رابطه آیت الله بروجردی با علامه طباطبایی

کد خبر: 17005

آیت الله جعفر سبحانی:

مرحوم آقای بروجردی قشنگ فلسفه خوانده بود، خیلی، هم اسفار هم اشارات هم شوارق،
حتی گاهی در درس اشعار منظومه را بالای منبر می خواند
مثلا یادم می آید در خدمتشون که آیا عمل به ظن ممکن هست یا ممکن نیست، این مراد از این امکان منظور چیه؟
آیا امکان ذاتی هست، امکان وقوعی هست، امکان احتمالی؟
چون اشعار منظومه را از حفظ می خواند.

خودش هم مدتی در بروجرد شوارق را تدریس می کرد، وقتی آمدند برای مرجعیت فشار از همین علمای مشهد آمد،
آقای طبسی را فرستادند به نمایندگی از علمای مشهد خدمت آقای بروجردی که اجازه ندهد آقای طباطبایی فلسفه را تدریس کنند،
پیغام به آقای طباطبایی داد بوسیله حاج احمد، که آقا شما این درس را تعطیل کنید، ایشان فرمودند: امر آقا برای من مطاع است،
اگر مسولیت تعطیلی این درس را به عهده می گیرند، تعطیل می کنم، من الان می بینم که در کشور ما شبهات زیاد است،
در آن زمان توده ایها خیلی، نوچه های تقی اَرانی خیلی (شبهه افکنی می کردند) 
من اگر بخواهم فقه بگویم از دیگران کم نمی آورم ولی من می بینم این درس جا مانده است درس می گویم .
اگر مسولیتش را می پذیرند چشم!
رفت و آمد گفت آقا من مسولیت نمی پذیرم اما درس را محدودش کند، یعنی یک جمع  کمی حالا ایشون در مسجد درس می داد.
آقای بهبهانی به آقای بروجردی پیغام داد آقا مبادا شما این درس را تحریم کنید

----

من یک تاریخچه ای نقل کنم، 
سال ۱۳۳۹ شمسی بود یا ۳۸ یا ۳۹.
پدر من از علمای تبریز بود، شاگرد مرحوم شریعت اصفهانی بود، آمدن قم، آقای بروجردی آمدن مسافرخانه به دیدن ایشان، بعدا هم قرار شد ما با پدر خدمت آقای بروجردی برویم برای عرض ارادت.
ما رفتیم و نشستیم بعد از ما دونفر دیگر هم آمدند، یکی آقا سیدحسین قاضی که  از اهل معنا بود و آقای طباطبایی که اینها با هم قوم و خویش بودند، آمدند خدمت آقای بروجردی که تشکر کنند که یکی از علمای طباطبایی تبریز فوت شده بود آقا برای ایشان ختم گرفته بودند. آمده بودند تشکر کنند.
در همین موقع که من نشسته بودم و پدر من هم بود و این دو بزرگوار، یکدفعه پیشکارشان حاج احمد آمد که آقا: پسر عموی آسید ابوالحسن اصفهانی که رئیس بیمازستان روانی تهران بود با یک دکتر سوئدی آمدند خدمت شما برسند، اجازه می فرمائید؟ کمی تامل کرد و سپس گفت: اشکالی ندارد. اینها آمدند. البته اتفاقا پسرعموی آسید ابوالحسن نشست روی زمین اما آن دکتر موفق نشد و به زحمت بین القیام و الجلوس بود. سئوال این بود که ما آمده ایم کنگره ای در آنکارا داریم درباره مضرات مواد الکلی. می خواستیم نظر اسلام را بفهمیم. شما نظر اسلام را بیان کنید.

سوال شروع شد:

دکتر سوئدی سوال می کرد و پسر عموی آقا سیدابوالحسن ترجمه می کزد.

اول سوالش این بود که چرا اسلام مشروبات الکلی را تحریم کرده؟

من در فکر رفتم که آقا چه موضوعی را می خواهد بیان کند، اگر ضررهای پزشکی را بخواهد بگوید که اینها أعلم اند. خب، حقیقت بر قلوب اولیا الهام می شود یا ملهم الحقائق فی قلوب الاولیاء؛ فرمود:

(آرام هم می گفت تا ترجمه کند پاسخ را) امتیاز انسان با عقل است و الکل ضد عقل است.

من دیدم دکتر سوئدی قانع شد. بعدا سوال دیگری مطرح کرد  چرا مقدار کم الکل را هم حرام شمرده شده و حال اینکه کم عقل را از بین نمی برد؟

عنوان داشت چون انسان به ذات خویش زیاده‌خواه است، امروز یک قاشق فردا یک لیوان و.... اگر مقدار کم را حلال کنند به آن راضی نمی‌شود.

دکتر سوئدی گفت:

آقا شما مطلبی بنویسید و ما از طرف شما در کنگره آنکارا نظر اسلام را بیان کنیم. این را گفت و آقای بروجردی نگاهی به مجلس کرد و چشمش به آقای طباطبایی افتاد. خدا شاهد است؛

گفت: «آقای آسید محمدحسین طباطبایی تبریزی (مقید بود تبریزی را بگوید) از علمای اسلامند، تفسیری دارند، ایشان در این مورد می نویسند من میبینم می فرستم. اتفاقا آقای طباطبائی هم نوشتند فرستادند ایشون هم امضاء کردنند فرستادند ترجمه کردندبه انگلیسی در آنکارا خونده بشود.

موقعیت آقای طباطبائی اینجور بود

آقای آسید محمدحسین طباطبایی تبریزی از علمای اسلامند....

اصولا نمی شود مسائل عقلی را ببندیم، میشویم اخباری به تمام معنا و همچنین نمی شود  هر فکر بشری را بپذیریم بگوئیم اسلامی، این هم نمی شود، ولی باید بحث آزاد باشد.

مدت ها بود معاد عنصری(معاد جسمانی) محل بحث بود،  آقا سیدابوالحسن قزوینی(رفیعی قزوینی) یک بیانی دارند، قبل از ایشون  علمای دیگر بیانی دارند، اخیرا کتابی در قم نوشته شده بنده هم مقدمه ای نوشتم خیلی مفصل، معاد عنصری مخالف نیست هیچ وقت، بالفعل به بالقوه برمی گردد.
انسان مجرد اگر بخواهد به عالم برگردد رجوع بالفعل به بالقوه است و این مخالف حکمت است، این را حل کردیم. تعدیل بشود نه صد در صد سینه بزنیم، نه صد در صد این ها را از محضر بیرون کنیم.

عرض کنم من سالیان درازی خدمت ایشون بودم، چیزیکه کرامت از ایشون باشد خاطرم نیست ولی خاطرات خوبی ایشون داشت.
می فرمود؛
 همسر بنده در نجف، بچه که منعقد میشد سقط میشد، روزی ما نشسته بودیم در منزل، آقای قاضی آمد، آقای قاضی، دختر عمو پسرعمو بودن با همسر ایشون، قاضی و طباطبایی ها ریشه شان یکی هست. آقای قاضی نشست و موقع بلند شدن گفتند عمی قیزی یعنی دختر عمو، به زن من گفت این بچه ای که در شکمتان هست، این پسره! این می ماند! اسمش را بگذارید عبدالباقی...
 ایشون می فرمودند من اصلا نمی دانستم خانواده من حامل هست. و لذا بچه ای متولد شد بنام سیدعبدالباقی که اخیرا فوت شد.

من از ایشون پرسیدم که خلع برای آقای قاضی چگونه بود؟
فرمودند: کار آسانی بود برایش، خلع خودش را، خیلی کار آسانی بود.

افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.