تشرّف مادر عثمان در حلّه

 در این میان زنان مؤمنه ای که او را می شناختند و دوستان او بودند، به نزدش آمدند و گفتند.....
کد خبر: 14114

مردی از درباریان سلاطین، به نام معمّر بن شمس بود که او را مذوّر می گفتند. این شخص همیشه روستای بُرْس را که در نزدیکی حلّه است، اجاره می کرد. آن روستا وقف علویّین (سادات) بود. نایبی داشت که غلّۀ آن جا را جمع می کرد و نامش ابن الخطیب بود. ابن الخطیب غلامی به نام عثمان داشت که مسئول مخارج او بود.
ابن الخطیب از اهل ایمان و صلاح بود؛ ولی عثمان بر خلاف او و از اهل سنّت بود. این دو همیشه درباره دین خود با یکدیگر بحث و مجادله می کردند.
اتفاقاً روزی هر دوی ایشان نزد مقام ابراهیم خلیل علیه السلام در بُرْس، که در نزدیکی تلّ نمرود بود، حاضر شدند. در آن جا جمعی از رعیّت و عوام حاضر بودند.
ابن الخطیب به عثمان گفت:
الآن حق را واضح و آشکار می نمایم. من در کف دست خود نام آنهایی را که دوست دارم (علی و حسن و حسین علیهم السلام) می نویسم تو هم بر دست خود نام افرادی را که دوست داری (فلان و فلان و فلان) بنویس؛ آنگاه دستهای نوشته شده مان را با هم می بندیم و بر آتش می گذاریم. دست هر کس سوخت، او بر باطل است و هر کس دستش سالم ماند، بر حق است.
عثمان این مطلب را قبول نکرد و به این أمر راضی نشد. به همین علّت رعیّت و عوامی که در آنجا حاضر بودند، عثمان را سرزنش کردند و گفتند:
اگر مذهب تو حق است، چرا به این امر راضی نمی شوی؟
مادر عثمان که شاهد قضایا بود، در حمایت از پسر خود مردم را لعن کرد و ایشان را تهدید نمود و ترسانید، و خلاصه در اظهار دشمنی نسبت به ایشان مبالغه کرد. ناگهان همان لحظه چشمهای او کور شد به طوری که هیچ چیز را نمی دید!
وقتی کوری را در خود مشاهده کرد، رفقای خود را صدا زد. هنگامی که به اتاقش رفتند، دیدند که چشمهای او سالم است؛ ولی هیچ چیز را نمی بیند؛ لذا دست او را گرفته و از اتاق بیرون آوردند و به حلّه بردند. این خبر میان خویشان و دوستانش شایع شد. اطبائی از حلّه و بغداد آوردند تا چشم او را معالجه کنند؛ اما هیچ کدام نمی توانستند کاری کنند.
 در این میان زنان مؤمنه ای که او را می شناختند و دوستان او بودند، به نزدش آمدند و گفتند:
آن کسی که تو را کور کرد، حضرت صاحب الأمر علیه السلام است. اگر شیعه شوی و دوستی او را اختیار کنی و از دشمنانش بیزاری جوئی، ما ضامن می شویم که حق تعالی به برکت آن حضرت تو را شفا عنایت فرماید و گرنه از این بلا برای تو راه خلاصی وجود ندارد.
آن زن به این أمر راضی شد و چون نیمه شب جمعه فرا رسید، او را برداشتند و به مقام حضرت صاحب الامر علیه السلام در حلّه بردند و بعد هم زن را داخل مقام نموده و خودشان کنار در خوابیدند.
همین که ربع شب گذشت، آن زن با چشمهای بینا از مقام خارج و به طرف زنهای مؤمنه آمد، در حالی که یک یک آنها را می شناخت؛ حتی رنگ لباسهای هر یک را به آنها می گفت: همگی شاد شدند و خدای تعالی را حمد و سپاس گفتند و کیفیت جریان را از او پرسیدند.
گفت: وقتی شما مرا داخل مقام نمودید و از آنجا بیرون آمدید، دیدم دستی به دست من خورد و شخصی گفت:
بیرون رو که خدای تعالی تو را شفا عنایت کرده است و از برکت این دست کوری من رفع شد و مقام را دیدم که پر از نور شده بود. مردی را در آنجا دیدم.
گفتم کیستی؟
فرمود: منم محمد بن الحسن و از نظرم غایب گردید.
آن زنها برخاستند و به خانه های خود برگشتند.
بعد از این قضیه، عثمان پسر او هم شیعه شد.و این جریان شهرت پیدا کرد.و قبیله شان به وجود امام زمان علیه السلام یقین کردند.
----------------------------------------------
تشرّفات اهل تسنّن به محضر حضرت ولی عصر(عج)، ص 41 (به نقل از العبقری الحسان، ج 2، ص 192)، تألیف: حجت الاسلام سیدعباس موسوی مطلق

افزودن دیدگاه جدید

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید در وب سایت منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
هم رسانی