح مرا هم تجرید کند.
او گفت: شب جمعه نزدیک سحر وقت این کار است.
گفتم مانعی ندارد. در وقت موعود خدمت او رسیدم، گفت: کجا می خواهی بروی؟
گفتم قزوین.
روح مرا در همان موقع تجرید کرد. ناگهان خود را در قزوین دیدم و از جمله چیزی که در آن حال دیدم، این بود که:
مردی بدون آن که متوجه من باشد آمد و جلوی آب را که به زمینی مزروعی می رفت بست و آن را به طرف دیگری جاری ساخت. آن گاه زارع دیگری آمد و با آن مرد مرافعه کرد و سرانجام به آن شخص حمله ور شد و او را کشت و فرار کرد، در حالی که هیچ کدام متوجه من نمی شدند. در آن حال من متوجه شدم که نزدیک طلوع آفتاب است و ممکن است نمازم قضا شود. تا به فکر نماز افتادم، خود را در مشهد یافتم.
شخصی که روح مرا تجرید کرده بود، گفت:
آنچه دیدی، یادداشت کن.
مدتی از این قضیه گذشت؛ بعضی از همشهرها از قزوین به مشهد آمدند. از آنان پرسیدم: فلانی (مقتول) چه شد؟
گفتند: کشته شد.
گفتم: قاتل او کی بود؟
گفتند: هنوز پیدا نشده است.
البته من آن را می شناختم ولی سکوت کردم، تا این که روزی به قزوین رفتم. مردم به دیدنم می آمدند، تا این که روزی قاتل هم آمد، وقتی می خواست برود، به او گفتم: فلانی را چه کسی کشت؟
گفت: معلوم نیست.
گفتم: کی بیل را برداشت و.....؟
تا این کلمه را گفتم، بدنش به لرزه در آمد و دانست که من از قضیه اطلاع دارم.
گفتم: نترس، من تو را به دولت تحویل نمی دهم بلکه می خواهم تو را از بدهکاری رها سازم. دیه ی قتل را به ورثه ی آن مقتول بپرداز.
گفت: می ترسم مرا بگیرند.
گفتم: لازم نیست آن مبلغ را به عنوان دیه ی قتل بپردازی، تا تو را بگیرند بلکه می توانی به عنوان بدهکاری بپردازی....
______________________________________
عطش حضور، ص 149، تألیف: حجت الاسلام و المسلمین سیّدعباس موسوی مطلق
افزودن دیدگاه جدید