سلوک فردی و سیاسی علامه بهلول در گفت و شنود ماهنامۀ شاهد یاران با حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق

کد خبر: 14029
پایگاه رسمی حجت الاسلام موسوی مطلق

ماهنامۀ فرهنگی تاریخی شاهد یاران

شمارۀ ۶۰و۶۱/ آبان و آذر ماه ۱۳۸۹

یادنامۀ علامه شیخ محمد تقی بهلول گنابادی

نحوه آشنائی شما با مرحوم بهلول چگونه و از چه وقت بود؟

شهر ما، درود، امام جمعه ای داشت به نام ایت الله شوشتری که استاد اخلاق ما بودند و هستند. آخرین سال اقامت ایشان در آنجا سال ۷۶ بود و بعد به اصفهان رفتند و در آنجا مشغول جلسات و برنامه های معنوی خود شدند. یکی از برنامه هایی که ایشان در دورود داشتند این بود که از بزرگان و عرفا و اولیاء و شخصیت های برجسته دعوت می کردند. اولین باری که ما با مرحوم بهلول از نزدیک آشنا شدیم، در سال ۷۰ بود که ایشان را به درود د دعوت کردند و ارتباطات ما هم زیاد شد. بعد هم ایت الله شوشتری از دورود تشریف بردند. پس از آن ما چهار بالر دیگر مرحوم بهلول را دعوت کردیم.

کدام یک از ویژگی های مرحوم بهلول در نگاه شما برجسته تر بودند؟

همان خصوصیت هائی که از دیگران دلربائی کرد، طبیعتاً از ما هم دلربائی کرد، چون ما متفاوت با دیگران نبودیم. ویژگی های ایشان هم تماماً و کاملاً در پیام مقام معظم رهبری امده است. اما آنچه که من فراتر از ویژگی های بیان شده در آن پیام، در ایشان دیدم این بود که امیرالمؤمنین(ع) در خطبۀ متقین قریب به ۱۱۰ صفت متقین را بر می شمرد. نکته مهم این است که چیزهائی را هم که حضرت امیر(ع) نفرموده اند و شاید اگر مخاطب ظرفیت بیشتری داشت بیان می فرمودند، در مرحوم آقای بهلول بود.

شما در دیدار اول غیر از چیزهائی که شنیده بودید، چه چیزهائی را در ایشان دیدید که تداعی کننده آن شنیدها بود؟

در اولین ملاقات ها، ساده زیستی و تواضع ایشان بیش از بقیه صفاتشان از ما دلربائی کرد. این ویژگی ها در رفتار و گفتار ایشان بسیار برجسته و عجیب بود.

از این ویژگی ها چه خاطراتی دارید؟

ایشان اولین بار بدون ذره ای تکلف وارد مسجد شد. لباسش فوق العاده ساده و متفاوت از بقیه اهل علم بود. با آن ویژگی هائی که در ذهن ما بود و آیت الله شوشتری هم اعلام کرده بود که قرار است عالم جلیل القدری به شهر ما بیاید. تصور ما از عالم جلیل القدر غیر از چیزهائی بود که در ایشان دیدیم. ما هنوز با ایشان حشر و نشر نداشتیم و فقط از دور تماشا می کردیم. می دیدیم که روزه است و با زبان روزه و هنگام اذان مغرب هم افطار نکرده سخن می گوید.

در چه سنی؟

 احتمالاً باید ۸۵،۸۰ سالی می داشت. بیرون از مسجد، جمعیت برای دعا و تبرک دور ایشان را گرفته بودند. در میان آن سیل جمعیت، ایشان بلافاصله روی زمین نشست. زیر یک ماشین اناری افتاده بود، آن را برداشت و پاک کرد. ما هم سنمان کم بود و به جمعیت فشار می آوردیم که نزدیک تر برویم و ایشان را ببینیم و صدایش را بشنویم. این جمله ایشان که با لهجه مشهدی بیان کرد، در ذهن ما ماند که: ((الحمدالله! افطار ما هم رسید.)) بعدها از آقائی که میزبان ایشان بود سؤال کردم که چه شد؟ گفت ایشان غذایش نان و ماست است. موقع افطار همان انار را باز کرد و خورد و مختصری هم نان و ماست برای احترام به صاحبخانه خورد. این خیلی برای ما مهم بود، چون نمونه اش را در آن ایام ندیده بودیم، البته الان هم نمی بینیم!

مرحوم بهلول تا آخر عمر ویژگی منبری و مبلغ بودن خود را از دست نداد. از این خصوصیت ایشان چه خاطره ای دارید؟

یک بار از ایشان سؤال کردم که: ((آقا! اگر بخواهیم یک طلبه موفق بشویم، چه کار باید بکنیم؟)) فرمودند: ((شما برای چه می خواهید طلبه بشوید؟)) ما توی ذهنمان این بود که بگوئیم: (( می خواهیم سرباز ولی عصر (عج) بشویم و از آن حضرت تبلیغ کنیم.)) مرحوم بهلول فرمود: ((اگر آمده ای از آن حضرت تبلیغ کنی ، باید تبلیغ را به نحو درست انجام بدهی.)) و بعد توضیح داد که نحو درست یعنی چه؟ فرمود: ((یعنی اول هر جا که هستی، از آن حضرت یاد و تبلیغ کنی. دوم تبلیغ شما برای خدا باشد نه برای غیر خدا. هر کاری که برای غیر خدا باشد، وبال گردن انسان می شود، حتی اگر تبلیغ دین باشد))این حرفی بود که ایشان آن روز به ما زد و ما بعدها به تجربه، صحت آن را دریافتیم. می فرمود: ((اگر نیت شما قربه الی الله نباشد، تبلیغ دین می کنید، ولی همین تبلیغ شما علیه دین عمل می کند)) بعد هم می فرمود: ((درس های طلبگی را باید خوب بخوانید و هیچ وقت تقوای الهی را فراموش نکنید))ایشان بعدها را در نظر داشت و می فرمود: ((گمان نکنید که عرصه تبلیغ، مثلاً یک دوره درس، دوره مشخصی است و آن را که طی کردید، مبلّغ می شوید. یک مبلّغ فقط بالای منبر تبلیغ نمی کند، بلکه در کوچه و خیابان و سفر و حضر، همواره باید مبلّغ باشد)).

محتوای منبرهای ایشان چه بود که با دیگران تفاوت داشت و تأثیر می گذاشت؟

طبیعتا هر اهل فضل و منبری متناسب با جلسه ای که در آن سخن می گوید، صحبت های خود را تنظیم می کند. وقتی در یک جلسه علمی سخن می گوید، قطعاً استدلال های علمی می کند. وقتی در یک فضای طلبگی یا دانشگاهی سخن می گوید، متناسب با آن حرف می زند و قس علیهذا.

یکی از مشکلاتی که در حال حاضر داریم، این است که گوینده عاری از اینگونه دقت هاست. مرحوم بهلول وقتی حرف می زد، سخنش مؤثر بود. این ترکیب مطالب منبر روی جمع تأثیر دارد. ترکیب منبرهای ایشان چگونه بود؟

جنبه و عظمش می چربید، یعنی همان سبکی که منبری ها از قدیم انجام می دادند، ایشان هم انجام می داد. شاید در عصر حاضر این شیوه تازگی داشت، در حالی که در قدیم این طور نبود و سبک منبر همان گونه بود که آقای بهلول انجام می داد. در دو دهه اخیر فضای منبر گسترده شده و موضوعات مختلفی را در بر گرفته. ایشان مثل مرحوم آقای فلسفی، نوع خطابه قدیم را حفظ کرده بود و این برای مستمعین کنونی تازگی داشت.

مرحوم بهلول محل مراجعه کسانی بود که مشکل داشتند و برای دعا و توسل به ایشان رجوع می کردند. این روزها شاهد نوعی دکانداری در این عرصه ها هستیم که اگر جلوی آن گرفته نشود موجب بدبینی مؤمنین خواهد شد. مرز مشگل گشایی مرحوم بهلول در مسائل معنوی و عبادی و ادعیه با دکانداران این عرصه چه بود؟

مرحوم آقای الهی طباطبائی، اخوی علامه طباطبائی بیان ظریف و دقیقی در این زمینه دارند. ایشان می فرمایند: ((عارفان و اولیای خدا هر قدر رشد می کنند، رفتارشان طبیعی تر می شود.)) یعنی بسیار عادی و مثل بقیه مردم برخورد می کنند. آقای بهلول دقیقاً همین طور بود. به رغم اینکه دعاها و اذکارش اثر داشت . بسیاری از افراد، کرامات او را دیده و مشاهده کرده بودند، ولی وقتی به او نگاه می کردید، ((انا بشر مثلکم)) و بسیار عادی بود. دیگران این طور نیستند و می خواهند پرستیژشان را حفظ کنند، چون طبل توخالی هستند. ایشان اثرش را در همه می گذاشت، اما خیلی عادی برخورد می کرد و این عادی برخورد کردنش معنا داشت و می خواست معانی ای را بفهماند تا دیگران بیشتر متوجه خدای متعال و حقیقت مطلبی که ایشان به دنبالش بود بشوند، نه اینکه ایشان خودش را مطرح کند.

در این زمینه چه خاطراتی دارید؟

در شهر ما آقائی در سکرات مرگ بود و تقریباً همه قطع امید و ایشان را رو به قبله کرده بودند و دعاهای لازم را می خواندند. چند روز در این حالت بود و مرحوم بهلول را آوردند که دعائی بکند که او زودتر از این حالت خلاص شود. مریض در حالی نبود که بتواند چیزی بخورد، اما مرحوم بهلول حبه قندی را برداشت و دعائی خواند و به مریض محتضر داد و بعد هم از منزل خارج شدند. برای من مهم بود که بدانم این قصه از چه قرار است و در آن روز و لحظه هم نمی شد سؤالی پرسید، لذا فردای آن روز پیگیری کردم و رفتم و دیدم که مریض نشسته و نشانه های صحت در او پیدا شده است. مورد دیگر مرد جوانی بود که تومور مغزی داشت و پزشکان قطع امید کرده بودند. خود آن جوان از قضیه خبر نداشت اما اطرافیانش می دانستند. باز آقای بهلول دعا کرد و آن جوان مدتی بعد به پزشگ مراجعه کرد. برای پزشگ بسیار عجیب بود، چون اثری از تومور در مغز او نبود و گوئی آزمایشات متعلق به فرد دیگری بود.

ایشان دوبار به درود آمدند و هر دو بار سال کم آبی و خشکسالی بود. یک بار در مسجد ولی عصر (عج) و زمانی بود که آقای شوشتری دعوتشان کرده بود و بار دوم در مسجد امیرالمؤمنین (ع) که ما دعوتشان کرده بودیم. بار اول ایشان در ابتدای منبر دعا کرد و از مسجد که بیرون آمدیم، باران شروع شد، در حالی که قبلاً اثری از هوای ابری نبود و برای همه ثابت شد که اثر دعای ایشان بود. بار دوم اواسط منبر بود که کاغذی را به ایشان دادند. ایشان چون مقید آداب و رسوم منبر به شکل معمول نبود، همان جا سخن را قطع کرد و از مردم خواست استغفار کنند. استغفار منبر طول کشید و بارندگی شروع شد. ایشان گفت:((مردم! دیدید استغفار چه اثری دارد؟))

نکته بعدی که خیلی جالب بود، پیشگوئی ایشان در مورد باز شدن راه کربلا بود. ((معما چو حل گشت آسان شود)) نبود. دو سال قبل از باز شدن راه کربلا در سال ۷۶، یعنی تقریباً در سال ۷۴ بود که مرحوم بهلول فرمود راه کربلا مثل راه مشهد باز خواهد شد که هر وقت اراده کردید بتوانید بروید و این مطلب بسیار مهمی بود، چون با دیکتاتوری قلدری مثل صدام به ذهن هم خطور نمی کرد که چنین شود، آن هم با تعبیری که ایشان به کار برد که مثل مشهد. در عید سال ۷۶ بود که ایشان به ما فرمودند راه کربلا باز خواهد شد و شما خواهید رفت و همین طور هم شد و در خردادماه به طرز معجزه آسائی همراه عده دیگری مشرف شدیم.

یکی از ویژگی های مرحوم بهلول روحیه هجرت بود و هرجا که دعوتشان می کردند، رفتند. در انتخاب محل هائی که برای تبلیغ می رفتند، چه ملاک هائی داشتند؟

هجرت دو معنا دارد. یکی هجرت ظاهری است که متدسفانه در میان مسلمانان کم شده است و یکی هم هجرت باطنی و روحانی که صد البته کمتر شده. ایشان هم جسماً هجرت می کرد و هم هجرت روحانی و حرکت به سمت خدا و از عالم ملک به ملکوت رفتن و از عالم طبیعت خارج شدن داشت و کسی که با ایشان حشر و نشر داشت، این معنا را کاملاً مشاهده می کرد و ضرورتی نداشت که به عمق اعمال ایشان برود تا متوجه این معنا شود.

در مور هجرت های ظاهری، گاهی خدمت ایشان بودیم و ناگهان تصمیمش عوض می شد. هجرت های روحانی و معنوی را که ما متوجه نمی شدیم که:

حریم عشق را درگه بسی بالاتر از نقل است

 

کسی این آستان بوسد که جان در آستین دارد

 

یکبار خدمت ایشان بودیم و آمدیم تهران که برویم خدمت آقائی. برنامه ریزی هم کرده بودیم. سحر بیدار شد و گفت: ((من فردا باید بروم اتریش!)) با تعجب پرسیدم ((حاج آقا !کجا؟)) جواب داد: ((اتریش!)) پرسیدم: ((چطور می خواهید بروید؟ گذرنامه تان کجاست؟)) گفت: ((گذرنامه ام دست آقای میری است، بروید از ایشان بگیرید.)) چند بار هم این طور برنامه هائی پیش آمد و پرسیدیم: ((آقا! چطور است که در سفرها، ناگهان برنامه های شما دستخوش تغییر می شوند؟)) می فرمود: ((اگر قرار است تغییری ایجاد شود، قطعاً در سحرها اتفاق می افتد. بعد شعر حافظ را می خواند که:

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

 

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

 

می فرمود: ((کانه انتخاب بین بهشت و جهنم است، لذا من جای را انتخاب خواهم کرد که بهشت رضای خدا در آنجا باشد.)) این شعر را ایشان نفرمود، اما در مورد ایشان کاملاً مصداق دارد که:

تا عهد تو بر بستم، عهد همه بشکستم

 

بعد تو روا باشد نقض همه پیمان ها

 

وقتی می دید در کاری رضای خدا وجود ندارد، آن کار را کنار می گذاشت.

یکی از معظلات مبلغان دینی ما، ناتوانی در ایجاد ارتباط با جوان هاست، به همین دلیل جوانان تا حدودی نسبت به منابر سرد شده اند. مرحوم بهلول با اینکه سن بسیار بالایی داشت، با جوانان ارتباط بسیار عمیقی ایجاد می کرد. رمز این قضیه چه بود؟

ایشان شیوۀ پیامبر (ص) را داشت، برای خودش حسابی باز نکرده بود، لذا برایش پیر و جوان و بچه و زن و مرد فرقی نداشت.

ایشان نمی خواستند کسی را مرید خودشان کنند، ولی به طور طبیعی افراد جذبشان می شدند. از چه شیوه هائی استفاده می کرد؟

گاهی پیش می امد که جوانی نزد ایشان می آمد و سؤالی داشت. ایشان همواره روزه بود و با آن کهولت سن، من گاهی می گفتم وقت ایشان را نگیرید و مشکل شما قابل حل است، اما مرحوم بهلول مانع  از این کار من می شد و نمی گذاشت کسی را ردذ کنیم. دست آن فرد را می گرفت و هرجا که بود با او می نشست، حتی اگر پیاده روی خیابان بود تا طرف سؤالش را بپرسد. یا در مسجد که بود، با آن هجوم جمعیت، ایشان را می بردیم که سوار ماشین بکنیم، می گفت: ((آن آقائی را که از ما وقت گرفت و نرسیدیم جواب بدهیم، بگوئید به منزل بیاید تا جواب سؤالش را بدهیم.)) بدیهی است وقتی جوانی می دید که کسی با آن ویژگی ها که بزرگانی در اطراف ایشان هستند، پیر هم هست و ممکن است خسته هم باشد، ولی باز هم آمادگی کامل دارد که پاسخ او را بدهید و او را فراموش نکرده و به اطرافیان می گوید او را پیدا کنید، این برخورد را فراموش نمی کرد؟ بسیار به مردم و به خصوص جوانان اهمیت می داد.

مرحوم بهلول مشکل اصلی گرفتار های مردم را در چه می دانست؟ چون ایشان ملل و نحل مختلفی را بررسی کرده و با جماعت های مختلفی سر و کار داشت و طیف های گوناگون اجتماعی را می شناخت. ریشه اصلی وضعیت جماعت سر در گریبان و اشفته را در کجا می دانست؟

بی ایمانی و معنویت نداشتن، چون آن کس که خدا را دارد، چه ندارد؟ و آن کس که خدا را ندارد چه دارد؟ کسی که معنویتش درست شد، طبیعتاً در همه عرصه ها خوشبخت خواهد شد. ایشان روی این نکته تاکید و تصریح می کرد که مردم ما قرآن و سیره اهل بیت را فراموش کرده اند و یا یکی را گرفته و دیگری را رها کرده اند و هر دو را با هم ندارند. مرحوم سید جمال الدین اسد آبادی رمز عقب افتادگی و گرفتاری ملل اسلامی را در همین می دانست که از قرآن فاصله گرفته اند.

توصیه ایشان به طلاب برای اینکه موفق شوند و بتوانند به سیره سلف صالح اقتدا کنند چه بود؟

می فرمود ورود در حریم حوزه کار دشواری است. سفارش ایشان این بود که در چهارچوب برنامه ریزی ها نگنجید و خود ایشان هم این حریت و آزادگی را در همه کارها داشت. به درس های حوزه معترض بود.

به چه چیز درس ها؟

به شیوه درس ها و می گفت درسها ی فعلی طولانی هستند، یعنی هر عالمی کتابی را نوشته و ما باید بخوانیم. مقام معظم رهبری هم به این امر اعتراض کردند و مصداقاً مغنی را مثال زدند و فرمودند که سه صفحه  را می خوانی و آخرش نمی فهمی اِنّ و اَنّ چه می شوند؟ نصب می شوند یا جرّ؟ کارشان چه هست؟ مرحوم بهلول هم به بعضی از درس ها اعتراض داشت و می فرمود: ((هر کسی که در حوزه به جایی رسیده، طبق این برنامه ریزی ها پیش نرفته و این ره که ما می رویم به ترکستان که هیچ، به قبرستان است.)) خودش هم همین طور بود. یادم هست یک وقتی عمامه ام باز شده بود و آئینه آورده بودم و با تدابیر شدید امنیتی!! و با حوصله و سر صبر داشتم عمامه ام را می بستم. بهلول زد توی شکمم و گفت: ((همین کارها شما را بدبخت کرده. این قدر که به عمامه ات می رسی، به زیر آن هم می رسی؟)) منظورش این بود که به عقلت و مغزت هم می رسی؟ حریتش بی نظیر بود. در سیره همه بزرگان که نگاه کنید چنین روحیاتی دارند.

چند درصد از علائق، اعمال، افکار و ارتباطات مرحوم بهلول، سیاسی بودند و ایشان روی چه جنبه هائی از سیاست اصرار داشت؟

من نتوانستم بین افکار سیاسی و افکار عرفانی ایشان مرز بندی کنم. در سیره پیامبر (ص) خوانده بودیم که خواب ایشان بسان خواب یک نگهبان بود، یعنی چرتی می زدند و بیدار می شدند. همین شیوه را هم در مرحوم بهلول می شد ملاحضه کرد. کوتاه می خوابید و بلند می شد و چیزی می خواند. می پرسیدیم: ((در این فواصل کوتاه  بین چرت هائی که می زنید چه می خوانید؟)) می گفت: ((خدا فرموده نیمی از شب را به تلاوت قرآن سپری کنید. قرآن می خوانم.)) این حالات و تلاوت قرآن، دعا خواندن ها، نماز شب ها و توسل ها و خلوت هایش را دیده بودیم.

واقعاً نمی شد بین اعمال ایشان و افکار سیاسی اش مرزی قائل شد. ما نمی فهمیدیم امام حسین (ع) که دعای عرفه را می خواندند، در میدان نبرد چگونه می جنگیدند. امیرالمؤمنین (ع) همین طور. اینها جزو شنیده های ماست، ولی وقتی گوشه هائی را در اعمال بزرگان می بینیم، بهتر درک می کنیم. ما الان گاهی افرادی را می بینیم که وقتی در جلسه ای هستند که قرار است در باب مسائل سیاسی صحبت شود، چنان سیاسی صحبت می کنند که انسان یاد سیاستمداران محض می افتد، و گرنه در قرآن و دین وسیره پیامبر (ص) و ائمه(ع) ما که دین و سیاست از هم قابل تفکیک نیستند. این آقایان با صدای بلند شعار می دهند که دین از سیاست جدا نیست، ولی وقتی نوبت به سیاست می رسد، بوئی و رنگی از دین نمی بینید و عملاً اینها از هم جدا شده است، ولی در اعمال و کردار مرحوم بهلول، همچنان که حضرت امام و مقام معظم رهبری، شما دین را از سیاست جدا نمی بینید و تشخیص این دو از هم خیلی مشکل است.

نگرانی و دغدغه ها و توصیه های ایشان در زمینه های سیاسی چه بود؟

ایشان از ابتدای جوانی دغدغه سیاسی داشت. نمونه بارزش قضیه مسجد گوهرشاد، اما آیا هیچ وقت این سیاست جدای از دغدغه های دینی وی بوده؟ شما در زندگی امام شجاعت بی مانندی را می بینید که ناشی از همین نگرش است.باید دید وقتی از شجاعت حرف می زنیم، منظورمان چه نوع شجاعتی است. خیلی ها شجاعت دارند، ولی در چه مسیری؟ اگر کسی تک چرخ هم بزند، به اشتباه به او می گویند شجاع که البته در بحث های فنی به این نمی گویند شجاعت. اما مرحوم بهلول می گفت: ((شجاعت یعنی اینکه هر جا حق هسن بیان کنید و نترسید.)) در مورد مقام معظم رهبری به این نکتاه که ایشان برای مردم وقت می گذارند، اشاره می کرد. یک بار همراه ایشان خرمت اقا رفتیم. آقا فرمودند: ((شما قبلاً بیشتر به ما سر می زدید، حالا کمتر می آئید.)) مرحوم بهلول پاسخ قشنگی داد و گفت: ((آقا! شما متعلق به ۶۰ میلیون نفر هستید. وقت شما را بگیریم، در واقع وقت ۶۰ میلیون نفر را گرفته ایم.)) آقا چندبار فرمودند: أحسنت!

حرکت سیاسی ایشان در آغاز جوانی که منجر به ۳۰ سال زندان در افغانستان شد، چقدر در طول حیات بر روی زندگی ایشان سایه انداخت؟

۳۱ سال. این حبس روی کل زندگی ایشان سایه انداخته و جای خالی باقی نگذاشته بود. آقای بهلول در جوانی کاری را انجام داد که بر تمام حیات ۱۲۰ ساله عمر او سایه انداخت و مسیر زندگی اش را تغییر داد. تا آخر عمر بعید بود که در جلسه ای باشد و ولو به طور مختصر، یادی از آن جریانات نکند و همه آرمان هائی را که در ان زمان مدنظرش بود، متذکر نشود. ایشان می گفت که آرمان هائی داشتیم و برای همان ها هم قیام کردیم و هنوز هم بر همان آرمان ها پایدار هستیم. جوانی را در نظر بگیرید که در اوج جوانی همسرش را طلاق بدهد و بعد وارد عرصه چنین مبارزه ای بشود و ۳۱ سال در چنان زندان خوفناکی محبوس باشد. انصافاً ما در مورد معرفی شخصیت آقای بهلول کم کاری کرده ایم. مقام معظم رهبری در آن ملاقات فرمودند: (( ایشان حق عظیمی به گردن انقلاب دارند.)) نلسون ماندلا ۳۰ سال در زندان بوده و الان در تمام دنیا مشهور است. مرحوم بهلول بیشتر هم بوده، علاوه بر اینکه ۶،۵ سال هم در سوریه و مصر به صورت تبعید بود و بعد به ایران برگشت. می توان گفت این مبارزات و آن زندان روی همه زندگی اش سایه انداخته بود.

در مورد قضیه رفتن مرحوم بهلول به افغانستان و در واقع جان به در بردن ایشان از فاجعه مسجد گوهرشاد، از سوی افراد گوناگون شبهاتی مطرح می شود. ایا شما از خود ایشان در این مورد مطلبی نشنیدید ؟ اساساً نسبت این نوع اظهار نظرها چه واکنشی نشان می داد؟

ما به این نحو سؤال می کردیم که شما مردم را به کشتن دادید و نوع مدیریت شما در آن جلسه به آن قضیه ختم شد. البته این را با ترس و لرز و احتیاط بیان می کردیم. ایشان می فرمود: ((ما قیام را برای خدا شروع کردیم و برای خدا هم ادامه دادیم. آینده را هم نمی توانستیم رقم بزنیم که چه خواهد شد. ما در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفتیم و بهتر از آن نمی شد کاری کرد.)) بعد این آیه قرآن را می خواند که : ((پیغمبر! گمان نکن تو بودی که تیر انداختی، خدا تیر انداخت)) در واقع می خواست بحث را به سمت توحید افعالی ببرد که در آنجا ابتکار عمل از دست ما گرفته شده بود. بعد با حالت عصبانیت می گفت: ((معلوم نبود که اگر آنچه را که آقایان می گویند و مدنظرشان هست پیش می آمد، از این بهتر می شد.)) نمی دانم در آن مقطع چه چیزهائی مد نظرش بود، چون به هر حال ایشان یک رجل سیاسی بود. شاید هم علت را بعدها کشف کرد، ولی به هر حال این گونه نتیجه گیری می کرد و معتقد بود تصمیمی بهتر از آن نمی شد گرفت و در آن برهه، کسی هم نبود که با او مشورت کند، چون در محاصره کامل قرار گرفته بودند. البته واقعیت هم این است که اثرات قیام مسجد گوهرشاد همان گونه شد که ایشان تفسیر می کرد، نه آن گونه که مدعیان می گفتند.

برای کتابی که دربارۀ ایشان نوشته اید قطعاً با علماء و بزرگان زیادی دربارۀ مرحوم بهلول صحبت کرده اید. از این گفتگوها چه خاطراتی دارید؟

سه شخصیت در ذهن من هستند که نمره شان ۲۰ است. یکی از آن سه نفر مرحوم آقای بهلول است که از اول که تعریفش را شنیده بودیم، نمره اش ۲۰ بود و تا آخر هم ۲۰ باقی ماند. وزارت علوم هنوز نمرۀ بالاتری را اعلام نکرده، و گرنه به ایشان می دادیم! خدمت بزرگان هم که می رسیدیم، این برداشت ما تقویت می شد.

یادم هست اولین بار که کتاب را بردم تا به حضرت آیت الله خزعلی تقدیم کنم و از ایشان بخواهم که برای آن مقدمه ای بنویسند، ایشان به محض اینکه متوجه شدند کتاب دربارۀ مرحوم بهلول است، تمام قامت ایستادند و من طلبه جوان را بسیار تشویق کردند و فرمودند : ((مرحبا ! باریکلا!)). در چند جای دیگر هم اظهار ارادت های عجیبی به مرحوم بهلول کردند. یا مرحوم آیت الله آسید عباس کاشانی که کتاب را برای تفریظ نزد ایشان بردیم و دیدیم بسار بالاتر از آنچه انتظار داشتیم، ارج و قرب برای مرحوم بهلول قائل شدند و فرمودند: ((آقای بهلول صاحب سرّ است و اسرار زیادی از اسرار مگو را می داند.))سپس اشاره ای به طی الارض ایشان کردند، چون مرحوم بهلول منکر این قضیه می شد و باید مچ گیری می کردید که ما الحمدالله دو بار مچ گیری کردیم. آیت الله کاشانی هم یک بار این کار را کرده و از مرحوم بهلول پرسیده بودند: ((فلان روز کجا بودید؟)) ایشان جواب داده بود: ((در ایتالیا بودم)) گفتند: ((شما ساعت ده صبح در ایتالیا و همان روز هم در ساعت ۵/۱۰ در تهران منبر رفتید. درست است؟)) و ایشان تصدیق کرده بود. دیگران هم اینگونه موارد را تصدیق کرده اند.

بهترین خاطره شما از مرحوم بهلول چیست؟

سه تا خاطره دارم. خاطره اول موقعی بود که همراه ایشان خدمت اقا رفتیم. مرحوم بهلول در کمال سادگی از اقای محمدی گلپایگانی پرسید: ((با این خرجی که برای رنگ کردن سنگ های ورودی کرده اید، چند تا فقیر سیر می شدند؟)) آقای محمدی گلپایگانی لبخندی زدند و چیزی نگفتند، در حالی که اگر کس دیگری بود، شاید ناراحت می شد. همه می دانستند که مرحوم بهلول این حرف را از صمیم دل و در کمال سادگی و بی ریائی می زد و به آنچه می گوید عمل می کند.

مورد دیگر آیت الله نجفی مرعشی بودند که به دیدن ایشان رفتیم و ایشان بسیار به اقای بهلول اظهار علاقه کردند. بعد لیوان شربتی آورده شد و همه خوردند. مرحوم بهلول گفت: ((این شربت چقدر هزینه بر می دارد؟)) گفتند: ((روی هم پنجاه تومان)) ایشان گفت: ((پنج تا فقیر با آن سیر می شوند.)) و لیوان شربت را روی زمین گذاشت و نخورد. این رفتار برای من طلبه جوانی که دغدغه عدالت خواهی داشتم، خیلی جالب بود و هنوز هم از خودم سؤال می کنم که چه چیزی در ذهن ایشان می گذشت؟ چه آرمان هائی مدنظرش بود؟ یکی هم پیشگوئی ایشانراجع به سفر کربلای ما بود که خیلی مفصل است، ولی خاطره شیرین آن سفر معجزه آسا هنوز در ذهن کسانی است که رفتند و روزی نیست که می گذرد و یاد ایشان در خاطر ما نقش نمی بندد.

افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
هم رسانی