یادداشت حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق در رابطه با وقایع اخیر
بسم الله الرحمن الرحیم
شب گذشته، توفیق زیارت مسجد مقدس جمکران را داشتم. برای استغاثه به محضر حضرت ولیعصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف آمده بودم؛ دلنگران جبهه اسلام و برای طلب نصرت الهی.
مثل همیشه، پس از دعا و توسل، برخی زائران برای پرسش یا مشورت جلو میآیند.
اما دیشب، گفتوگوی دو نفر از جمع، دلم را عجیب گرفت و ذهنم را درگیر کرد:
نخست، مردی حدوداً چهلوچند ساله به سراغم آمد. با صدایی بغضآلود پرسید:
«عاقبت این جنگ چه میشود؟»
هنوز پاسخی نداده بودم که اشک از چشمانش فرو ریخت و گفت:
«آمدهام جمکران، فقط برای سلامتی آیتالله خامنهای. نتانیاهو و ترامپ بیشرف تهدید کرده…»
نگاهش سرشار از ترس نبود، از غیرت بود، از عشق، از درد.
دومی نوجوانی بود از اصفهان، دانشآموز کلاس دهم؛ با چشمهایی پرشور و سؤالاتی که در دل شب، جان آدم را بیدار میکرد:
۱. پرسید: «خانوادهام اجازه نمیدهند شبها با بچهها بیرون برویم تا این نفوذیها را شناسایی کنیم. وظیفه من چیست؟»
۲. گفت: «قرار است فیلمبرداری یک هیئت را انجام بدهم. میدانم اگر با اخلاص کار کنم، اثر دارد؛ مثل شهید آوینی. چه کنم اخلاصم بیشتر شود؟»
۳. و پرسید: «چه کنم تا امام زمانم از من راضی باشد؟»
هر سه سؤالش کوتاه بود، اما هرکدام دریایی از فهم، دغدغه و آمادگی برای فداکاری را فریاد میزد.
از خود پرسیدم: واقعا این نسل چه نسلی است
سید عباس موسوی مطلق
۲۸ خرداد ۱۴۰۴
افزودن دیدگاه جدید