زندانی در اتاق شیشه ای

من مثل یک پرنده پر می زدم تا وارد باغ شوم، ولی با این دیوارهای شیشه ای برخورد می کردم....
کد خبر: 14145

حضرت استاد شوشتری:
یکی از دوستانم که در یکی از درس های استاد علامه آیت الله حسن زاده آملی، همدرس من بود، یک شب در مناجات خود، اسماء الله را تکرار می کرد، به حدی که بر اثر این تکرار، روح از بدنش جدا شد، خودش نقل می کرد:
پس از این که روح از بدنم جدا شد، دیدم در اتاقی با دیوارهای شیشه ای زندانی ام. اطراف این اتاقک را باغ بسیار پهناوری احاطه کرده بود که حد و نهایت آن نامشخص بود.
همه درختان، درختان میوه بود، از انواع میوه ها، ولی در حال شکوفه زدن بودند، با گل های مختلف و رنگ های متنوعِ ارغوانی و زرد و سفید و ریز و درشت.
من مثل یک پرنده پر می زدم تا وارد باغ شوم، ولی با این دیوارهای شیشه ای برخورد می کردم. باغ را می دیدم، ولی زندانی بودم.
به دلم گذراندم که خدایا! چرا من این طور گرفتار شده ام؟! در همان لحظه از بالا ندا آمد که چرا مواظب زبانت نیستی؟
 ناگهان یادم آمد که روز قبل اشتباهی از من سر زد؛ به نیت استغفار گفتم:
«یا الله» تا گفتم «یا الله» دریچه ای باز شد و من از آن دریچه رفتم بیرون و داخل باغ به تفرّج پرداختم.
----------------------------------------------
خرمن معرفت، ص 129 تألیف: حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق

افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
هم رسانی