ملاقات حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق با استاد سید حسن خسروی همدانی
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز مورخ ۲۹ دی ۱۴۰۰ ساعاتی را در محضر طبیب معظم استاد عالی مقام و گمنام سید حسن خسروی همدانی سپری کردم ، استادی که هنوز دستفروشی می کند و بساط فروش کتاب موارد دیگر دارد، ایشان مولف کتاب نفیس دو مجلدی صحه الابدان (راهنمای تندرستی)است.
وی مطابق شناسنامه متولد ۱۳۰۵ می باشد خاطرات بسیار شیرین و جذابی از بزرگان داشت که به برخی از آنان اشاره میکنم گر چه سخن را با دیدن خوابی از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام آغاز کرد ولکن چون تعبیری کرد که معذورم از بیان آن فلذا بقیه موارد را عرض می کنم:
می گفت:
مرحوم ایت الله اخوند ملاعلی معصومی همدانی با من رفیق بود او سطح می خواند و من لمعه، آخوند به نجف مهاجرت کرد و مدتی نیز هم حجره ایت الله مرعشی نجفی شد.
مرحوم آخوند پس از بازگشت از نجف خارج تدریس می کرد، عالم بزرگ و بااخلاقی بود، بسیار در علم متبحر بود و مشهور شد ومقلدینی هم در جاهای مختلف داشت،
من از همدان به قم مهاجرت کردم و تا رسائل بیشتر نخواندم و جذب طب و علم جفر و رمل شدم، مستحضرید در مباحث قطع و ظن جفر مورد تایید مرحوم شیخ اعظم مرتضی انصاری واقع شده است فلذا گفته شده اگر کسی یکی از مسائل شرعی را با رمل و جفر حل کند برای خودش حجت است ولی برای دیگران نه.
علی ای حال مجدد برگشتم همدان و نزد استادان آن زمان طب را فرا گرفتم،قانون بوعلی ،شرح الاسباب والعلامات،و کتاب شرح نفیسی را خواندم و همان موقع دو جلد کتاب نوشتم، پهلوی با طب سنتی خیلی مخالف بود وبا رواج آن مخالفت می کرد در حالیکه من خودم پای منبر امام خمینی بودم که می گفت: باید طب سنتی رواج پیدا کند.
رمل و جفر و طب را پیش اخوی بزرگتر خودم مرحوم ایت الله سیدمحمدحسین خواندم .
آقای حاج شیخ محمدتقی انصاری همدانی که پدر شهید هم بودند ودر همین گلزار دفن است جفر را پیش اخوی ما خوب یاد گرفت او طوری آموخت که جواب می گرفت. البته عمو زاده ی ما ایت الله سید عبدالحسین خسروی هم از فضلا بود طبابت هم می کرد ومن یک مقدار هم پیش او درس خواندم او بهره مند از عرفان و ادبیات هم بود.
یکی دیگر از بزرگان که با او خاطره دارم شهید آیت الله سید اسدالله مدنی بود ایشان در همدان ازدواج کرد و چون خانمش ثروتمند بود باغ و امکانات در اختیار ایشان قرار می داد، یک مدرسه هم در اختیار ایشان گذاشت و او هم شب ها به اکابر و روزها به اصاغر درس می داد و اتفاقا مدرسه را هم جهت تدریس در اختیار من قرار داد.
از دیگران بزرگان که یادم می اید مرحوم ایت الله سید نصرالله بنی صدر پدر ابوالحسن بنی صدر بود،درس خارج میگفت همسایه ی ما بود عالم بزرگ و با اخلاقی بود روز عاشورا نذری مفصلی می داد آن موقع دستور میداد مرغ های رسمی می آوردند و ذبح می کردند و نذری را خیلی خوب می داد و می کفت اول هواستان به فقرا باشد.
یکی دیگر از بزرگان که رفت و آمد داشتیم مرحوم آیت الله گنبدی بود،بسیار آدم مقدسی بود، بسیار می شد که مثلا دوازده نفر مهمان در محضرش بود و یک قوری کوچک کنارش بود و با همان برای همه چای میریخت یک عده می گفتند شعبده است یک عده می گفتند معجزه است،در حالیکه برای بندگان خالص خدا این مسائل کاری ندارد.
یکی دیگر از دانشمندان که در همسایگی ما بود مرحوم میرزاده عشقی بود اسم اصلی میرزداه سیدمحمد رضا کردستانی فرزند سید ابوالقاسم کردستانی بود ولکن به تخلصش مشهور شد،
پدرش مرد ملایی بود خودش هم مرد خوب ومتدینی بود و اروپا هم رفته بود و با جریان پهلوی هم به شدت مخالف بود و سرانجام هم
زبان آتشین او باعث شد که در منزل خودش ترور شود.
یک زنی به نام فرخنده در ابن بابویه خدمت می کرد آنجا را نظافت می کرد او می گفت: یک شب خواب دیدم یک قرآن امد سه مرتبه چرخید و رفت در یک گوشه ای قرار گرفت ،صبح که امدم تا ظهر مواظب آن گوشه بودم تا اینکه ظهر یک جنازه آوردند و سه مرتبه طواف دادند و بردند همان گوشه دفن کردند
سوال کردم که جنازه مال کیست؟
کفتند :میرزاده عشقی است
با مرحوم اقا محمدجواد انصاری همدانی هم رفیق بودیم در دوره نوجوانی گاهی با هم بیرون شهر می رفتیم بعضی ها درک صحبت های او را نداشتند و به او صوفی می کفتند،البته ماهم با او بحث ها داشتیم مثلا در مورد موضوع انقطاع حجت.
پیرامون ادعیه و اذکار وختومات مجرب می گفت:
از جمله بهترین دعاهای مجرب دعای ۱۱و ۲۵ صحیفه سجادیه است تلاوت سوره نور ، دعای نور ،دعای فرج الهی عظم البلاء و چهار قل نیز مجرب و اثر گذار است
پیرامون تشرف به محضر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می گفت:
۵۰سال قبل بساط دعا و این چیزها می فروختم ،یک عباس نامی بود فقیر و بیچاره بود ولی مرد با خدایی بود یک روز با هم رفتیم مسجد جمکران توسلی پیدا کنیم آن موقع هیچ امکاناتی نبود ماهم گرسنه بودیم و غذا هم برای ناهار و شام نداشتیم و با هم درباره همین موضوع صحبت میکردیم که به ناگهان دیدیم یک اقایی بسیار نورانی با لباس عربی ومحاسن مشکی در حدود ۳۵ تا۴۰ساله وارد شد وبه ما سلام کرد ویک کیسه ای دستش بود از ما سوال کرد ناهار خورده اید؟
من خجالت کشیدم چیزی بگویم ولی عباس گفت نه داشتیم همین حرف را میزدیم
ان اقا کیسه را باز کرد و یک ظرف مثل همین ظرف های یکبار مصرف امروزی در آورد وگفت این هم ناهار شماست و هم شام شماست.
در ظرف را باز کردیم یک مقدار برنج و یک مقدار کباب و مرغ و دوتا پیاله ماست در آن قرار داشت.
من به قضیه مشکوک شدم و بلند شدم رفتم دنبال او اما کسی را نه در مسجد و نه در بیرون مسجد ندیدم.
به عباس گفتم :
این اقا از کجا فهمید ما غذا نخوردیم، غذا به اندازه دو نفر ماست دو ظرف ، این محاسن مشکی ونورانی.
گفتم یا خود حضرت بوده یا به یکی از نوکرانش دستور داده برای ما غذا بیاورد.
من دوتا اشتباه کردم اشتباه اول این بود باید مقداری از آن برنج را می اوردم و به مریض می دادم چرا که اگر به هر مریض می دادم شفا می کرفت و اشتباه دوم این بود آن ظرف ها را نگه نداشتیم چرا که در آن ظرف ها هم آب به هر کس می دادم شفا می کرفت.
من بعد از آن ملاقات هر کس سوالی از من میپرسد حاضرالجواب هستم
می گفت من یکبار قاعده دو سطری در جفر را فراموش کردم اولی قاعده سوال بود ودومی قاعده نظیره بود،این را اساس و نظیر قرار دادم بعد با حروفات متقاطع سوال کردم که همه نقطه دارد و البته نقطه و حروف را حساب کردم اعداد را هم حساب کردم و بعد سوال کردم یا خبیر مهدی قائم آل محمد ابن امام حسن عسکری چه وقت ظاهر می شود.
جواب آمد :
بلی مهدی قائم آل محمد ابن امام حسن عسکری در حد کمال بین مردم ظاهر می شود
بعد فکر کردم ولایت،امامت،معجزات و فضائل حضرت همه اش در حد کمال است پس این چه کمالی است؟
بعد از چند ماه دیگر از تهران به قم می آمدم توی ماشین خوابم برد در عالم خواب دیدم
کسی گفت :ظهورش باید در حد کمال برسد.
یادداشت مورخ ۲۹دی ۱۴۰۰
قم المقدسه سید عباس موسوی مطلق
افزودن دیدگاه جدید