عنایت امیرالمؤمنین (ع) به شاعر پاکباخته و شجاع در زمان حکومت آل بویه
عضد الدوله، مقتدرترین سلطان آل بویه بود. آل بویه خاندانی ایرانی و شیعه بودند و نزدیک به یک قرن با اقتدار کامل حکمروایی کردند قرن چهارم هجری که دوران حکمروایی آنان بود، از دوران خوش و آزادی شیعیان در عراق به شمار میرود.
عضد الدوله گنجی پیدا کرده بود، به همین خاطر در سال سیصد هجری قمری (مسعود بن آل بویه) را به نجف اشرف فرستاد تا قبر مرقد شریف و مقدس آقا امیرالمؤمنین علی(ع)را تعمیر و ترمیم کند.
مسعود به نجف رفت و مشغول ساختن قبّه و بارگاه و تأسیسات گردید، در آن زمان شاعری بنام (حسین بن حجّاج) زندگی میکرد، وی از فصیحترین شاعران عرب و شیعهای پاکباخته و شجاع بود، او بمناسبت ساخته شدن بارگاه شعری سرود و برای خواندن آن بنجف رفت.
در مجلسی که مسعود و سید مرتضی حضور داشت (سید مرتضی علم الهدی از بزرگترین علمای شیعه است. وی شاگرد شیخ مفید و استاد شیخ طوسی است. پس از فوت شیخ مفید نقابت و رهبری شیعیان به وی رسید، وی برادر سید رضی است که نهجالبلاغه را جمع آوری کرده است) حسین قصیدهاش را خواند (ای صاحب قبّه سفید در نجف) شعر او قصیده عجیبی بود، تمام فضائل آقا امیرالمؤمنین علی(ع)را در این اشعار جمع کرده بود، هر بیت شعرش چشمان شیعیان را روشن و چشم دشمنان را کور میساخت.
بالاخره در ادامه شعر به جائی رسید که طعن بر خلفا و بر خلاف (تقیه) بود، بهمین دلیل سید مرتضی فریادی زد و گفت کافی است دیگر نخوان....
حسین با ناراحتی مجلس را ترک کرد زیرا به جای اینکه به او آفرین گفته شود و جایزه دهند، برسرش فریاد کشیده و او را از خود رانده بودند، او محزون و غمگین به خانه رفت.
شب در عالم رؤیا آقا حضرت علی(ع)را دید حضرت به او فرمود: ای پسر حجاج ناراحت نباش، من برای جبران خطا دستور دادم که فردا سید مرتضی نزد تو بیاید. وقتی که او آمد سرجایت بنشین تا احترامت نگاه داشته شود.
سید مرتضی عالمی بزرگوار و بلند مرتبه و رهبر شیعیان و مورد علاقه معصومین (علیهمالسلام) بود، شب در خواب، جدش حضرت امیرالمؤمنین (ع) را دید که ناراحت و خشمناک است، عرض کرد:
ای مولای من، من فرزند و مخلص شما هستم چرا از دست من ناراحت هستید؟
حضرت فرمود: چرا دل شاعر ما را شکستی؟ فردا میروی و از او عذر خواهی میکنی. در ضمن سفارش او را به آل بویه مینمائی تا جایزه فراوانی به او بدهند.
شاعران اهل بیت (علیهمالسلام ) همیشه جانشان را در کف دستشان گرفته بودند و با هر بیت شعری که میگفتند تیری به قلب دشمنان میافکندند و کینه و غضب دشمنان را به جان میخریدند، همیشه جانشان در خطر بود بهمین خاطر همیشه مورد علاقه اهل بیت (علیهمالسلام) بودند.
روز بعد، سید مرتضی برخاست و به در خانه حسین رفت و در زد حسین از درون خانه فریاد زد، در باز است، اما آن آقائی که شما را به اینجا فرستاده است به من هم امر کرده است که از جایم برنخیزم.
سید پاسخ داد شنیدم و اطاعت کردم. پس وارد خانه شد و معذرت خواست و حسین را نزد مسعود برد و معرفیاش کرد و فرمود:
که وی مورد نظر آقا امیرالمؤمنین علی(ع) است و مسعود نیز برایش جایزه مقرّری تعین کرد.
تا زندهام بجهان، گویم ثنای علی(ع)
جانم فدای علی(ع)، جانم فدای علی(ع)
شور و نشاط درون، ز اندازه گشته برون
کافتد ز پرده برون امشب لقای علی(ع)
گر در علی(ع) نگری، بینی به جلوه گری
در قالب بشری، ذات خدای علی(ع)
او برتر از بشر است، از طینتی دگر است
پوشیده از نظر است، قدر و بهای علی(ع)
ایمان ثمر ندهد، طاعت اثر ننهد
جان از بلا نرهد، جز با ولای علی(ع)
امن و امان همه است، روح و روان همه است
در گوش جان همه است، دانم ندای علی(ع)
منبع دانشنامه امیرالمومنین ج ۱،ص ۴۹۳
افزودن دیدگاه جدید