زادروز: 1282
محل تولد: تهران
وفات: 9 بهمن 1381 | 6 ذی الحجة 1423ه.ق
آرامگاه: حرم حضرت معصومه (س)

حاج محمّد اسماعیل دولابی

عبد صالح، عارف ربّانی حاج محمّد اسماعیل دولابی

 

حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق:
 زندگینامه کوتاه

در ایّام جوانی، همراه پدر به نجف اشرف، مُشَرَّف شده، به شدّت تشنه علوم و معارف دینی بودم. با تمام وجود خواستار این بودم که در آن دیار بمانم و در حوزه تحصیل کنم، ولی پدرم که مُسن بود و جز من پسر دیگری که بتواند در کارها به او کُمک کُنَد نداشت، با ماندنم در نجف موافق نبود. در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام به حضرت التماس میکردم که ترتیبی دهند که در نجف بمانم و درس بخوانم، و آن قدر سینه ام را به ضریح فشار میدادم و می مالیدم که موهای سینه ام کَنده و تمام سینه ام زخم شده بود.

با همان حالِ مُلْتَهب، همراه پدرم به کربلا مُشَرَّف شدیم، در حرم حضرت اباعبدالله علیه السلام در بالاسر ضریح، همه چیز حل شد و آن التهاب فرونشست و کاملاً آرام شدم، به طوری که هنگام مراجعت به ایران حتّی جلوتر از پدرم و بدون هرگونه ناراحتی راه افتادم!

در ایران اوّلین کسانی که برای دیدن من به عنوان زائرِ عَتَبات به منزل ما آمدند، دو نفر آقاسیّد بودند. آنها را به اتاقْ راهنمایی کردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برمیگشتم، جلوِ درِ اتاق پرده ها کنار رفت و حالت مکاشفه ای به من دست داد و در حالی که سُفره دستم بود، حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم. دیدم بالای سرِ ضریح امام حسین علیه السلام هستم و به من حالی کردند که آنچه را میخواستی، از حالا به بَعد تحویل بگیر! آن دو آقاسیّد با یکدیگر صحبت میکردند و میگفتند: او در حال خَلسه است.

از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالای سرِ ضریح حضرت، و تا 30 سال عزاخانه اباعبدالله بود... بر اثر عنایات حضرت، کار به گونه ای بود که خیلی از بزرگان، مثلِ مرحوم حاج مُلّا آقاجان، مرحوم آیت الله شیخ محمّد بافقی و مرحوم آیت الله شاه آبادی، بدون اینکه من دنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم، با علاقه ی خودشان به آنجا میآمدند.

بعد از آن مکاشفه، به ترتیب به چهارنفر برخوردم که مرا دست به دست، به یکدیگر تحویل دادند:

1. آیت الله سیّد محمّدشریف شیرازی؛

2. آیت الله شیخ محمّد بافقی؛

3. آیت الله شیخ غلامعلی قمی[1]؛

4. و آیت الله محمّدجواد انصاری همدانی[2].

اوّل اهل عبادت، مسجد رفتن، محراب ساختن و امام جماعت بودن بودم؛ بَعد اهل توسّل به اهلبیت علیهم السلام و گریه و عزاداری و اقامه مجالس ذکر اهل بیت شدم؛ تا این که در پایان به «شخص» برخوردم و به او دل دادم و از وادی توحید سر در آوردم.

به هر تقدیر، همه ی عنایاتی که به من شد، از برکات امام حسین علیه السلام بود. از راه سایر ائمّه علیهم السلام هم میتوان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین علیه السلام خیلی سریع انسان را به نتیجه میرسانَد[3].

*

در آخِرین جلسه ی هفتگی که ایشان برای حضور، و در واقع خداحافظی در محفل جمعی از یاران خود تشریف آورد، توصیه ی پایانی اش در قالب این جمله شکل گرفت:

«دیگر انتظارِ مرا نکشید. از این پس هر کس سراغ مرا گرفت، کتاب طوبای مَحبّت[4] که هم اکنون چاپ شده، در اختیار شماست و طوبای مَحبّت...[5] .

 

 وسعت وجودی بزرگمرد

گفتن و نوشتن از این عارف جلیل القدر، قدری مشکل به نظر میآید و علّت عمده اش وسعتِ وجودی این بزرگمرد است؛ که نَه در قلم و نَه در دفتر میگنجد و نَه در بیان. علّت دیگر وجودِ برخی افراد به اسم ارادتمند است، که خیال میکنند فقط آنها از این سفره پُربرکت استفاده کرده اند؛ لذا تا مطلبی منتشر میگردد، هزار وکیل و مدّعی پیدا میشود! یا گروهی دیگر که میپندارند مرحوم حاجی در آنان حلول کرده و به جای اینکه مانندِ آن ولیّ خدا زیبابین باشند، دائماً نقاط ضعف را میبینند و بخشی از شبانه روز رادیو معارف را گوش میدهند و بعد بیدرنگ اِشکالها و ایرادهای عمدتاً بی اساس را بر سخنان عالمان ربّانی و بزرگان دین وارد میکنند. خلاصه آقایان! مرحوم حاج آقا متعلّق به همه است؛ به هر کسی که قصد رفتن راه خدا را، که همان راه مَحبّت است، دارد. برخی هم که نام و عکس حاجی عارف را اسبابی قرار داده اند برای جلب منابع مالی، و بر این باورند دیگران هم اگر جایی ذکری از این شخصیّت برجسته میکنند، همین قصد را دنبال میکنند. به قول معروف: «کافر، همه را به کیشِ خود پندارد».

میترسم سخن، سخن آوَرَد و اسباب ناراحتی و غم خود و دیگران را فراهم سازد. پس چه خوش گفت:

شرحِ این هجران و این خونِ جگر

این زمان بگْذار تا وقتِ دگر

اوّلین سفر به دورود

ظاهراً در اوّلین جلسه ای که به دورود تشریف آورده بود،[6] شعر معروف سعدی را خوانده و نقد کرده بود:

گُلی خوشْبوی در حَمّام، روزی

رسید از دستِ محبوبی به دستم

بِدُو گفتم که: مُشکی یا عَبیری

که از بویِ دل آویزِ تو مستم؟

بگفتا: من گِلی ناچیز بودم

ولیکن مدّتی با گُل نِشَستم

کمالِ همنشینْ در من اثر کرد

وگرنَه من همان خاکم که هستم

 آخِرین سفر به دورود

و در آخِرین سفر خود مرداد ۱۳۷۸ برای شرکت در مراسم ختمِ مادر همسرشان[7] که در دورود گرفته بودیم تشریف آورد. هر چند قرار نبود در آن جلسه سخنرانی کند؛ چون آقازاده ی محترم ایشان جناب حاج آقا محمد - زیّد عزه - فرمود: حالِ جسمی ایشان مساعد نیست، و خودِ مرحوم حاجی امر فرمود: خود شما منبر برو و کسی دیگری حق ندارد. البتّه ما نزدِ خودمان آقای دیگری را در نظر گرفته بودیم و ابداً به ایشان هم نگفتیم،[8] نکته ی درخور توجّه این که قبل از منبر، مرا صدا زد و فرمود: منبرت را برو. تعریف و تمجید نکُنی، ها! دیدی گفتم.

بعد از منبرِ بنده، بزرگواری مدّاحی کرد و چون به نظرم معرفت لازم را نسبت به آن جلسه و حضور آن شخصیّت در آن زمان نداشت، مقداری روضه را به نحو مکشوف خواند، که ایشان بلند شد و روی صندلی نشست و برای تشکّر از مردم، حدود یک ساعت اِفاضه نمود و موضوع سخنش ادب بود:

ادب، ریشه ی همه ی فضایل و کمالات است، «بی ادب، محروم مانْد از فیضِ رَب.» پس مجرای فیض رَب، ادب است. و اشاره کردند در روضه ها ادب باید داشت؛ همین که دستان امیرالمؤمنین با طناب بسته شد، این سخت ترین مصیبتِ عالَم است. دیگر بس است.

اینها که میگویی، غیب است...؟

شبی نیز در محضرش بودیم، که یکی از حاضران گفت: آقا! این حرفهایی که میزنید، الهام است، وحی است، غیب میگویید، چیست؟ ایشان فرمود:

من غیب نمیگویم، شما غیب میگویید! من آنچه را می بینم میگویم، شما ندیده حرف میزنید. شما برزخ ندیده، حرف میزنید، مرگ ندیده اید، موت و علی علیه السلام ندیده اید و حرفش را میزنید.

سپس فرمود:

در پسِ آینه، طوطی صفتم داشته اند

آنچه استادِ اَزَل گفت: بگو، میگویم[9]

و دیگربار فرمود:

از کراماتِ شیخِ ما این است:

شیره را خورد و گفت: شیرین است![10]

فرمود: باید شیره خورد و گفت شیرین است؛ شیره نخورده نمیشود گفت شیرین است.

آنگاه به همان شخص که این سؤال را پرسید، فرمود: یک چیزی تُو وجودت هست، باید با مَقاش (اَنْبُر) دَرِش بیاری. آن شخص همان آقایی در لباس اهل علم و اهل افغانستان بود که افکار وهّابیّت را ترویج میکرد.

 کلامی از استاد شوشتری

حضرت آقای شوشتری که حقِّ بزرگی به گردن غالب افراد، خصوصاً اهل علمی که با مرحوم دولابی آشنا شده اند دارد، بارها می فرمود: مرحوم حاج اسماعیل نَه به فکر بهشت بود، نَه به فکر جهنّم [و نَه] به فکر کمالات و مقامات، بلکه میگفت: «از تو به یک جو نخرند کشف و کرامات را»، او فقط به خدا میاندیشید. خلاصه مطالب و تعالیم ایشان، این چهار اصل است:

1. عشق خالص به خدا؛

2. اخلاص در عمل؛

3. خدمت به خَلق، امّا برای خدا؛

4. توسّل به ائمّه ی معصومین علیهم السلام.

راهی که خودِ حاج آقا طی کردند و مسایلی که در زندگی ایشان بیشتر می درخشید، به تعبیر و تأیید استاد شوشتری این سه مطلب بود:

1. ایشان در دوران سلوکشان انفاق فراوان در راه خدا کرد. زمینهای دولاب متعلّق به ایشان بود، اکثر این زمینها را در راه خدا رایگان به فقیران می‌بخشید و بقیّه را به قیمت بسیار ارزان به افراد مستضعف میفروخت. اگر آنچه ایشان انفاق کرد، حساب بکنیم، سر به میلیاردها تومان میزند.

2. توسّل به ائمّه معصومین بالاخص حضرت اباعبدالله علیه السلام، و سرانجام هم فتح بابِ ایشان در کربلا و حرم سیّدالشّهدا علیه السلام آغاز شد.

3. ریاضت شرعیّه ی سکوت به مدّت دوازده سال، که ایشان بسیار مواظب بود که خیلی کم حرف بزنند و صحبت‌های ایشان منحصر بود به مطالب واجب و مستحب.

کلّ یوم عاشورا

میفرمود:

وقتی گفته اند: «کلّ یوم عاشورا و کلّ ارض کربلا»، پس حسینش کجاست؟ بگرد تُو وجودِ خودت، پیدایَش کُن. خوب، بالأخره عاشورا و کربلا که بدون سیّدالشّهدا علیه السلام معنا ندارد.

سه تار

یکی از رفقا میگفت: کلاس سه تار میرفتم و کسی هم اطّلاع نداشت. هر هفته دوشنبه‌ها از شهرستان میآمدم و به جلسه ی منزل آقای نبوی[11] می‌رسیدم. در یک جلسه قبل از خارج شدن به بنده فرمود: خوب است تو حال، به ساز، بدهی، نَه ساز به تو حال بدهد.

از سخن ایشان فهمیدم باید کلاس و آموزش موسیقی را تعطیل کنم و همین کار را کردم.

دنیازدگی

میفرمود:

دلبستگی به دنیا انسان را عوض میکند؛ پَست میکند. بعضیها خیال میکنند خانه گرفته‌اند، خانه آنها را گرفته؛ ماشین خریده‌اند، ماشین آنها را خریده؛ خیال میکنند سیگار می کِشَند، سیگار آنها را می کِشَد.[12]

 در آغوش حق

میفرمود:

ایمان بعد از کفر خوب است، البتّه این حرفی که زدم خیلی معنا از اون درمیآد. منظورم شاید این باشد انسان در حالِ گناه کافر است، امّا بَعد اگر توبهی واقعی کرد، میشود کسی که خدا او را دوست دارد.[13] اگر اَحیاناً شیطان گولت زد و گناهی کردی، زود توبه کن که در آغوش حق جابگیری.

البتّه این کفر، معانی مختلفی دارد؛ روی این حرف باید فکر کرد.

 تفسیر توحید

میفرمود:

سوره ی توحید، شناسنامه ی خداست؛

هر چی بخواهید، در این سوره است. و بَعد با بیانی ساده و دقیق میگفت:

«قُلْ هُوَالله اَحَدْ» او اَحَد است؛ اَحَد غیر از واحد است. «اَللهُ الصَّمَد»، در صمد هم او اَحَد است و «صمد» هم توپُر است. «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد»، در این هم او اَحَد است. «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَد». در این فِقْرِه آخِر هم او واقعاً اَحَد است.

 زنِ زشت

ایّامی چند را در یک پادگان آموزشی، تبلیغ میکردم؛ سربازها یکی از اشعار باباطاهر را عوض کرده بودند و با هم میخواندند، و من آن را حفظ کرده بودم. همان ایّام در یکی از جلسات تهران خدمت ایشان رسیدم، در بین جلسه همان شعر را خواند و تفسیر کرد:

سه غم آمد به جانم؛ هر سه یکبار[14]
زنِ زشت و خَرِ لَنگ و طلبکار

زنِ زشت و خَرِ لَنگ و تو برگیر

مو، مُونم و طلبکار و طلبکار[15]

فرمود:

زنِ زشت، نَفْس اَمّاره انسان است؛ خَرِ لَنگْ اَعمال ماست، و طلبکار خداست.

خدایا! نَفْس ما و اعمالِ ما را بگیر، که ما رویِ آن حساب نکنیم؛ ما بمانیم و خودت.

 ملاقاتِ اوّل

میفرمود:

در ملاقات اولیا هر چه قرار است به انسان بدهند، همه را در همان ملاقات اوّل به ظرفِ طرف می‌ریزند و بعد از آن، تکرارِ مکرّرات است. پس همیشه مواظب ملاقات اوّل با خوبانِ خدا باشید.

 بزمِ وصال

چندین بار اشاره به وصیّت نامه ی حکیم ربّانی، مرحوم هیدجی کرد و از این بلندنظری و نگرشی چُنین به مرگ تمجید میکرد.[16] مطالب و سخنان این عارف جلیل القدر فراوان است و قابل تأمّل و دقّت. علاقه‌مندان میتوانند به کتابهای مصباح الهُدی و طوبای مَحبّت مجلّدهای 1 تا 5 مراجعه کنند.

 بی بال پریدن

دکتر علی دهقان گفت: مرحوم حاج آقا دولابی، درباره مرحوم امام خمینی میفرمود:

پرنده ای که در هنگام[17] سِیر، بالِ او به کُره زمین برخورد کرد و رفت و این انقلاب را به وجود آورد، و هیچ ننشست. اگر می‌نشست، چکار میکرد!

 پیام تسلیت مقام معظم رهبری در پیِ رحلت عبد صالح خدا، مرحوم دولابی

باسمه تعالی

درگذشت عارفِ سالک و عبد صالح، مرحوم آقای حاج میرزا اسماعیل دولابی موجب تأثّر و تأسّف اینجانب گردید.

این مصیبت را به خانواده و بازماندگان محترم ایشان و نیز به دوستداران و ارادتمندان آن مرحوم تسلیت عرض میکنم و عُلوّ درجات ایشان را در جوار قُرب الهی مسألت مینمایم.

سیّد علی خامنه ای

دَهُم بهمن
1381

 

منبع: عطش حضور، تالیف حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق، صفحه 151 الی 167
پی نوشت ها

[1] . ملقّب به «تنوماسی». حاج اسماعیل در همین ایّام با آیت‌الله شاه‌آبادی نیز آشنا شد و با ایشان ارتباط داشت.

[2] . حاج اسماعیل دولابی می‌فرمود: او با سایرین متفاوت بود. چُنین کسی از پوسته‌ی بشری خارج شده و آزاد است و هرساعت در جایی از عالَم است. او در وادیِ توحید به سر می‌بُرد.

[3] . روزنامه‌ی همشهری، بیستم اسفند 1381، ص 24؛ یادمان چهلمین روز هجرت فقید سعید، حاج میرزامحمّداسماعیل دولابی.

[4] . تاکنون پنج مجلّد از این کتاب چاپ گردیده است.

[5] . روزنامه‌ی همشهری، بیستم اسفند 1381، ص 24؛ ر.ک: روزنامه‌ی ایران، سال نُهُم، ش 2411، چهارشنبه 21/12/1381، ص 15.

[6] . سبب آشنایی غالب افراد با مرحوم حاج اسماعیل دولابی، خصوصاً اهل علم، به تعبیر یکی از بزرگان: نبود، مگر حضرت آیت‌الله شوشتری.

[7] . همسر ایشان خواهر حضرت آیت‌الله سید احمد نجفی بودند.

[8] . وی بعداً یکی از مروّجان افکار پلید فرقه‌ی وهّابیّت شد.

[9] . دیوان حافظ.

[10] . ر.ک: دوازده هزار مَثَل فارسی و سی‌هزار معادل آن‌ها / 103.

[11] . جناب سیّد مرتضی نبوی، که جلسات مرحوم دولابی در منزل ایشان برقرار بود.

[12] . استاد مطهّری می‌نویسد: ... اگر من به این خانه وابسته شدم، آن وقت است که از انسان‌های دیگر جُدا خواهم شد. در واقع به جای «خانه‌ی من» می‌شوم «منِ خانه». یعنی منِ وابسته به این خانه؛ منِ بنده و بَرده‌ی این خانه؛ پیرامون انقلاب اسلامی / 168.

[13] . بقره / 222 : {اِنَّ الله یُحِبُّ التَّوّابِینَ}.

[14] . یک باره، با هم؛ نَه فقط یک بار!

[15] . باباطاهر:

سه دَرد، آمو به جانم هر سه یک‌بار

غریبیّ و اَسیریّ و غمِ یار

غریبی و اسیری، چاره دیره

غمِ یار و غمِ یار و غمِ یار!

[16] . وصیّت نامه‌ی مرحوم هیدجی:

از رفقا تقاضا دارم وقتی مُردم؛ عِمامه‌ی مرا به روی عَماری نگذارند. های و هویْ لازم نیست و برای مجلس ختم من موی دَماغ کسی نَشَوید؛ زیرا که عمر من خَتم شده و عمل من خاتمه یافته است. دوستان من خوش باشند؛ زیرا من از زندان طبیعتْ خلاص [شده] و به سوی مطلوب خود می‌روم و عمرِ جاودان می‌یابم. و اگر دوستان از مُفارقتْ ناراحتند، ان‌شاءالله خواهند آمد و هَمدیگر را در آن‌جا زیارت می‌کنیم. دوست داشتم پولی داشتم و به رفقا می‌دادم که در شب رحلتِ من مجلسِ سُوری تهیّه کرده و سُروری فراهم آورند؛ زیرا آن شبْ شبِ وصالِ من است.

[17] . باید گفت: هنگامِ.