ماجرای شنیدنی از آیت الله شوشتری در خصوص مرحوم بهلول
حضرت آیت الله شوشتری فرمودند:
یکسالی که به عنوان روحانی کاروان سوریه مشرف بودم، برنامه به این طریق بود که هر کاروان یک هفته در سوریه بود و ما با کاروان اول بر نمی گشتیم بلکه می ماندیم و با کاروان دوم، بدین طریق اقامت ما در آنجا دو هفته طول می کشید. همان شب اول بعد از نماز آقای بهلول را ملاقات و زیارت کردم از ایشان تقاضا کردم این مدت را با هم باشیم. ایشان هم قبول فرمودند و آمدند. بعد از تمام شدن یک هفته تا آمدن کاروان بعدی یک روز فاصله می افتاد و از قبل برنامه ریزی شده بود که ما برای سخنرانی به لبنان برویم.
رفقای لبنانی آمدند که با هم برویم، بنده خدمت ایشان عرض کردم: ما باید لبنان برویم و خیلی زود بر می گردیم، شما در هتل تشریف داشته باشید با مسئول هتل نیز هماهنگی کردم که اگر چیزی نیاز داشتید خدمت شما بدهند، اما معظم له فرمودند: من هم می آیم!
گفتیم: ما از قبل برای گذرنامه و مسائل خروجی از سوریه اقدام کرده ایم، شما ظاهراً نمی توانید، فرمودند: تا سر مرز می آیم اگر نشد بر می گردیم.
رفقای ما غم این را داشته اند که الان دوباره باید ایشان را برگردانند. مع الوصف، حرکت کردیم، فقط فرمودند: دو سه کیلومتر به مرز مانده مرا خبر کنید. همین کار را کردیم، ایشان تکیه دادند و چیزی را خواندند که نفهمیدیم، به محض ورود به کنار مرز مأمور سوریه گذرنامه راننده و همراهش و بنده را گرفت و یکی یکی پس دادند، و اصلاً متعرض آقای بهلول نشدند.
ما ایشان را می دیدیم، ولی مأمورین نمی دیدند همین کار را با مأموران لبنانی انجام دادند و بعد ردّ شدیم و موقع برگشت هم به همین کیفیت بود.
افزودن دیدگاه جدید