زادروز: 12 آذر 1312 | 14 شعبان 1352ه.ق
محل تولد: ازنا
وفات: 21 مهر 1377 | 22 جمادی الثانی 1419ه.ق
آرامگاه: دورود
دین: اسلام
مذهب: تشیع

حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ حسین جمالی

عالِمِ عامل، مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج شیخ میرزا حسین جمالی

 حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق:

زندگی‌نامه کوتاه

حجّت الاسلام والمسلمین مرحوم حاج شیخ میرزا حسین جمالی، به سال 1312 قمری در روستای «هُندُر» ـ از توابع شهرستان اَزنا ـ در اُستان لرستان و خاندانی اهل ایمان متولّد گردید و سالیان، کنار خانواده به کشاورزی و دامداری پرداخت... اما جانِ شیفته و روحانی‌اش او را در نوجوانی به مهدِ عالمان بزرگ، حوزه‌ی علمیّه دورود کشاند و در منزلت بهره‌بَری از استادانی بنام نشاند:

1. مرحوم آیت الله حاج سیّد ابوالفضل میرنظامی؛[1]

2. مرحوم آیت الله حاج سیّد احمد مُشرف؛[2]

3. مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر وحیدی همدانی؛[3]

4. آیت الله سیّد محمّد صُحُفی[4].

شادروان حاج آقا جمالی، پس از ملاقات با امام خمینی در سال 1342 عمر خویش را یکسره به خدمت در راه اسلام، مقام ولایت و انقلاب اسلامی سپری کرد... ریاستِ دادگاه انقلاب را بعد از پیروزی انقلاب پذیرفت، ولی پس از تأسیس سپاه پاسداران، بی درنگ به سبزپوشان آسمانی پیوست. در سال 1359 گروهک ضدّ انقلاب به وی سوء قصد کرد و در عملیّات والفجر مقدّماتی نیز افتخار جانبازی یافت، تا هماره مجروح به جبهه‌ها بشتابد. خاطرات فراوانِ رزمندگان از حضور حضرت ایشان لذّت بخش و شنیدنی است؛ هرچند بیانش در خورِ مَجالِ اندکِ این کوتاه نوشتار نیست.

این عالم مجاهد و روحانی عامل، پس از عمری خدمت مخلصانه، در شامگاه دوشنبه 2 مهر 1377 بَعد از اقامه‌ی نماز عشا، بر صندلی ویژه‌ی خویش که پیوسته پس از عمل جرّاحی بر آن آرام می‌گرفت، دچار نَفَس تنگی شد... در بیمارستان، خود مانع کوشش پزشکان در وصل کردن دستگاه اکسیژن گردید. و دقایقی بَعد، پیکر بی جانش بر تخت خوابید... دو تَن از پزشکان نیز بازماندگان را تسلیت گفتند و وسایلِ اِحیا را جمع کردند و رفتند.

ناگهان آوایی دلنشین در اتاقِ بیمارستان پیچید: «صلوات»! و یکی از فرزندانِ مرحوم حاج آقال جمالی، فریاد برآورد: پدرم زنده است... امّا:

گر طبیبانه بیایی به سرِ بالینم

به دو عالَم ندهم لذّتِ بیماری را...[5]

 

 آغاز آشنائی

یکی از روحانیانی که حقّ عظیمی بر گردنم داشت عالِمِ عامل و متّقی، مرحوم حجّت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ میرزا حسین جمالی بود. ایّام آشنایی ما به دوران تحصیل در مقطع ابتدایی برمی‌گشت. ایشان در سپاه شاغل بود و والدِ ما نیز در همین لباس، خدمتگزار اسلام و انقلاب. در نتیجه ابتدا با چهره‌ی ایشان و برخورد مهربان آن مرحوم روبه‌رو شدم. خوب به‌خاطر دارم اوّلین ملاقات ما جلوی سپاه بود که همراه پدر، برای شرکت در راهپیمایی رفته بودیم. ایشان شکلاتی به من داد. سرم را بوسید و دستور داد دو پرچم برای من و اَخَوی آوردند. بعد هم که تقریباً از سال 1364 همسایه شدیم. ایّام بمباران بود. غالبِ اهل محل بلکه همه، به روستاها رفته بودند، ولی چون والد ما در جبهه بود، مانده بودیم و البتّه سه خانواده‌ی روحانی دیگر که خانه‌های خود را ترک نکردند. هرچند ما هم گاهی به‌صورت موقّت برای کاری به روستا می‌رفتیم، امّا نَه جهتِ گریز از خطر. روحانی‌های دیگر، علاوه بر مرحوم حاج آقا جمالی: مرحوم حجّت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ ذبیح‌الله اسداللّهی، و جناب حجّت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ امان‌الله کاظمی بودند.

به هر حال، ایشان عالِمی بود مردمی و صاحب نفوذ؛ با صداقتِ کاملی که در عمرم کم‌تر کسی را چُنین دیده‌ام. ایشان به شیوه‌ی تبلیغیِ چهره به چهره که امروزه بر آن تأکید فراوان می‌شود، عملاً معتقد و عامل بود. اهمّیّت فوق‌العاده‌ای به نوجوانان و جوانان می‌داد. کلاس پنجم ابتدایی بودم. دَه روز آمد منزل ما، برای اقامه‌ی روضه‌ی سیّدالشّهدا علیه السلام. روز آخِر بنا بر سنّت معصومین علیهم السلام صله‌ای از طرف پدرم به ایشان داده شد. بی‌درنگ فرمود: «این را بگیر و خرج تحصیل این بچّه‌سیّدها کن.» و بعد شوخی کرد و فرمود: «این جوجه سیّدها باید به دین اجدادشان خدمت کنند.» آن روز این حرکت از یک عالِمِ روحانی برایم بسیار جذّاب بود که درس خواندن ما، چقدر برای ایشان اهمّیّت دارد.

مردم محلّه مسجد نداشتند. منزل ایشان ماه رمضان مسجد می‌شد. نماز ظهر را به جماعت حضرت آیت‌الله آقای شوشتری[6] در مسجد جامع حاضر می‌شدیم، ولی نماز مغرب را در منزل ایشان که اتاق نسبتاً بزرگی داشت اقامه می‌کردیم. شب‌های قدر نیز هم. بنده از هشت نُه سالگی در تابستان، ماه رمضان را کامل روزه می‌گرفتم. مرحوم حاج‌آقا که متوجّه شده بود مقیّد به روزه هستم، کمی پول به من داد. نمی‌دانم چقدر بود، ولی لذّت و احساسِ سرافرازی‌اش هنوز فراموشم نشده است. نوشته‌های مخصوصِ «شکّیات نماز» را تقسیم کرده بود. نَه‌تنها شکّیات، که بسیاری از یقینیّات را نیز از او فرا گرفتم. ساختِ مسجد امیرالمؤمنین[7] هم که خود حکایتِ «هفتاد من کاغذ» است واقعاً معنای توکّل، یعنی ساختِ این مسجد، در آن ایّام با آن امکانات محدود.

مسجد را بیش از هرچیز دوست می‌داشت. معتقد بود اوّل باید نیازِ خانه‌ی خدا برطرف شود، سپس نیازِ خانه‌ی خود[8]. ایمان کامل داشت که عُمرانِ مساجد را فقط کسانی انجام می‌دهند که ایمان به مبدأ و معاد دارند. و مگر این حقیقت را قرآن نمی‌گوید: {إِنّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ}[9].

وقتی در مسجد مراسمی برگزار می‌شد و رفت و آمدی صورت می‌گرفت، بسیار لذّت می‌برد. لذا بعد از رحلت ایشان، یکی از نمازگزاران مورد وثوق می‌گفت: در عالَمِ رؤیا ایشان را با جلال و جبروت خاصّی دیدم. بُرو بیایی داشت. از او سؤال کردم: حاج آقا! این عظمت را به کدام عمل‌تان دادند؟ با لبخندی از نور گفت: «روضه‌خوانی برای حضرت ابوالفضل علیه السلام، برکت رفقای شهید [که در خواب فهمیدم منظورشان شهید حشمت، دامادشان است] و گریه‌های در مسجد».

حقیقتاً به روضه‌ی حضرت ابوالفضل علیه السلام عشق می‌ورزید و با شهیدان و بَروبچّه‌های جَنگ، اُنس داشت. واقعاً یک روحانی مخلص بود و مسجد برایش باقیات‌الصّالحات؛ که بعد از وفاتش هم، افرادی که در این مسجد گریه می‌کنند و مراسمی که در آن برگزار می‌شود، برای او نیز ثواب و رفعتِ درجه را در پی دارد.[10]

از اخلاصش هرچه بگویم، کم است. به نظرم ما طلّاب لازم نبود که در بابِ اخلاص مطالعه کنیم؛ حرکات و سَکنات او فریادِ اخلاص را سر می‌داد.

بدون تکلّف، بعد از نماز عشا می‌نشست روی صندلی و یک مسأله از رساله‌ی حضرت امام خمینی می‌گفت و یک حدیث از نهج‌الفصاحه، گاهی نیز حدیث شریف کساء[11] را از حفظ، بر منبر می‌خواند و ابداً به جمعیّت کاری نداشت. برایش فرق نمی‌کرد که یک نفر نشسته، یا مسجد پُر است. مروِّجِ دین بود، نَه خودش!

مُرده...

«خاک بر سرِ کسی که نمازشب نخواند. یعنی او مُرده است.» بعد با حالت خاصّی از دوران نوجوانی خود که با چه سختی [بنابر ادلّه‌ای از گفتنش معذورم] در روستا نماز شب می‌خوانده.

احترام به پدر و مادر

مرحوم پدرش را دیده بودم. روزی از او هم خواستم که: نصیحتی بفرمایید. فرمود: «احترامِ پدر و مادر را داشته باشید.» سپس با اشاره به فرزندش مرحوم حاج آقاجمالی، فرمود: «مثلِ این». بعد به نماز شب، دعا و... که الآن یادم نیست، سفارشِ بسیارِ کَرد.

 مَرد می‌خواهد

می‌فرمود: «ثواب همین‌طور روی زمین ریخته؛ مَرد می‌خواهد که جمع کُنَد. راهِ خدا این‌قدر سخت نیست. ما نمی‌فهمیم وگرنه از همین کارهای روزانه هم می‌توانیم به خدا برسیم».

جایگاه خانواده‌ی شهدا

می‌فرمود: «خانواده‌ی شهدا ولیّ نعمتِ ما هستند. ما هر چه داریم از صدقه‌ی سرِ شهدا و امام داریم».

روز اوّل عید هم، بنابر سنّت اهالی محل، نخست محضرش می‌رفتیم، سپس همراهش برای عرضِ ارادت به منزل برخی خانواده‌ی شهیدان سر می‌زدیم.

غمِ رزق

می‌فرمود: «برای طلبه خیلی بد است که غم رزق و روزی[12] را بخورد.» این حدیث را نخست از ایشان شنیدم که فرمود: «همه به دنبال روزی هستند، ولی روزی دنبالِ اهل علم است».

 چند توصیه به طلّاب

به من فرمود: «پسرم! در طلبگی چند چیز را رعایت کن؛ علم و تقوا، خوب درس خواندن و زیاد مطالعه کردن. در حوزه هم سعی کن به حوزه‌های بزرگ، مثلِ قم بروی و در محضر بزرگان حاضر شَوی و زود جذب کارهای اجرایی نشو. کارِ آخوندیِ خودت را انجام بده».

امر به معروف[13]

می‌فرمود: «بدبختیِ ما این است که امر به معروف نمی‌کنیم.» خودِ آن مرحوم مقیّد به انجام این فریضه بود. هر کس چند روز با ایشان بود، صحنه‌های امر به معروف و نهی از مُنکَرش را دیده است. در این راه هم هیچ تعارف نداشت. مجلس ختمی بود و خانواده‌ی میّت، بیرون مسجد برای او، ساز و دُهُلِ چپی می‌زدند. بالای منبر بدون تعارف فرمود: «همین الان با این ساز و دُهُل فرستادیدش بهشت! این بیچاره دستش از دنیا کوتاه است، شما عوضِ کمک به او، هم خودتان و هم او را دارید بیچاره می‌کنید»!

تفویض امور به خدا

هماره در خطبه‌ی اوّل منبر می‌فرمود: {أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللّهِ إِنّ اللّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ}[14] یک بار از ایشان سئوال کردم: این عبارت یعنی چه؟ فرمود: «یعنی ما نمی‌فهمیم و چون نمی‌فهمیم، کارهایمان را باید به خدا واگذار کنیم: أفوّض اَمری اِلَی‌الله. دلیلش هم معلوم است؛ چون خدا به کارهای ما آگاه است: اِنَّ اللهَ بَصیرٌ بِالْعِباد».

 حُسن ظن

وقتی به حوزه آمدم، یکی دو سال در قم بودم. بعد قرار شد یک حجره به ما بدهند، که نیاز به نامه‌ی یکی از علمای محل بود. از ایشان خواستم تأییدیه‌ی اخلاقی برایم بنویسد با رویِ باز، مثل همیشه پذیرفت و نوشت:

باسمه تعالی

به حوزه‌ی علمیّه‌ی قم

سلام علیکم

احتراماً[15] این‌جانب حسین جمالی، عضو رسمی سپاه پاسداران، روحانی و امام جماعت مسجد امیرالمؤمنین، منطقه‌ی کوی پاسداران شهرستان دورود، تأیید می‌نمایم که برادر سیّدعبّاس موسوی مطلق، فرزند سیّد غلام، جوانی متدیّن و خوش اخلاق و از خانواده‌ای مؤمن، معتقد به اسلام و لایق برای طلبگی در حوزه‌ی علمیّه می‌باشد و ان‌شاءالله فردی مفید برای جامعه و انقلاب اسلامی باشند.

والسّلام

حاج حسین جمالی

پیوسته از حمایت و تشویق ایشان در طلبگی برخوردار بودم. هجده سال پیش[16] که معمّم شدم، تقریباً هجده سال بیش‌تر نداشتم و در شهرستان ما مرسوم نبود جوانی با این سن و سال، به لباس روحانیّت درآید. وقتی با لباس وارد مسجد شدم، ایشان مرا تشویق کرد. نماز مغرب را خواند و گفتاری کوتاه درباره‌ی طلبگی، و سخنانی عمومی در تشویق من، بیان کرده سپس مرا به محراب فرستاد و نماز عشا را نیز خودش مأموم شد و اقتدا کرد. این نوع رفتارها، نشانه‌ی روح بلند و بی‌هوی بودن او بود.

سیره‌ی پیامبرگونه

در تشویق بچّه‌ها، نوجوانان و جوانان، بسیار چیره‌دست بود. مشاوری امین به شمار می‌رفت. تمام حواسش به نمازگزاران بود. اگر کسی مسجد نمی‌آمد. احوالش را می‌پرسید. رفتارش در برخورد با اهل مسجد، پیامبرگونه بود. سفارش می‌کرد همیشه امام مسجد[17] کمی زودتر بیاید که اگر کسی کاری یا پرسشی داشت، راحت بتواند از او بپرسد. به امر ازدواج جوانان بسیار حسّاس بود. جوانان و خانواده‌ها را به ساده‌گرفتن ازدواج تشویق می‌کرد. گاهی، روزها وقت صَرف می‌کرد تا ازدواج یک جوان به سرانجام برسد. گره‌های فراوانی از مردم به دستش باز شد که از دستِ دیگران ساخته نبود. فقط کار و تلاش و خدمت را می‌شناخت؛ نَه حاشیه‌سازی و قافیه‌بازی!

 تمجید از علما

از عالمان پیشینِ دورود با تمجید یاد می‌کرد؛ هرچند دیدگاهش با برخی، تفاوت‌هایی داشت. مرحوم آیت‌الله سیّد احمد مشرف[18] را عالِمی مجاهد و مُهَذَّب می‌دانست. از مرحوم آیت‌الله وحیدی[19]، آیت‌الله سیّدمحمّد صحفی[20] و دیگر بزرگان منطقه، با عظمت و مهربانی سخن می‌گفت. مرحوم آیت‌الله حاج شیخ علی محمّد ونوئی بروجردی را اسوه معرّفی می‌کرد و می‌فرمود: «اگر عالِم، حاج شیخ است[21]، پس خدا به دادِ ما برسد.» در مقابل استادش مرحوم آیت‌الله حاج سیّدابوالفضل میرنظامی[22] نهایتِ ادب را به‌جا می‌آورد. برخی روحانیان با مرحوم فاضل، معامله‌ی رفاقتی می‌کردند، ولی ایشان معامله‌ی شاگرد و استادی را رعایت می‌کردند. هرچند قبل از مرحوم فاضل، به رحمت خدا رفت، هرگز حُرمت ایشان را تا آخِر فرو نگذاشت. اصولاً چون برای همه احترام قائل می‌شد و خالی از هوای نَفْس بود، همه با دیدِ یک عالِمِ عامل، به ایشان می‌نگریستند. در سنگر جبهه‌ها یک رزمنده‌ی شجاع، در سنگر تبلیغ، یک مُبلّغ چیره و در سنگر خانواده، یک مرد موفّق به‌شمار می‌رفت.

با استاد شوشتری

حضرت استاد آیت‌الله حاج شیخ عبدالقائم شوشتری - دامت برکاته - برای ایشان جایگاه خاصّی قائل بودند؛ چنان که مرحوم حاج آقا جمالی هم به ایشان احترام ویژه‌ای می‌نهاد.

حضرت آقای شوشتری چون از همّت والای او خبر داشت، بعضی از کارها را به وی می‌سپرد. از جمله سه ماه ایشان را مأمور ساختِ مسجدالنّبی کرد که الحق والانصاف زحمت فراوانی کشید. حقیقتاً هرچه بگویم و بنویسم کم است. خودش می‌داند که در وجود او چه دیدم، که دیگران ندیده‌اند و نخواهند دید.

 قبل از ارتحال...

در هر حال، بر اثر صدماتی که از دوران جنگ بر او وارد شده بود، خیلی زود زمینگیر شد. سرانجام کار به بیمارستان کشید. بنابر نَقلِ آقا محمود، آخِرین جمله‌ی مرحوم حاجی، «صلوات» بود.

 یعنی گفته بود: «صلوات ختم کنید!» انگار صلوات را برای خیرمَقدَم به کسی گفته بود. مگر مولایش اَباعبدالله علیه السلام، از روی کَرَم، بر بالین روضه‌خوان خویش نمی‌آید!

خبر رحلتش بی‌درنگ در شهر پیچید. ما هم زود به منزل ایشان رفتیم. جمعیّت می‌آمدند. جناب آقای باغبانی هم که اوّلین روز ورودش به دورود بود، شروع کرد به روضه‌خوانی. اشکی سنگین ریخته شد. شب از نیمه گذشت. جناب شیخ باقر انصاری و سایر وابستگان، پیکرش را غسل می‌دادند. من و برخی دیگر از دوستان زیارت عاشورا می‌خواندیم. شبِ غمباری بود. دوستان شهیدش خوش‌حال از آمدنش و همرزمانش، گریان و حزین از رفتنش. بعد از غسل جنازه، با حضور عالِمِ زاهد، حجّت‌الاسلام والمسلمین شیخ باقر انصاری و قرائت زیارت عاشورا، فرزندان و برادرانش در محضر آقای انصاری نشستند و درباره‌ی محلّ دفن صحبت کردند که در صورت امکان در قطعه‌ی شهدا دفن شود. چون واقعاً عاشق شهادت و شهیدان بود. یکی دیگر از علما (مرحوم حجّت‌الاسلام حاج سیّد علی اصغر حسینی اعمی) هم میانِ شهدا دفن شده بود. بنده در آن ازدحام - بی‌اختیار - گفتم: «در حیاط مسجد دفن شود!» و اتّفاقاً مقبول طبع مردم صاحب نظر واقع شد و بسیاری دیگر نیز همین پیشنهاد را دادند. تصوّر از دست دادن افرادی با ویژگی‌های اخلاص، خوش‌اخلاقی و مردم‌داری بسیار سنگین است.

به هر ترتیب، صبحِ عَلَی‌الطّلوع، همراه چند نفر از بستگانش به منزل مرحوم حاج آقا فاضل رفتیم. ایشان پس از شنیدن خبر، اشک در چشمانش حلقه بست و فرمود:

رفیقان می‌روند نوبت به نوبت

خوش آن ساعت که نوبت بر من آید
 

هنگام دفن جنازه، بعضی آقایان، به دفن در حیاط مسجد اِشکال گرفتند که البتّه با واکنش مرحوم آیت‌الله فاضل روبه‌رو شدند. گرچه روز بعد آمدم قم و مسأله را از حضراتِ آیات عظام: بهجت، شبیری زنجانی و مکارم شیرازی پرسیدم. هر سه بزرگوار، دفنِ ایشان را صحیح دانستند.

 فراموش شدگان!

نوروز 1386 بود. با برخی دوستان تصمیم گرفتیم روز اوّل عید را سری به فراموش‌شدگان بزنیم. از این رو، نشانیِ مرحوم حاج روح‌الله دهقان[23] را، که در یکی از روستاهای «ازنا» زندگی می‌کرد، گرفتیم. اوّلِ صبح به سمت منزل شیرمردی از تبار خوبی‌ها رفتیم. رزمنده‌ای که همه از شَجاعت و همّتِ والایش سخن می‌گویند، که حالا از همان فراموش‌شدگان بعد از جنگ است! برخی مشکلات، به روستایش کشانده بود. مرحوم حاج روح‌الله، حال و هوای جبهه را نمی‌توانست فراموش کند. حال و حوصله‌ی درجه و سردوشی را نداشت. از سواد و مدرک، نزدِ او خبری نبود. وقتِ تحصیل علم در دانشگاه، در سنگر، تحصیل عشق می‌کرد. نمره‌اش تَرکِش‌های بدنش بود. در این چند سال، کم‌تر کسی از او احوالی پرسیده بود. لحظاتی بعد از در زدن، دلاور مردِ جبهه‌ها جلوِ در آمد. بعد از سلام، اوّلین حرفش این بود: «باز هم جنگ شروع شده، که آمده‌اید!» با راهنمایی ایشان وارد منزل شدیم. با دیدن وضعیّتِ خانه، تازه فهمیدیم حضرت امام چه فرمودند: «نگذارید پیشکسوتان خون و شهادت، در پیچ و خَمِ زندگی روزمرّه‌تان به فراموشی سپرده شوند».

غالب رفقا را شناخت؛ آقایان حاج حسین مدیری (آزاده و جانباز و برادر شهید علیرضا مدیری) حاج غلامحسین سالاروند (جانباز و ایثارگر)، حاج محسن بوالحسنی (جانباز و ایثارگر)، حاج حسین نریمانی (پاسدار و ایثارگر)، حاج حجّت حیدرزاده (برادر شهید) و مرا هم به اعتبارِ اَبَوی‌ام. کمی از خاطرات و جدّیتِ پدرم که از همرزمانش بود، سخن به میان آورد. این رزمنده‌ی مخلص به بنده گفت: «شیخ و عالِم، یعنی حاج آقا جمالی!» سپس گفت: «شیخ جمالی، مَردِ عمل بود و مایه‌ی دلگرمی رزمندگان. فقط موعظه نمی‌کرد بلکه هنگام جنگ، سلاح هم در دست می‌گرفت. اهل شوخی[24] با رزمندگان بود و در دل شب، اهل گریه و نماز شب.» خلاصه فقط برایم مهم بود که مرحوم شیخ، چه کرده که بعد از بیست سال، همرزمانش هنوز هم او را اُسوه برای منِ طلبه معرّفی می‌کنند؟

 

منبع: کتاب جام حضور، تالیف حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق، صفحه 42 الی 57

 پی نوشت ها

[1] . معروف به حاج آقا فاضل.

[2] . از جمله شاگردان آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و آیت‌الله مرعشی نجفی، رک: گنجینه دانشمندان و شهاب شریعت.

[3] . بنگرید به یادداشت‌ها.

[4] . نویسنده و محقّق معاصر، متولّد 1306.

[5] . بنابر نَقل رفیق شفیق برادر ارجمند جناب آقا محمود جمالی فرزندِ آن والامَردِ دین و دانش و خادمِ شهیدان.

[6] . ر.ک: خرمن معرفت.

[7] . مسجد امیرالمؤمنین با همّت والای ایشان و مساعدت مردم در سیزدهم رجب سال 1369 شمسی با حضور مؤمنین و علمایی نظیر مرحوم حاج آقا فاضل و حاج آقا شوشتری افتتاح شد و تا همین چند سال اخیر، محور جلسات مهم و مرکز تجمّع نیروهای ولایی به‌شمار می‌رفت و بسیاری از مراسم مهم در همین مسجد برگزار می‌شد. بسیاری از بزرگان و اولیای الهی در همین مسجد مردم را ارشاد به حق می‌کردند. از آن جمله مرحوم آیت‌الله بُهلول، آیت‌الله مبشّر کاشانی، آیت‌الله سیّداحمد نجفی، آیت‌الله شاه آبادی، آیت‌الله مهدوی، آیت‌الله خزعلی، آیت‌الله لنگرودی، آیت‌الله انصاری همدانی، آیت‌الله کمیلی و بسیار دیگری از استادان و رجال برجسته‌ی مذهبی و سیاسی.

[8] . بنگرید به: یادداشت‌ها (مسجد). و چه باید کَرد، با مَثَل‌ها و شعرهایی بی‌محتوا از این دست: کِی به مسجد سزد آن شمع که در خانه رواست (بهار) * تا چراغی خانه را باید، به مسجد کِی رواست * اوّل خویش، بعد درویش * اگر دانی که نان دادنْ ثواب است / تو خود می‌خور، که بغدادت خراب است * آبی که می‌رود به رودخانه، خودی بخورَد بِه از بیگانه؛؟! دوازده هزار مَثَل فارسی... / 383.

[9] . توبه / 18.

[10] . کسانی که در ساخت و تعمیر فیزیکی مساجد می‌کوشند، از فضایل ویژه‌ای، همچون: ایمنی از بلایا (نهج‌الفصاحه، ص 595، ح 682)، ممانعت نزول عذاب بر بندگان (وسائل‌الشّیعه، ج 3، ص 486، باب 8، از ابواب احکام‌المساجد، ح 3 و 5)، همسایگیِ خداوند در قیامت (کنزالعمّال، ج 7، ص 578، ح 20339) و شادی مسجد با مشاهده‌ی آبادگرانش و اهل‌الله بودن (همان، ح 20340) برخوردارند؛ فرهنگ مسجد / 111 - 112. همچنین هر کس به هر گونه‌ای مساجد را گرمی و رونق بخشد، از آبادگران مسجد به شمار می‌آید؛ ر.ک: فرهنگ‌نامه‌ی مسجد، فصل سوم، ص 34، ساختن مسجد و آیین امامت مسجد / 30.

[11] . قرائت این حدیث شریف همواره مورد تأکید عالمان و عارفان بزرگ بوده است، بزرگانی نظیر: مرحوم آیت‌الله العظمی بهاء الدینی، مرحوم آیت‌الله العظمی بهجت، و مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای وقتی جهت عیادت مرحوم آیت‌الله حاج آقا مجتبی تهرانی حاضر شدند، بر بالین ایشان هفتاد حمد و حدیث کساء قرائت فرمودند.

[12] . در حدیثی نبوی می‌خوانیم: «مَنْ طَلَبَ الْعِلْمَ، تَکَفَّلَ‌اللهُ بِرِزْقِه؛ هر کس علم جویَد، خدا عهده‌دار روزی‌اش شود»؛ الدّرّ المنثور، ج 4، ص 313؛ برگرفته از: نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاینده، ص 433 - 434، ح 2826.

[13] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[14] . فاطر / 44.

[15] . با احترام.

[16] . 1373 هـ .ش، 1416 هـ .ق.

[17] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[18] . ایشان ریاست حوزه‌ی علمیّه‌ی دورود را بر عهده داشت. وی طبق نقل گنجینه‌ی دانشمندان از شاگردان مرحوم آیت‌الله ملکی تبریزی، و طبق نقل شهاب شریعت از شاگردان مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی. آن مرحوم نماینده‌ی مرحوم آیت‌الله بروجردی در دورود بودند. وی عالمی عامل، فقیهی عارف، در امر به معروف کوشا، در مردم‌داری زبان‌زد خاص و عام در مبارزة با افکار انحرافی نظیر: بهائیت و صوفیه بسیار جدی، در سال 1356 به دیار باقی شتافت و در قبرستان شیخان قم دفن گردید.

[19] . بنگرید به: یادداشت‌ها.

[20] . از نویسندگان و خطبای مشهور قم که حدود بیست‌و دوسال در دورود، دفتر مذهبی کارخانه‌ی سیمان و فارسسیت مشغول بود.

[21] . از شاگردان مرحوم آیت‌الله‌العظمی سیّد علی قاضی.

[22] . از شاگردان مرحوم آیت‌الله‌العظمی بروجردی و رئیس حوزه‌ی علمیّه‌ی دورود، بعد از آیت‌الله مشرف.

[23] . روح‌الله دهقان از نسل مدافعان بااخلاصِ دفاع مقدّس بود که در آزمونی سخت، تمام هستیِ خود را در راه دفاع از انقلاب و تمامیت ارضیِ میهن اسلامی در طَبَقِ اخلاص نهاد و با غیرت و همّتی والا تا پایانِ راه، خود را وقف پیروزی و سرافرازی کشور کرد. این افسر شجاع در طول نَبَرد با دشمن، بارها مجروح شد.

زخم‌های تَرکِش، عارضه‌های شیمیایی و اعصاب و روان، وجود ارزشمند او را سال‌های طولانی با دردهای زیادی همراه ساخت. تا این‌که در کمال ناباوری در تاریخ 1388/3/17 پروانه‌وار با هجرتی سرخ به یاران شهیدش پیوست. سردار روح‌الله دهقان، سال‌های زیادی در جنگ را تجربه کرد و تخصّص و مهارت‌های رزمیِ خود را در صحنه‌های نبرد رویارو با دشمن به دست آورد. مدّت‌ها به عنوان معاون گُردان مُحَرّم، در کنار حاج اصغر لشنی به ایفای نقش پرداخته، پس از شهادت سردار حاج اصغر مسؤولیّت گُردان مُحَرّم را عهده‌دار شد و در عملیّات زیادی شرکت کرد. پس از جنگ در تی مس 57 حضرت اباالفضل علیه السلام و تیپ 24 بعثت تا هنگام بازنشستگی به خدمت ادامه داد. بعد از آن در روستای گرجی از توابع شهرستانِ اِزنا به زندگی ساده و قناعت‌وار خویش ادامه داد. عملیّات «حاج عُمران»، «شاخِ شمیران»، «والفجرِ 9»، «فتحِ 5»، «نصرِ 8»، «کربلای 4 » و «کربلای 5» و... حضور شجاعانه‌ی وی را همیشه به یاد سپرده‌اند. مَصاف‌های متهوّرانه‌ی سردار دهقان و رفتار و مَنِشِ متواضعانه‌ی او، در رزمندگان، نمودِ زیبایی بر جای گذاشته است. این سوگ سرود را به پاسِ مجاهدت‌های این رزمنده و جانبازِ بی‌ادّعای 8 سال دفاع مقدس سروده‌ام که به روح پاکش تقدیم می‌شود:

فرصت صبورِ ما را با خود بُرد

آن که می‌توانست قصّه‌های بلندِ فتح را

با تجربه‌ی سال‌های عاشقی

با دستانی زخمی برای ما بسراید.

با آن همه طلوع روشنی که داشت

غمنامه‌ی غروبی تلخ، در نگاهش شعله می‌کشید

صبورانه امّا، نمی‌گذاشت اندوهش را بشنویم.

روح سبز شن‌های سرخ، برخیز!

سُرودِ پُرشُکوه سال‌های رهایی را دوباره بخوان!

گامی دوباره بزن به سرزمین خورشید!

«حاج اصغر» به سویت می‌آید،

همراهِ شهیدان،

با کاروان‌های «محرّم» و «کربلا»

با کتابی پُر از حماسه و اوج!

آسمان، نامت را به خاطر می‌سپارد

با غروبِ تو ناگهان هزار پروانه

به آسمان برخاست

کاش می‌دانستم میعادِ آبیِ

پرندگانِ نگاهت

در امتداد کدام قبیله تَرانه می‌سازند.

می‌خواستم تو را یک روز مرور کنم

و چشمه‌سار خاطراتت را بنوشم

امّا پنجره‌ی نگاهت

با زَنگارهای زخمی

فرصتی را فراهم نکرد

تا سال‌های خاطره را

بدونِ نگاه سر کُنَم

کنارِ کدام قصّه‌ی زخمی بنشینم؟

کدام بِرکه‌ی مهربان می‌تواند دستان مرا

تا آسمانِ تنهایی‌ات برساند؟

«در حَضیض هم می‌توان عَزیز بود»*

آسمان، ستاره‌ی تو را از زمین برداشت

با هول و هراسی که دلمان را شکست

امّا امشب یک ستاره‌ی روشن

در آسمانِ شهر ما

عاشقانه تاریخ را ورق می‌زند.

خدایار آزادی

* وامی از «خطِّ خون»؛ سروده‌ی استاد سیّدعلی موسوی گرمارودی: در فکرِ آن گودالم / که خونِ تو را مکیده است / هیچ گودالی چُنین رفیع ندیده بودم / در حَضیض هم می‌توان عزیز بود / از گودال بپرس! ؛ دستچین / 197.

[24] . بنگرید به: یادداشت‌ها (شوخی).

ضمائم فیلم:
  • تربت ما - حجت الاسلام حاج شیخ حسین جمالی | دانلود