ماجرای تشرف اقا سيد على
یکی از عالمان ربانی و از عاشقان حضرت حجت امام زمان سلام الله علیه که در مشهد مقیم می باشد می فرمودند :
دوستی داشتیم اهل دل به نام آقا سیّدعلی که در بیرون مشهد منزل داشت، شغل ایشان گوسفند داری بود و از دلدادگان حضرت مهدی بودند، خصوصیات خوبی داشت از آن جمله بسیار مهمان نواز بود خصوصاً از دوستان حضرت بسیار پذیرایی می کرد و اگر مهمانان از طبقه ی سادات و علماء بودند بسیار بسیار بطور ویژه پذیرایی می کرد و این خصوصیتش مشهور بود.
یک روز در حیاط منزلش به امام زمان عرض می کند : آقا! من به احترام شما به مهمانان و دوستان و سادات و علماء احترام می گذارم ؛ آیا وقت آن نشده که خود شما تشریف بیاورید منزل ما، بعد از چند لحظه می آیند بیرون منزل، از دور می بیند یک آقا سیّدی بطرف منزلشان می آید، خوشحال شده و به استقبال می رود، به ایشان می گوید: آقا سیّد منزل ما تشریف می آورید؟
او هم می گوید : بله
سیّد وارد می شود و می گوید گرسنه هستم چیزی هست بیاورید بخوریم. بلافاصله مقداری از لبنیات محلی آوردم. چند لقمه ای میل کردند و بعد فرمودند : می خواهم استراحت کنم، ساعتی خوابید و سپس آمدند در حیاط منزل وضو گرفتند و گفتند می خواهم حرم جدم علی بن موسی الرضا بروم، می گفت : هرکاری کردم بمانند و گفتم شب گوسفندی ذبح می کنم، قبول نکردند و حرکت کردند، به محض رسیدن به جلوی در، دیگر کسی را ندیدم، حالم منقلب شد، به زن و بچه گفتم من باید بروم حرم. لذا آمدم خیلی گریه کردم و التماس به علی بن موسی الرضا علیه آلاف التحیه و الثناء، بعد از زیارت آمدم در صحن، همان سیّد را دیدم، خیلی خوشحال شدم، رفتم جلو و ابراز دلتنگی کردم و گفتم : آقا سیّد شما آتش بدل ما زدی و رفتی
فرمود : مگر شما یادت رفته چه می گفتی و چه تقاضائی داشتی مگر نگفتی : دیگر وقت آن نشده که ما به منزل شما بیائیم، خوب ماهم آمدیم از غذای شما خوردیم در خانه ی شما استراحت کردیم.
با این حرف فوراً یاد آن حرف که در حیاط منزل زده بودم افتادم، تازه فهمیدم چه خبر است که این بار نیز دوباره وقتی سربلند کردم کسی را ندیدم.
________________________________
یادداشت های حجت الاسلام سید عباس موسوی مطلق
افزودن دیدگاه جدید