مصاحبۀ حجت الاسلام سیّد عباس موسوی مطلق با ماهنامۀ خیمه

کد خبر: 14030
پایگاه رسمی حجت الاسلام موسوی مطلق

نام حجت الاسلام سیّد عباس موسوی مطلق را شنیده بودیم ولی می خواستیم با دیدنش کنجکاوی و اشتیاقمان را فرو بنشانیم. اهل درود لرستان و ساکن قم که تا به حال سی و چهار اثر از او به چاپ رسیده که به عنوان نمونه می توان به کتاب های قبول اهل دل – فیض حضور – خواجه قنبر در دیوان حافظ – حافظ و پیرمغان – اعجوبه عصر ، بهلول قرن چهاردهم – حافظ و قبله هفتم اشاره کرد. موسوی از اعضای جامعه ایمانی مشعر است که از محضر اساتیدی مانند آیات بزرگواری شوشتری، جوادی آملی، علوی تبریزی، مبشر کاشانی و میرباقری کسب فیض کرده و هم اکنون علاوه بر تألیف و تحصیل، به تدریس در دانشگاه هم مشغول است.

چطور شد به دروس حوزوی و طلبگی گرایش پیدا کردید؟

فضای خانواده ما از ابتداء یک فضای معنوی بود. پدر و مادرم هر دو اهل دین بودند و فرزندان را هم در همین حس و حال بزرگ کردند. از سال ۱۳۶۴ و در دوران کودکی بنده ، زمانی که حاج شیخ عبدالقائم شوشتری به عنوان امام جمعه به شهرستان درود آمدند، مسیر زندگی من هم جهت خاصی پیدا کرد و کم کم علاقمند به فضا و حس و حال طلبگی شدم. البته مطالعه کتابی در مورد شرح حال یکی از اولیاء الهی نیز در بیشتر شدن عطش من نسبت به علوم دینی و الهی و فضای طلبگی بی تأثیر نبود.

به قدری آقای شوشتری فضای فکری شهر و به خصوص جوان ها و نوجوان ها را عوض کرده بودند که حس می کردیم هیچکس به غیر از وجود مقدس امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به چیز دیگری نمی اندیشد. ما هم بچه بودیم ولی باز سعی می کردیم هر طور شده به ایشان نزدیک شویم. خیلی از بزرگانی که در حوزه حرفی برای گفتن دارند، پیش از انقلاب تحت تأثیر تعلیمات و بیانات ایشان وارد حوزه شدند. ما هم مستثنای از این مسأله نبودیم.

فکر می کنم توجه ویژه ای به تأثیر تبلیغ و مبلغان دینی در روند زندگیتان دارید؟ می توانید مصداقی تر این مسأله را روشن کنید؟

بله. سال چهارم ابتدای که تمام شد، با همان حس و حال کودکی که داشتم یک نامه نوشتم به مرحوم آیت الله اراکی. به نظر شما یک بچه به آن سن و سال، می توانست چه سؤالی از یک مرجع تقلید عالیقدر با آن عظمت داشته باشد؟ من از ایشان دو تقاضا داشتم. یکی اینکه ما نیاز به یک استاد اخلاق داریم. باید چه کنیم و به چه کسی مراجعه کنیم؟ دومین مطلب هم که بخش اصلی نامه را به آن اختصاص داده بودم این بود که برای زیاد شدن محبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در دلمان باید چه کار کنیم؟ البته بعد از چند ماه هم ایشان جوابی برای ما فرستادند که شنیدن آن پاسخ هم خالی از لطف نیست. جواب کوتاه بود: ((گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید)) خب البته ما آن روزها متوجه اهمیت کلام ایشان نبودیم. یعنی از طرفی می گفتم جواب یک نامه سه صفحه ای چرا اینقدر کوتاه داده شده است؟ و از طرف دیگر من هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم که شناخت درستی از گناه داشته باشم. شاید همین تعریف ساده از گناهان مدنظرم بود. نه آن چیزی که نهایتش را فیض کاتشانی بیان می کند: ((زهرچه غیر یار استغفرالله)) یعنی کار و فکر و حرف برای غیر خدا ممنوع! همان ایام بود که به حوزه درود رفتم.

از ورودتان به حوزه بگویید.

حوزه درود به دستور آیت الله بروجردی ساخته شده بود و تحت نظارت آیت الله آقا سیّد احمد مجتهد که از شاگردان حاج شیخ جواد آقای ملکی تبریزی بودند مدیریت می شد. البته من هم توفیق دیدارایشان را نداشتم چون فوت کرده بودند و در آن زمان مسئول حوزه حاج سید ابوالفضل میرنظامی ملقب به فاضل بود. البته متأسفانه من نتوانستم در آنجا مشغول به تحصیل شوم چون شرایط سنی مناسب را نداشتم. مقارن با فوت حضرت امام رحمه الله علیه به شهر قم آمدم. تا سال ۷۱ چندین بار بین قم و زادگاهم در رفت و آمد بودم. مدتی در قم روزها در یک شیرینی پزی کار می کردم و شب ها نزد یک روحانی که امروز از ایشان بی خبرم و هرکجا هست خدایا بسلامت دارش، صرف میر می خواندم که یکی از کتب مقدماتی دروس حوزوی است. دوران سختی هم بود. حتی یکبار مجبور شدم سه تا از کتاب هایم را بفروشم. از سال ۷۱ هم در مدارس قم به طور جدی تر مشغول به تحصیل شدم. ابتداء در مدرسه مهدی موعود عجل الله تعالی فرجه الشریف و بعد در مدرسه مرحوم آیت الله گلپایگانی.

اساتید شما چه کسانی بودند؟

از ایام قدیم تر حجت الاسلام یغمایی را به یاد دارم که بسیار انسان وارسته ای بودند و علاقه شدیدی هم به تربیت طلاب جوان داشتند. رسائل و مکاسب را نزد حجج اسلام اشتهاردی و فقیهی گذراندم. در رفت و آمدهایی که به زادگاهم شهرستان درود داشتم فرصتی هم پیدا شد تا در محضر حاج آقا فاضل، شرح نظام را که در حوزه ادبیات است بخوانم. بخشی از لمعتین را هم در همان درود در خدمت حجت الاسلام اسداللهی بودم.

دروس خارج فقه را هم محضر آیت الله وحید خراسانی و نیز ایت الله بهجت گذراندم. اساتید دیگری مثل آیات بزرگوار علوی بروجردی، میرباقری، مبشر کاشانی نیز داشتم. اما از همه مهم تر باید به استاد اخلاق وعرفان که در طول سال های طلبگی از ایشان بهره گرفتم اشاره کنم که آیت الله شوشتری بودند.

به نظر می رسد خیلی به وجود یک استاد، خاصه در حوزه اخلاق و عرفان اعتقاد دارید. چیزی شبیه به یک صاحب نفس. درست است؟

ضرورت نیاز به استاد خیلی روسن است. چنانچه حدیث داریم که هلاک است کسی که مرشدی برای نصیحت ندارد. اگر چه مرشد حقیقی فقط ائمه معصومین علیهم السلام هستند اما به قول شاعر:

بی پیر مرو تو در خرابات هرچند سکندر زمانی

امروزه گرایش جوانان به دین به مرحمت انقلاب عزیز بیشتر شده است. اگرچه عده ای دوست دارند خلاف این مطلب را ارائه کنند. سخنان مقام معظم رهبری هم همواره سرشار از امید و نشاط و خوش بینی نسبت به آینده بوده است. نشان دیگر حرفم اینکه بسیاری افراد از همین علاقه مردم به معنویت سوء استفاده کرده اند و برای خودشان دم و دستگاه راه انداخته اند. همین عرفان های کاذب و راه های بی فرجام را عرض می کنم. به قول معروف اگر مشتری نبود که بدلی اش را عرضه نمی کردند. پس سؤال مهم این است که سراغ چه کسی برویم؟ وقتی فقیه بزرگ و عارف فرهیخته ای مثل فیض کاشانی در دیوان خود می فرماید:

ایستادن نفسی، نزد مسیحا نفسی       به زصد سال نماز است به پایان بردن

یک طواف سر کوی ولی حق کردن           به زصد حج قبول است به دیوان بردن

باید زرنگ باشیم و ببینیم مسیحا نفس کیست. البته امروز تعداد این صاحب نفسان و اساتید بسیار کم است. از طرفی تشخیص کسانی که راه کذب و عرفان غلط را مطرح می کنند سخت تر شده است. چرا که آنها در هر لباس و مسلکی در آمده اند.

سنگ محکی هم برای این مسأله وجود دارد؟

شاید طرح این نکته چندان به جا نباشد اما مطمئناً خالی از معنا نیست. آقا شیخ عبدالکریم حامد فرمودند که شاگرد قلابی به تور استاد قلابی می افتد. البته عمومیت و کلیت ندارد اما قطعا نیت درونی خود فرد که با صدق محض سراغ استاد اخلاق برود مؤثر است. شاید به جای اینکه به این در و آن در بزنیم و از این و آن سراغ استاد خوب را بگیریم، بهتر آن است که به حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف توسل کنیم.

اما جدای از این مطلب، نکات دیگری هم می توانیم مد نظر قرار دهیم که به بیراهه نرویم. اولا اینکه به سراغ اهل علم برویم. البته باید حواسمان باشد که: ((نه هرکه سر بتراشد، قلندری داند!)) اما اصولا اهل علم کمتر دچار انحراف می شوند. نکته دوم اینکه استاد نباید ضوابط شرعی را زیرا پا بگذارد. حتی اگر در رفتار و گفتار او نوعی بی رغبتی نسبت به احکام شرعی دیدیم این یک زنگ خطر است. نکته سوم هم اینکه کسی که دیگران را به سمت خودش می خواند و نه خدا، قطعا محکوم به انحراف است.

شما تقریباً اوج سن جوانی خود را مشغول تحصیل علم بودید. پس به تعبیر خیلی ها جوانی نکرده اید. قبول دارید؟

در جواب شما باید بگویم که من جوانی ام را با لذت گذراندم. چون جوانی وضعیتی است که هم عقل به شکوفایی خاصی رسیده است و هم احساسات در اوج خود هستند. پس اگر کسی از این لوازم و مقدرات دوران جوانی توانست به نحوی استفاده کند که به آرامش روحی دست پیدا کند، جوانی کرده است. چرا که از آرزوهای هر انسانی همین آرامش است. کسی که در جوانی به این آرزو برسد قطعاً از نحوه گذراندن این دوران راضی خواهد بود. البته این آرامش باطنی است و گرنه جوانی که ظاهرش سرشار از شور و هیجان و انرژی نباشد حتماً مریض است. و کسانی که از این دوران به درستی استفاده نمی کنند بعد از عبور از ان، احساس حسرت می کنند.

خدا هم از رفتار بشر در چندجا تعجب کرده است. یکی اینکه وقتی کودک است می گوید پس کی بزرگ می شوم؟ اما وقتی بزرگ شد حسرت دوران کودکی را می خورد.

در مورد تألیفات خودتان توضیح بدهید.

تا الان ۳۴ جلد کتاب از بنده به چاپ رسیده است.

با توجه به سن شما این تعداد خیلی قابل توجه است. چطور این اندازه کار مکتوب داشته اید؟! اصلاً سوال پیش می آید اوقاتتان را چه طور تنظیم می کنید که می توانید تا این حد بازده داشته باشید؟

البته اینطور نیست که خیلی اوقات فراغت داشته باشیم. من سال ۷۴ ازدواج کردم الان پنج فرزند دارم. همیشه هم مستأجر بوده ایم و نزدیک به ۲۲ بار اسباب کشی کرده ایم و به نوعی برای منبرهایی که می روم، کثیر السفر هم هستم.

ببینید اگر نیاز می بود خدای حکیم ۳۶۵ روز سال را می کرد مثلاً ۵۶۵ روز که همه به کارهایشان برسند یا ۲۴ ساعت شبانه روز را می کرد ۶۴ ساعت. ولی این اتفاق نیفتاده و معنی اش این است که در همین زمان موجود می توان به نحو احسن به تمام امور رسیدگی کرد. این مسأله بر می گردد به اینکه هر کسی باید برای اوقات خودش برنامه ریزی درست داشته باشد. مثلا در مورد خواب. خواب کمتر از شش ساعت در دوران جوانی ضرر دارد و بیشتر از هشت ساعت هم خطر دارد. خب اکثر اوقات در طول روز انسان آنقدر فعالیت می کند که دیگر موقع خواب واقعاً به قدری خسته است که تا سرش را روی بالشت می گذارد از هوش می رود اما گاهی هم باید از همین خواب صرفنظر کرد. شاید جای گفتن نباشد اما برای بنده پیش آمده که ۵ شبانه روز پلک روی هم نگذاشته ام و در حالت کلی سعی کرده ام خواب را به حداقل برسانم. با این حال خدا شاهد است که بازهم شرمنده خدا هستم که نمی توانم از وقتم به طور کامل استفاده کنم. ولی در نهایت آنچه اهمیت دارد برنامه ریزی است و اینکه هرکاری را که مشغول به آن هستیم به درستی و کامل انجام دهیم

افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
هم رسانی